ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس با فيروزه2

فیروزه گفت باشه عزیزم بگو بیاد اگه دوست دیگه ای هم دارین بگین بیاد من امادگی دارم.رفتم بیرون كه رامین رو صدا بزنم دیدم رامین پشت در كیرش رو گرفته توی دستش و داره میماله گفت :چی شد؟ گفتم برو طرف خیلی وارده.رامین هم حسابی كون فیروزه خانوم رو جر داد.فیرزوه بعد از ده دقیقه لباس پوشید و اومد توی هال و گفت بچه ها خیلی خوش گذشت.من هم گفتم به ما بیشتر.و رفت.با اولین سكسی كه با فیروزه داشتم خیالم راحت شد كه از جهت سكس تامین هستم و حسابی چسبیدم به درس خواندن و هر از گاهی هم كه فرصت میشد فیروزه را میكردم.مشكل اصلی من كمبود خانه ی خالی بود.خانه ی دایی رامین هم ازدست رفته بود.آن سال در كنكور قبول شدم و به تهران امدم و تقریبا ارتباط فیزیكی من با فیروزه قطع شد.ولی تلفنی با هم در ارتباط بودیم.بعدها شنیدم علی نامرد بی معرفت هم بدون خداحافظی با من رفته خارج.كسی كه همه چیزش را از من داشت.شش ماه گذشت و یك شب فیروزه زنگ زد و گفت فردا شب شب عروسی اوست.گمان كردم قصد خداحافظی با من را دارد و من برای همیشه از آن قنبل های نرم و ان اندام محروم میشوم.ولی گفت ازفردا شب راه جلو باز میشود و دوست دارد كه با من از جلو سكس داشته باشد.با شنیدن این حرف كیرم راست شد و گفتم كی؟گفت شب جمعه هفته اینده.گفتم پس داماد كوس كش كجاست؟ گفت قرار است برود كیش و دوشبه برگردد.قرار من با او ساعت ۱۲ نیمه شب بود اون هم توی خونه ی خودش.فوری یه بلیط گرفتم و خودم رو همون ساعت رسوندم دم در خونه ی فیروزه.قبلش یه تماس گرفتم و گفت همه چیز مرتبه.دراپارتمان رو باز میذارم تا بیای بالا.من هم با هزار ترس و لرز آروم آروم خودم رو گذاشتم در اپارتمان و مثل گربه آروم آروم از پله ها رفتم بالا در خونه باز بود و یواشكی خودمو گذاشتم توی خونه.وای یه حوری بهشتی با اندام سكسی و با آرایش زیبا و بوی عطر مست كننده پشت در دیدم.حسابی راست كرده بودم.فیروزه گفت:عزیزم بیا تو دلم چقدر دلم برات تنگ شده بود و منو بغل كرد و شروع كرد ازم لب بگیره و آروم آروم منو برد توی اتاق خوابش.وای یه اتاق خواب رویایی نور ابی كم رنگ و صدای موسیقی بدون.كلام حسابی فضارو شاعرانه كرده بود.فیروزه گفت:لخت میشی؟گفتم پس چی و شروع كرد لباس های منو در بیاره.شهوت از توی چشماش فوران میكرد.باورم نمیشد كه قراره برای اولین بار توی زندگیم كوس بكنم.احساس میكردم خواب می بینم.ولی واقعیت داشت.كوس یه تازه عروس گذاشتن لذتی بی اندازه داشت.كوسی كه تازه پاره شده بود و حسابی تنگ بود.آروم آروم رفتیم روی تخت و كنار هم دراز كشیدیم.فیرزوه گفت تا میتونی از من لب بگیر و منو بخور و منو بمال.اون شوهرم كه اصلا این كاره نیست.من هم شروع كردم.به خوردن لباش.بعد بدنش رو حسابی مالیدم و نوبت اون شد كه ساك بزنه.آروم آروم رفت سراغ كیرم و موهای نرم و مرطوبش رو ریخت روی كیرم و شروع به خوردنش كرد.توی این مدت حسابی وارد شده بود ۱۰ دقیقه ای گذشت كه دیدم داره ابم میاد.گفتم بسه دیگه نخور تا یه كم سفت بشه.پاشد و كنارم دراز كشید و گفت بیا كوسمو بخور.كوسی كه چند ساله تو كفشی.آروم رفتم سراغ شورتش و اونو بازكردم.وای عین یه غنچه ی رز قرمز كه تازه شكفته بود و داشت كم كم متورم میشد.بوی عطر میداد حال خودمو نفهمیدم.افتادم به جونش حالا نخور كی بخور.میخواستم تموم عقدهای جنسیم رو توی اون كوس خالی كنم.پیش خودم گفتم:رحم نباید بكنی.این كوس حق توست.تویی كه مفت و مسلم علی رو درس میدادی و كونی بی خداحافظی گذاشت رفت انگلیس.پس حقشه كه خواهرش گاییده بشه..صدای جیغ فیروزه داشت بیشتر می شد و مرتب موهای منو چنگ می زد....یه دفه گفت توش كن مردم توش كن. من هم كیرم رو یه كم مالیدم و گذاشتم در كوسش و بی رحمانه تا ته فرو كردم. فیروزه گفت دردم اومد آروم بكن من كه در نمی رم گفتم جرت می دم.. هر چی بیشتر جیغ بكشی بیشتر كیف می كنم و شروع كردم به تلمبه زدن... .وای خدای من... من داشتم كوس می كردم... پس كوس اینه ؟ همینه كه همه ی مردا رو بیچاره كرده... چه گرم بود چه لطافتی داشت... عرقم در اومده بود... حسابی احتیاج داشتم... مرتب می گفتم... كوس كوس كوس.. من كوس می كنم... همه بیان ببینن... علی بیا كه دارم خواهرت رو می كنم.. جون.. جون... علی كجایی بیا ببین و شاهد باش نامرد بی معرفت.... فیرزوه هم همین جوری داشت جیغ می كشید... ضربه ها شدیدتر و تندتر شدن...احساس كردم تموم ماهیچه هام دارن منقبض می شن.. احساس كردم عقده های سركوب شده ی جنسی م داره خالی می شه....یه دفه یه جیغ بلندی كشیدم و فیروزه گفت.. خالی كن توش... تشنمه... بریز ابم بده.. آب آب آب منی آب آب آب منی... و من هم از خدا خواسته تا اخرین قطره ابم رو ریختم تو كوسش...تموم عقده هام خالی شده بود.. فیروزه پاهاش رو حلقه كرد دور كمرم و گفت بذار توش باشه درش نیار همین جوری كه هستی بخواب و توی بغل من لالا كن... چشمامو بستم وخوابم برد.با کردن کوس تنگ فیروزه تا یکی دو ماه شارژ بودم و هوس کوس به سرم نزده بود. یک روز که حسابی هوس کوس کرده بودم به فیروزه زنگ زدم. خانمی گوشی رابرداشت من هم فوری قطع کردم. یکی دوروز بعد زنگ زدم باز هم همان خانم گوشی را برداشت... کم کم داشتم نگران می شدم. شماره را به یکی از دوستان دادم تا از طریق دوست دخترش قضیه را پی گیری کند...باورم نمی شد فیروزه از ان خانه برای همیشه رفته بود سفر یعنی رفته بود خارج از کشور... حسابی پکر شدم...دوباره من ماندم و کیر دمقم که حسابی تشنه شده بود... چند ماهی گذشت و خبری نشد من هم فکر فیروزه را از سر به در کردم.درسم را تمام کردم رفتم خدمت و یک شرکت کوچک تاسیس کردم و دررشته ی خودم شروع کردم فعالیت کنم. از آخرین باری که با فیروزه خوابیده بودم نزدیک 4 سال می گذشت. یک روز که طبق معمول داشتم می رفتم سر کار و مدام از توی ماشین چشمم دنبال کوس بود یه دفه یه خانوم چادری نظر منو به خودش جلب کرد. با یه چادر عربی ایستاده بود توی ایستگاه اتوبوس آروم رفتم جلوی پاش ترمز کردم. و گفتم جایی تشریف می برید ؟ محل نذاشت. پیاده شدم دیدم از این کوس نمی شه گذشت. گفتم خانوم خدمتتون باشیم. دیدم آروم به من نگاه کرد...و رنگ از چهره ش پرید...خدایا خود فیروزه بود...فیروزه ی من...دست و پام شروع کرد بلرزه... و گفتم فیروزه خودتی ؟ خیلی سرد جواب منو داد و گفت امری دارین ؟...گفتم سوار شین برسونمتون...با بی میلی سوار شد...و راه افتادم. از خوشحالی توی پوست خودم نمیگنجیدم.گفتم بی خبر می ذاری می ری ؟ چقدر خوشگل شدی ؟ باورکن خیلی دنبالت گشتم...ولی افسوس. یه دفه بغضش ترکید و زد زیر گریه.....من که حسابی قاطی کرده بودم گفتم :چی شد ؟ من حرف بدی زدم ؟ گفت نه. من خیلی بدبختم. شوهرم منو طلاق داد... این حرف رو که زد قند تو دل من آب شد...گفتم خدا مرگش بده !!! چرا ؟ گفت : نمی دونم با یه زن دیگه ریخت روی هم از هم جدا شدیم. من هم دست از پا درازتر برگشت ایران. گفتم بچه داری؟ گفت نه خوشبختانه. گفتم امروز ناهار با هم باشیم. گفت : نه حالم خوب نیست. گفتم : با من حرف بزن حالت خوب می شه و آروم آروم مخش رو زدم از کارم پرسید گفتم یه شرکت کوچیک زدم و هی بد نیست الان هم داریم می ریم اونجا. پرسید منشی داری ؟ گفتم آره ولی عصرا می یاد...تقریبا همه چیز مرتب بود برای این که بعد از این همه سال یه شکم سیری از عزا در بیارم.فیروزه رو بردم توی شرکت و در رو از پشت قفل کردم. فیروزه با دیدن دفتر و دستک من حسابی کف کرد و گفت ای واالله برای خودت شدی یه پا مهندس گفتم : اختیار دارین خانوم محترم. و هردو زدیم زیر خنده...بی مقدمه گفتم : باورکن فیرزوه چهار ساله کوس نکردم. بریم توی اون اتاق یک کوس توپ ازت بکنم....فیروزه گفت : چشم اقای مهندس شما امر بفرمایین و سراغ دستشویی رو گرفت. راهنماییش کردم...من هم رفتم مقدمات کاررو اماده کنم...کیرم حسابی راست شده بود لباس در آوردم و رفتم یه پتو پهن کردم و دراز کشیدم...دیدم فیروزه وارد اتاق شد با یه قد و قواره ی باورنکردنی. اندازه ی باسن ها و سینه ها مشتی و گردن کشیده... حسابی خارج بهش ساخته بود...لباس در آورد و با یه شورت و سوتین قرمز دراز کشید کنار من...لب هاش رو گذاشت روی لب هام و شروع کرد بخوره.انگار خواب می دیدم...نمی تونستم باورکنم که رسیدم به کوس گم شده م. آروم گفت : خیلی می خوام باید جرم بدی از عقب و جلو. من هم گفتم چشم عزیزم تا کی وقت داری ؟ گفت تا شب...! بعد ار لب گرفتن رفتم سراغ سینه هاش که حسابی مرمری شده بود. به حد کافی و وحشیانه اون ها رو خوردم و افتادم به جون کوسش اون قدر خوردم و گاز گرفتم و گفتم : می کنمت...می کنمت...اندازه چهار سال کوس بهم بدهکاری...جون چه چیزی بهتر از این. خدایا شکرت...یه دفه فیرزوه پرید به کیرم و شروع کرد ساک بزنه...اون هم چه ساکی... خوار کوس ده حسابی حرفه ای شده بود...با زبونش می زد زیر خایه هام و می اومد بالا. من هم داشتم کیف می کردم. یه دفه گفت : می خوام همه ی آبتو قورت بدم اجازه می دی ؟ گفتم آره. تا شب وقت داریم. ساک زدنش شدیدتر شد من هم داشت تمام ماهیچه هام منقبض می شد. یه دفه تمام آبم رو کشید توی دهنش به طوری که از کنار لبش زد بیرون و مک زد تا اخرین قطره ی اون هم اومد و همه ش رو قورت داد...و گفت اخ جون حال اومدم... مدت ها بود آب به این خوشمزگی نخورده بودم.ناهار رو باهم خوردیم...و دوباره بکن بکن شروع شد...فیرزوه گفت به یاد دوران مجردیش هوس کرده یه دست کون مشتی ازش بکنم. من هم اطاعت کردم...و بعداز کردن یه کون توپ دو دست دیگه فیروزه رو گاتییدم...نزدیکای غروب بود که دیگه نای راه رفتن نداشتم. تقریبا عقده های 4 سال دوری از این کوس مشتی تخلیه شده بود و با یه روحیه ی خوب به خونه برگشتیم...ا اون روز تاریخی نزدیک 3 ماه می گذره... وتقریبا فیروزه شده تنها کوسی که منو ارضا میکنه.قراره به زودی منو به یکی از دوستاش که به قول فیروزه مرتب کلاس میذاره و میگه هیچ مردی اونو تا به حال نکرده اشنا کنه.پایان

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر