ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خونواده سكسي ما10

رفتم پشت مبلمان نگاه كردم ، نه خير نيست ، برگشتم به مامان گفتم مامان شراره رو نديدي ؟ مامان گفت راستش نيم ساعته كه بيدار شدم نديدمش شايد طبقه بالا رفته لباس عوض كنه ، نميدونم چرا ولي يهو دلم ريخت ، به آهستگي از پله ها بالا رفتم و نزديك در اتاق شدم صداي خفيفي بگوش ميرسد معلوم بود دو نفر دارن با هم صحبت ميكنند ، نزديك در اتاق شدم و از جا كليدي نگاه كردم... خداي من چه ميديدم شراره مشغول ساك زدن واسه شاهين بود و هرزگاهي سرشو بلند ميكرد و قربون صدقه كير شاهين ميشد و شاهين هم ميگفت از اين به بعد تو جنده من هستي و هر وقت اراده كردم بايد بهم كوس و كونتو هديه كني و شراره هم ميگفت كوس و كونم كه هيچي نيست جونم مال توئه به شرطي كه بذاري تا از كيرت خوب سير بشم و فقط مال من باشه و شاهين هم مشغول كردن كون شراره شد ، باورم نميشد اون كير به اون كلفتي خيلي راحت رفت توي كون شراره و شاهين هم شروع به تلمبه زدن كرد ، اونقدر تلمبه زد تا آبش اومد و بيحال افتاد كنار شراره و كيرش بعد از خوابيدن از كون شراره دراومد و شراره گفت بنازم كمرتو الان سه بار پشت سرهم كردي هنوزم سيري نداري و اگه بزارنت بازم كونم ميذاري ، راستش كونم هم سايز كيرت شده فكركنم تا چند روز همينجور باز بمونه ، يالا يالا بلند شو خودتو جمع كن بريم پايين تا بقيه بيدارنشدن ميترسم شهرام بيدار بشه و ناراحت بشه منو تو رو توي اين وضع ببينه ، منم سريع قبل از اينكه از اتاق بيرون بيان رفتم پايين و توي اتاق خوابم خودمو زدم به خواب. بعد از چند دقيقه شراره اومد و با ناز كردن من سعي كردمنو از خواب بيدار كنه و گفت كي اومدي تو اتاق خواب تازه كه از خواب بيدار شدم خيلي دنبالت گشتم فكر كردم رفتي بيرون ولي تا دراتاق خواب رو باز كردم اينجا ديدمت. بلند شو بقيه هم دارن بيدار ميشن. مامان هم داره نهار رو آماده ميكنه بيا باهم بريم يه دوش بگيريم. با بي ميلي حرفاشو گوش ميدادم و بلند شدم باهاش رفتم حموم وتوي حموم خودمو بهش چسبوندم و بهش گفتم هوس كردم همينجا از كون بكنمت كه يهو گفت نه تو روخدا ديگه سكس نه بذار واسه امشب اصلا الان حسشو ندارم راستش لاي پام از ديشب كه به شاهين كوس دادم درد ميكنه ولي اونموقع به روي خودم نياوردم. اگه بخواي واست ساك ميزنم تا آبت بياد ،من گفتم شراره كون دادنت به من چه ربطي به كوست داره من ميخوام كونت بذارم ، خلاصه هرچي اصرار كردم نذاشت بدون اينكه دوش بگيرم و كامل خودمو بشورم با ناراحتي از حموم بيرون اومدم و شرارههم هرچي صدام زد نايستادم و خودمو خشك كردم و لباسامو پوشيدم و رفتم بيرون از خونه ، باغ زيبايي داشت توي حياط منزلمون و شروع كردم به قدم زدن و فكر كردن درمورد تموم وقايعي كه ديشب تا صبح اتفاق افتاد. كمي بهخودم دلخوشي دادم كه شايد حرفهاي شراره به شاهين توي طبقه بالا فقط بخاطر ايجاد محيطي شهواني براي حال كردن بيشتر بود. اما توي ذهنم يه چيزي ميگفت چرا بعد از خوابيدن من تا صبح طبقه بالا سه بار به شاهين كون داد بدون اينكه به من چيزي بگه ؟ بازم پيش خودم گفتم خوب منم كه رفتم خونه شاهين اينا خواهرشو بدون اطلاع شراره كردم ، خلاصه با اين حرفها مسئله رو پيش خودم توجيه كردم و برگشتم توي ساختمان. هنگام نهار شد و همه رفتيم روي ميز نهار خوري و من جاي هميشگي خودمون نشستم ومنتظر شراره موندم ولي شراره درست كنار شاهين نشست ، بروي خودم نياوردم ولي معلوم بود كه دست شراره روي كير شاهين مشغول كاره ، و زير لب چيزايي به هم ميگن ، نهار كه خورديم رفتم لباس پوشيدم و از خونه به همراه شاهين و سمانه زدم بيرون و تا خونه شاهين همراهيشون كردم و بعد از تشكر از اونها خداحافظي كردم و رفتم سمت خونه يكي از دوستان خوبم و كمي باهاش گپ زدمو ساعتي رو كنارش گذروندم و برگشتم خونه تا وارد ساختمان شدم شراره اومدجلو و پريد توي بغلم و شروع كرد بوسيدن من و عذر خواهي كردن بابت اتفاقي كه توي حموم افتاد و گفت من الان آماده رزمم و هرجوري كه شوهرم بخواد بهش حال ميدم كوس و كون و دهان و هر جايي از بدنمو كه بخواي مال تو. ديدم خيلي تحويلم ميگيره پيش خودم گفتم شايد فكر بد كرده باشم و واقعا بين اونا تا همون زمان كه سكس حكمفرما بوده رابطه وجود داشته و بعد از اون ديگه مال خودم شده ، پس بعد از اين رابطه سكسي نبايد با شاهين داشته باشه و اونقدر باهاش سكس كنم كه به فكر شاهين نباشه و اونو بغل كردم و بردم سمت اتاقمون و شروع كرديم به لخت كردن همديگه و سريع بعد از يه ساك جانانه كه واسم زد كونشو قنبل كرد سمت منو گفت اينم كون واسه شوهر عزيزتر از جونم كه ميدونم امروز به شاهين حسابي حسادت كرده ، با حرفش به خودم اومدم و گفتم منظورت چيه گفت سر ميز نهار ميدونستم منتظرمي بيام پيشت ولي چون ناراحت بودي گفتم يه كم عصبانيتتو بيشتر كنم اين بود كه نشستم كنار شاهين و با كيرش شروع كردم به بازي راستش كمي هم لذت بردم از كيرش ولي بيشتر قصدم ناراحت كردنت بود كه موفق هم شدم ، حالا ميخوام ناراحتي رو از دلت در بيارم و يه دست كون مشتي بهت هديه كنم. ديگه باورم شده بود كه شراره مثل سابق منو دوست داره و همه اون كون دادنها به شاهين و حرفهاي عاشقانه كه بينشون زده شد مربوط به جوي بود كه بر اونها حاكم بود و فقط تا همون زمان بود از اون بعد اوضاع مثل سابق شده. پس شروع به كردنكون همسرم شده ، انگار نه انگار كه اين شراره بود كه سه بار به شاهين كون داده بود شاهين با اون كير كلفتش ؟ راستش مات مونده بودم چون كونش كاملا تنگ تنگ بود و لذت بي نهايتي از كونش ميبردم ، اونقدر توي كونش تلمبه زدم تا آبمو با فشار توي كونش رها كردم و بيحال به كنار شراره خزيدم و نفسي از فرط خستگي چاق كردم و شراره هم تموم بدنمو ميماليد و ليس ميزد. آروم درگوشم گفت تا چند وقت ديگه برات سورپرايزي دارم يكي از دوستان خوبم رو كم كم دارم ميارم تو خط از زيبايي من به انگشت كوچيكش هم نميرسم ، فقط روزي دو سه ساعت ميرم پيشش تا اعتمادشو جلب كنم. البته يه شوهر خوش تيپ هم داره كه عاشق كون كردنه و دوستم تا حالا بهش كون نداده ، ميخوام با شوهرش از عقب حال كنم و اونو مجبور كنم در عوضش بهت كوس بده ، در ضمن نترس كيرش خيلي كوچيكه ، عكس كيرشو توي موبايل دوستم ديدم از كير تو كوچولوتره. منم گفتم هرجور صلاح ميدوني ولي شراره ميترسم اينكار واسمون عادت بشه و باعث ايجاد فاصله بين من و تو بشه. شراره گفت نترس همش چند وقت ديگه اينكار رو انجام ميديم بعدش ميريم خارج از كشور و ديگه خودمو خودت هستيم در كنار بابا و مامان. گفتم باشه من بهت اعتماد دارم چون مديون تو هستم اينهمه عشق و حال كردنمو. خلاصه هر روز توي ساعتهاي مختلف ميرفت و وقتي ميومد كلي از اونها واسم تعريف ميكرد كه دوستش داره به من علاقمند ميشه و تا چند روز ديگه جورش ميكنه تا با هم سكس داشته باشيم. علاقه شراره به سكس با من هر روز كمرنگ تر ميشد ولي بروش نياوردم. يه روز كه از خونه بيرون زد تا بره خونه دوستش از آژانس تاكسي گرفتم و سر خيابون منتظرش شدم و تعقيبش كردم ، خداي من يعني دوستش كي ميتونه باشه اونم توي خيابوني كه شاهين زندگي ميكنه ؟ ماشينش درست جلوي خونه شاهين توقف كرد و رفت توي خونه شاهين. منم منتظر شدم تا برگشت و به سمت خونه خودمون رفت و بعد از نيم ساعت منم وارد خونه شدم و ديدم دوباره همون داستان و همون قصه هاي هميشگي رو شروع كرد ، منم گفتم راستي شراره عكس دوستتو فردا واسم بيار ميخوام ببينمش ، اونم گفت چشم و بلافاصله باموبايلش زنگ زد و مطمئن بودم كه همين حرف رو داشت به شاهين ميزد ، فردا كه حركت كرد دوباره دنبالش رفتم و مجددا به منزل شاهين رفت و بعد از يك ساعت به سمت منزل برگشت و من هم كمي بعد از اون وارد خونه شدم و بعد از روبوسي گفت بريم توي اتاق تاعكسهايي كه ازش گرفتم نشونت بدم و منم رفتم توي اتاق و عكسها رو دونه دونه نگاه كردم عكسها تمومش توي اتاق خواب شاهين گرفته شده بود چون اتاق خواب شاهينو كاملا ميشناختم آخه منو اون اولين بار خواهرشو توي همون اتاق كرديم ، با حالتي كه پوز خند همراه داشت گفتم شوهر دوستت و دوستت خوش سليقه هستند ، گفت چرا ؟ گفتم چون من فقط توي دوستام سليقه شاهين رو دوست دارم و سليقه اين دو هم مثل شاهينه چون اتاق خوابشون كپي اتاق خواب شاهينه و منتظر عكس العمل شراره نشدم و رفتم لباسمو در آوردم و رفتم توي پذيرايي.بعد از شام به مامان گفتم مامان امشب از بابا بخواه جاشوبا من عوض كنه هوس كردم امشب مامان خوشگلمو بكنم. مامان هم گفت كامران خان شنيدي پسرم ميخواد پيش مادرش بخوابه تو هم برو توي پذيرايي يا برو پيش دخترت و امشب يه كون حسابي ازش بگاء. بابا هم از خدا خواسته قبول كرد ولي شراره با منو من كردن و اكراه اين موضوع را پذيرفت. شب با مامان حسابي از كوس و كون حال كردم و به هيچ چيز هم فكرنكردم فقط به سكس با مامان فكر كردم و حالمو بردم. صبح كه از خواب بيدار شدم بابام صدام زد و گفت شهرام بيا كارت دارم بابا و رفت سمت حموم گفتم بابا چرا ميري توي حموم خوب كارتو همينجا بگو ، گفت تو بيا و هيچي نگو. رفتيم توي حموم و بابا بهم گفت شلوارتودربيار ، گفتمبابا نكنه هوس كون من به سرت زده ؟ گفت خواهش ميكنم چيزي كه ازت خواستم انجام بده گفتم بابا لازم نيست جوابتونو من ميدم بله كير من بزرگ نشده بلكه كون شراره سايزش كمي بزرگ شده واسه اينكه هر روز ميره بيرون كون ميده و خانوم ديگه كوني شده ، هيچ كاريش هم نميشه كرد من واسه همين از شما خواستم شب پيش مامان بخوابم تا شما به گشادي كون خانوم پي ببري. بابا گفت خوب حالا چكاركنيم ؟ من گفتم توي همين يكي دو روزه من همه چيزو درست ميكنم بهش فكر نكن. بابا گفت آخه چطور درستش ميكني ؟ گفتم بابا كمي صبر كن درست ميشه راستي بابا جون به شراره كه چيزي نگفتي يا بروش نياوردي بابا گفت نه ولي...... گفتم بابا بي خيال درست ميشه نزديكاي ظهر بود طبق قرار قبلي كه با دوستم داشتم رفتم سراغش باباش از بچه هاي جبهه و جنگ بود ، بعد از نيم ساعت كه از بودنم پيش دوستم ميگذشت زنگ زدم خونه و مادرم گفت همين الان شراره رفت خونه دوستش و من هم بلافاصله حركت كردم و رفتم در خونه شاهين منتظرش و رفت داخل منم پشت سرش وارد ساختمان شدم و رفتم روي پشت بوم خونشون كه واحد ششم ميشد و در طبقه چهارم يعني آخرين طبقه واقع بود رفتم و از اونجا خودمو به داخل تراس پذيراييشون رسوندم و خيلي آهسته در پذيرايي روباز كردم و رفتم سمت اتاق خواب شاهين اسلحه اي كه از دوستم گرفته بودم رو در وضعيت شليك قرار دادم و به آرومي از لاي در اتاق داخل رو نگاه كردم.

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر