ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عمه دكتر من1

تو خانواده ما هیچ کس رو نمی تونی پیدا کنی که مدرک تحصیلی اش کمتر از لیسانس باشه. همه درس خونده ان. البته یک دلیل عمده اش پدربزرگ مونه. پدر پدربزرگ جزو اولین کسایی است که رفته فرنگ درس خوندن و اونجا اقتصاد خونده بود ، پدربزرگ من هم جزو کله گنده های صنعت نفته و به دلیل ثروت فراوانی که از این راه بدست اورده شرایطی رو توی خانواده فراهم کرده که بچه ها بدون هیچ دغدغه معیشتی ای درس شون رو بخونن. خانواده مادرم هم همین طوره. اونا هم همه تحصیل کرده اند. اگر چه من از این فضای علمی وآکادمیک و باکلاس خوشم می یاد ولی بعضی وقتا کلاس گذاشتن های اعضای فامیل اونقدر حرصم رو در میاره که حد نداره. واسه همین هم هست که من معمولا فاصله ام رو با فامیل حفظ می کنم. من یک عمه دارم که 38 سالشه و دکتره و شوهرش هم دکتره و من خیلی دوسش دارم و تنها کسی یه که باهاش راحتم توی فامیل و می تونم حرفام رو بهش بزنم. عمه هم من رو خیلی دوست داره و یه جوری من رو به حساب فرزند نداشته اش می ذاره. البته این که اونا بچه ندارن دلیلش عمه من نیست. دلیلش آقای دکتره که از ضعف جنسی مفرطی رنج می بره. آقای دکتر توی جوانی در یک آزمایشگاه هسته ای در آلمان کار میکرده و دکترا می گن به همین دلیله که اون توانایی بچه دار شدن رو از دست داده. اگر چه خیلی ها زیر پای عمه ام نشستن و خواستن اون رو مجبور کنن که از اقای دکتر جدا شه و بره یه شوهر دیگه بگیره ( چون هم خوشگله و هم این که یک دکتره میتونه رو هر کسی انگشت بذاره و اون رو شوهر خودش کنه ، این رو من مطمئنم ) ، ولی عمه من این کار رو نکرد و گفت زیاد بچه واسش مهم نیست و این جوری آقای دکتر هم لطمه روحی می بینن و بهتره حالا که موقع خوشی ها با هم بودن موقع سختی ها هم کنار هم باشن. البته این عمه من صفات مثبت فراوانی داره که این وفاداری اش اصلا در مقابل اونا هیچه.باید یک چیز دیگه رو هم اضافه کنم که عمه من خیلی هم حشریه و خیلی سکس دوست داره ، شاید فکر کنید که این با اون چیزی که بالا در مورد آقای دکتر گفتم تناقض داره ولی خوب دیگه ، یه چیزایی هست که نمی شه توضیح شون داد ولی با هم جور در می یان. البته این چیزا رو من بعدا فهمیدم. چون عمه من اونقدر ظاهرا کار درسته که حتی کسی باورش هم نمی شه که عمه من چقدر می تونه ماجراجو باشه.عمه جان خیلی اهل کتاب خوندنه و یه کرم کتاب واقعی محسوب می شه و شاید یکی از دلایلی که من و اون این قدر به هم نزدیک شدیم هم همین نکته باشه که ما ازکتابهای مشترکی خوشمون می اومد و با یه سری کتابها و موضوعات خاص حال می کردیم. به قول عمه این تو ژنتیکمونه. عمه گاهی اوقات به شوخی به من میگه که من نیمه گمشده اونم که راهم رو گم کردم و به یک شکل عجیب غریب سر راهش سبز شدم و خدائیش هم من و اون خیلی شبیه هم هستیم.توی خیلی از مهمانی های خانوادگی که زنا و مردای فامیل می یان و پیش همدیگه پز زندگی شون رو می دن من و عمه می ریم یه گوشه ای و با هم گپ می زنیم. آقای دکتر هم گویا با این مسئله مشکل نداره. آقای دکتر یک دانشمند واقعیه و سرش با کلاس های دانشگاه و مریض هاش گرمه و اصلا زیاد به عمه گیر نمی ده و همین مسئله خیال من رو خیلی راحت کرده. چون می دونم که هیچ کی حواسش به من و عمه نیست.راستی اون قدر از عمه گفتم که یادم رفت خودم رو معرفی کنم. من اسمم سعیده و 24 سالمه و دانشجوی کارشناسی ارشد برق دانشگاه تهرانم. برق قدرت. زیاد از رشته ام خوشم نمی یاد ولی من هم مثل خیلی از شاگردای زرنگ دبیرستان خر شدم و زدم برق و حالا هم هر جور شده دارم جلو می برمش. از لحاظ تیپ و قیافه باید بگم که قدم بلنده و لاغرم و چهره معمولی ای دارم. اونقدر خوب نیست که دیگران رو تحریک کنه و اونقدر هم زشت نیست که باعث دلزدگی کسی بشه. بعضی ها معتقدن که خیلی چهره بامزه ای دارم ولی من خودم چنین نظری ندارم.راستش رو بخواین من عاشق عمه ام بودم. البته عشق از جنس افلاطونی اش. اصلا نگاهم به عمه یک نگاه جنسی نبود ، حتی فکر هم نمی کردم که عمه از این چیزا خوشش بیاد. یه روز عمه بهم گفت که میخواد بره کامپیوتر بخره و بهم گفت که میخواد با من بیاد و یه کام بخره و من هم بهش پیشنهاد دادم که بهتره یه لپ تاپ بخره . چون هم از لحاظ قیمت فرقی نداره. هم خودش خیلی با لپ تاپ راحت تره و هم اینکه دردسر کمتری هم داره. اون هم قبول کرد و با هم رفتیم و بهترین لپ تاپ سونی موجود رو خریدیم. اومدیم خانه و من براش همه نرم افزارهای لازم رو نصب کردم و یه آشنایی مقدماتی بهش دادم و رفتم خونه مون.چند روز از خرید لپ تاپ می گذشت و من توی این روزا هر وقت که فرصت می شد می رفتم و بهش یاد می دادم و سئوالات و ابهام هاش رو برطرف می کردم. خلاصه یه پا خبره شده بود خودش و هر جا هم که دچار مشکلی می شد خودش می رفت برای خودش توی گوگل سرچ می کرد و رفع ابهام می شد. یه سه هفته ای از خرید لپ تاپ اش گذشته بود که یه روز اومد و بهم گفت که مودم اش کار نمی کنه. برام جالب بود که این قدر حرفه ای شده که می دونه ایراد کامش از کجاست. من هم رفتم که یه نگاهی بهش بندازم. چون کار داشتم بهش گفتم لپ ش رو بده من می رم توی دانشگاه بهش یه نگاهی می اندازم و اون هم قبول کرد و لپ اش رو بردم دانشگاه و شروع کردم به وارسی. وایرلس اش که مشکلی نداشت. دیال آپ اش رو هم بردم خونه و تست کردم دیدم اشکال از مودم نیست و تنظیمات رو دست کاری کرده. رفتم توی هیستوری فایرفاکس اش. دیدم که بیشتر وقت اش رو توی وبلاگ های این و اون می گرده و یه بخش زیادش هم مربوط به یک وبلاگ خاص بود. یک خرده که کنجکاو شدم و خوندم فهمیدم وبلاگ خودشه. ناقلا وبلاگ واسه خودش درست کرده و ما خبر نداشتیم. یه وبلاگ ساخته و ماجراهای مطب اش رو توی اونجا می نویسه. داشتم از کنجکاوی می مردم. میخواستم بخونم ببینم چی نوشته. تقریبا اون چیزایی که نوشته بود معمولی بود ، ولی یکی از پست هاش جالب بود. گویا یک آقایی می یاد پیش اش و می گه که روی الت جنسی اش یه سری قارچ در اومده و اون رو نگران کرده. عمه من متخصص داخلی یه و اساسا این مسئله هیچ ربطی به اون نداره ولی عمه بهش می گه که بخواب روی تخت و می ره معاینه می کنه و بهش دارو می ده و بعدش توی وبلاگ شروع کرده بود تعریف کردن از این که چقدر این مرد خوش تیپ و جذاب بوده. اگر چه این داستان چندان نکته خاصی توش نبود ولی تصور من رو از عمه دیگرگونه کرد. یعنی من تا قبل اون فکر نمیکردم که عمه حتی حاضر بشه به این چیزا فکر کنه ، چه برسه به اینکه صرفا بخواد برای دیدن آلت جنسی یه مرد ، چنین بازی ای رو در بیاره و چنین ریسکی بکنه. چون این مسئله هیچ ربطی به حوزه تخصص اش نداشت و تازه اگه نظام پزشکی بفهمه چنین داستانی رو ، خیلی براش بد می شه. هم بین همکاراش و هم برای خودش و شوهرش. لپ رو برگردوندم به عمه و هیچی نگفتم. فقط گفتم درستش کردم و رفتم.بعد از اون نوشته های عمه رو بیشتر دنبال کردم و متوجه شدم که عمه کارای دیگه ای هم انجام می ده که من اصلا حتی تصورش هم برام سخت بود. اگر چه کامل هیچ کدوم از این ماجراها رو تعریف نمی کرد ولی می شد فهمید که چه چیزی توی ذهنش می گذره و اساسا چقدر روحیه ماجراجویی داره.از این ماجراها کلی گذشت و یه روز که پیش اش بودم کرم ام گرفت و ازش پرسیدم که با ضعف جنسی اقای دکتر چطور کنار می یاد ؟ معلوم بود که عمه جا خورده. انتظار شنیدن چنین حرفی رو از من نداشت. همون طوری که من انتظار چنان پست هایی رو از اون نداشتم. رو کرد بهم و گفت چرا می پرسی ؟ گفتم دلیل خاصی ندارم. جدیدا یه کتابی خوندم که توش زنه نمی تونه سردی شوهرش رو تحمل کنه و فرار میکنه. خواستم بیشتر برام توضیح بدی. یه چند لحظه ای مکث کرد ، انگار داشت افکارش رو منظم می کرد یا شایدم اینکه فکر می کرد که چی بهم بگه که من بی خیال شم. بهم گفت که این مسئله اون رو تا حدودی زجر میده ولی گاهی اوقات چیزای مهم تری ازسکس هم هستن. ازش پرسیدم مثلا چی ؟ یه نگاهی کرد بهم. می شد فهمید که یه ذره گیج شده. علت اصرار من رو نمیدونست و از نگاهم هم نمی تونست متوجه چیزی بشه. بهم گفت مثلا عشق ، عشق خیلی چیز مهمی یه و می تونه جای سکس رو هم بگیره. بعدش هم برام توضیح داد که آقای دکتر به اون سردی هم که می گن نیست و یه کارایی می کنه. نمی دونستم چرا احساس می کردم که داره دروغ می گه ولی نمی تونستم این رو بهش بگم. یه مدتی ساکت شدم و بعدش بحث رو عوض کردم.ایده سکس با عمه افتاده بود توی ذهنم و خیلی اذیت ام می کرد. یه جورایی هم فانتزی جذابی بود برای دنبال کردن و هم یه جورایی همراه بود با عذاب وجدان.یه روز که داشتیم در مورد استحکام شخصیت بحث می کردیم ، بهش گفتم مثلا اگه محمدرضا گلزار بیاد توی مطب ات و ازت بخواد که اسپاسم رون اش رو درمان کنی ، چه کار میکنی ؟ آیا ازش میخواد که لخت بشه و.... ، جا خورده بود. احساس کردم که داره شست اش خبردار می شه که من با وبلاگ اش اشنایی دارم. بهم گفت که باید در موردش فکر کنه ولی به نظرش اگه دیدن لخت چنین مرد جذابی معادل با درمان اش باشه بدش نمی یاد که معاینه اش کنه و.... ، من جواب ام رو گرفته بودم. عمه بدش نمی اومد.اما اتفاقای بعدی که روی داد خیلی جالب تر از این بود. حدسم درست بود. عمه فهمیده بود که من وبلاگ اش رو دنبال میکنم. چون از اون به بعد لحن وبلاگ نویسی اش کاملا فرق می کرد. کلی مطلب درباره توجیه خیانت یه سری زنا که شوهرشان افسردگی جنسی داشتن نوشته بود ، تا اون موقع من هیچ وقت براش کامنت نمی گذاشتم ولی من هم شروع کردم به کامنت گذاشتن و جهت دادنش به سمتی که میخوام. مثلا یه بار تحت عنوان یه زن ازش پرسیدم خانم دکتر من عاشق برادرزاده ام شدم ، برادرزاده ام خیلی سکسیه و همیشه آرزوش رو داشتم که باهاش سکس کنم. به نظرت این افکار من یه جورگناهه ؟ یه مطلب مفصل در جواب من نوشته بود که به نظرش اگه همه راه ها برای ارضات بسته شده می تونی این کار رو بکنی و اصلا هم عذاب وجدان نداشته باش ، چون اون هم یه مردی یه مثل مردای دیگه.شکل رابطه من و عمه هم کاملا عوض شده بود. بحث های خیلی قبل ترمون خیلی جنبه جامعه شناسانه داشت ولی بحث های جدید بیشتر حول و حوش مباحث روان شناسی بود. همش درباره انسان و ضعف هاش بحث می کرد ، یه احساسی بهم میگفت که خیلی حشری شده و فقط نمی دونه چطور بریم سر اصل مطلب و در ضمن از طرف من هم مطمئن نیست.لباس پوشیدنش هم مثل سابق نبود. احساس می کردم که خیلی راحت تره و در ضمن خیلی بیشتر بهم می رسید. من هم بیشتر از سابق رفته بودم توی نخ اش. مثلا یه دفعه اون قدر هیکل سکسی و موهای لخت اش و انحنای باسن اش حشری ام کرده بود که معامله بنده خدام به شکل تابلویی از روی شلوار جین ام معلوم بود.
 

ابزار وبمستر