ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ناديا2

صبح هم مهدی رفت سر کار و نوید هم رفت مدرسه و ساعت تقریبا دوازده بود که نوید اومد و سر میز نهار خوری نشست. گفتم: دیشب ذکر خیرت بود عزیزم. گفت: آره شنیدم. گفتم: چیزی هم دیدی؟ گفت: آره. گفتم: خب چطور بود؟ گفت: عالی. گفتم: نهار می خوری یا نه؟ گفت: بزار با بابا بخوریم. دیشب که به من تعارف نکردین. هم اون خورد هم تو. گفتم: وا، نوید! گفت: چیه؟ گفتم: خیلی بدی، مقصر من بودم که نشونت دادم. گفت: مامان چاکرتم هستم، خیلی حال دادی. گفتم: من حال دادم؟ گفت: آره. گفتم: خیلی خب برو کامپیوترو روشن کن، الان میام. اونم رفت. منم یه دامن پام بود و شورتمو درآوردم و رفتم پیشش. گفتم: خب برو تو اون سایتهای دیشبی ببینم داستان جدید چی اومده. خلاصه نشستیم و چند تا سایت باز کرد. گفتم: نوید تا حالا با دوستات کاری هم کردی؟ گفت: نه، فقط حال ساده. گفتم: حال ساده چیه؟ گفت: لب دیگه، جلوتر نرفتم. گفتم: خب ببینم دودولت چه جوریه اون روز هی قایمش می کردی. با هزار مکافات بیرونش آورد. یه کم ورندازش کردم. گفتم: ببین چی درست کردم و یه بوس از کلش کردم که خودشو جمع کرد گفتم: می دونی کوچیک که بودی چقدر می بوسیدمش؟ حالا یاد قدیما افتادم. قربون پسر تپلیم برم. گفتش: مامان می خوام مال تو رو ببینم. گفتم: مال من مال تو نداره! موس کامپیوترو زدم کنار نشستم رو میز و دامنمو زدم بالا. تا دیدش ماتش برد. گفتم: چیه؟ تا حالا ندیدی؟ گفت: نه. گفتم: حالا ببین. یه کم نگاش کرد. گفتم نمی خوای لمسش کنی؟ گفت: می زاری؟ گفتم: چرا که نه؟ با دقت نگاش می کرد دستشو آورد و زد بهش. گفت: چقدر نرمه. گفتم: قابل نداره. داشتم می پکیدم ولی جلو خودمو می گرفتم. گفتم: دودولتو بکن توش ببین چه نرمه. درش آورد و گذاشتش دم كسم و منم گرفتمش و هی می مالیدمش به خودم. گفتم: خواست بیاد بگو. چیزی نگفت. اومدم پایین و جلوش زانو زدم و کردمش تو دهانم. اونم هی سعی می کرد دستشو به سینه هام برسونه. یه کم که خوردم یهو سرمو سفت گرفت و گفت: مامان داره میاد. منم ادامه دادم. یهو آبش اومد و همشو ریخت رو صورتم و لباسم و همین جور که می ریخت منم حرفهای حشری کننده می زدم و بهش می گفتم: بریزش، بریز، این آب از وجود منه و می مالیدمش و با یه دستم خودمو انگشت می کردم. دیگه نزدیک بودم. بعد با یه دستم انگشت می زدم و می کردم تو دهانم بهش نگاه کردم و گفتم: این آب از وجود منه. خلاصه یه کم مالیدمش و کردم تو دهانم و دراز کشیدم کف اتاق و دامنمو زدم بالا. گفتم: بیا یه کم بمالش. خلاصه کار منم تموم شد. دیگه کم کم مهدی سرو کلش پیدا می شد. رفتم پیرهنمو عوض کردم و اومدم. این قدر حال می داد بدون شورت. نوید هم اومد تو اتاق من و عوض کردن پیرهنمو دید و دستشو گذاشت رو سینم. گفتم: چیه؟ دوست داری؟ گفت: دیوونشم، حاضرم زیرشون بمیرم. گفتم: خدا نکنه. سوتینمو زد کنار و شروع کرد به خوردن. مثل وحشی ها می خورد. گفتم: یواش عزیزم یهو یه گاز از نوکش گرفت. گفتم: آی، نوید چیکار می کنی؟ گفت: خیلی دوسشون دارم و به هزار زور و مکافات جدا شدیم. گفتم: وقت زیاده، این جوری بخوای پیش بری هم خودت از پا می افتی هم من. خلاصه روز گذشت و نوید بهم گفت: امشب هم برنامه دارین؟ گفتم: نه، بابات شک می کنه. میگه غیر عادی شدم. گفت: اذیت نکن، امشبو ردیفش کن. گفتم: برای خودت چونه بزن نه بابات. گفت: مامان از هم زده نمیشین؟ گفتم: هفته ای دو سه بار نه، ولی یه چیزی بهت میگم بین خودمون بمونه، بابات با زنای همسایه هم خوابیده. گفت: جدی؟ کدومش؟ گفتم: با فرشته زن آقای فلانی، محبوبه روبروییمون و مینا گفت: تو از کجا فهمیدی؟ گفتم: بابات بهم گفته. گفت: خب تو هم با کسی خوابیدی؟ گفتم:، نه کسی می تونه به من چپ نگاه کنه؟ خلاصه برنامه شبو جور کردم موقع خوابیدن باز درو باز گذاشتم و این بار مهدی گیر داد، گفت: درو ببند. گفتم: بابا هی می خوایم درو باز کنیم، ببندیم، سرو صدا بلند میشه و نزاشتم حرف بزنه، لبمو تو لبش قفل کردم و خوابیدم کنارش. تو چشای هم نگاه می کردیم. من دست مهدی رو تو دهانم کردم و زبون می زدم. به مهدی گفتم: زبونتو در بیار می خوام لیسش بزنم. خلاصه لخت شدیم و کیرشو عمود کرده بود. بهش گفتم: بخواب و پاهاتم دراز کن. کیرش عمود بود. یه کم تف زدم و کاندومو کشیدم روش و نشستم و یه کم که کیرشو جا دادم خوابیدم روش. همیشه من زود تر از مهدی ارضا می شدم ولی این بار مهدی جلوتر زد. گفت: من دارم می رسم، تو چی؟ گفتم: هنوز نه. خلاصه روش بلند شدم و گفتم: یه کم با جلوم بازی کن. منو انگشت می کرد و سینه هامو می خورد. نزدیک که شدم، گفتم: بکن توش. گفت: باشه. خوابیده بودم، پاهامو باز کردم و دادم هوا اونم وسط پاهام نشست و کرد تو و خوابید روم. منم پاهامو دور کمرش قفل کردم و هی حرف می زدم اونم به کارش ادامه می داد. منم هی ناله می کردم و آه می کشیدم و هر بار که می کرد تو منم با پاهام فشارش می دادم و هم زمان نفسمو با یه آه بیرون می دادم. محکم بهش چسبیدم. با هم ارضا شدیم و مهدی خودشو خالی کرد تو من و همون جور روی من خوابید. منم با موهای سرش بازی می کردم و نوازشش می دادم. مهدی گیج شده بود. خودمم حال نداشتم ولی یهو یاد نوید افتادم یه نگاه به طرف در کردم دیدم هنوز داره سرک می کشه دستمو براش بلند کردم و اونم دستشو تکون داد دوست نداشتم مهدی از روم بلند بشه. کیرش تو کسم خواب رفته بود. گفتم: صداش بزنم ولی دلم نیومد. نوید بلند شد و اشاره کرد گفت: بیا. منم مهدی رو صدا زدم و گفتم: بخواب من برم خودمو بشورم و بیام. دستمال کاغذی رو میز توالت بود ولی گفتم: صبر کن یه چیزی بیارم بکشم رو کیرت و تمیزش کنم. دیدم شورتم کنار تخته. برداشتم و کاندوم رو در آوردم و با شورتم کیرشو تمیز کردم و بلند شدم. گیج گیج بود. کم کم خواب بود. منم لخت لخت حرکت کردم و اومدم بیرون و درو بستم و به طرف دستشویی حرکت کردم. نوید اومد طرفم. گفتم: خوب بود؟ گفت: عالی. کاندوم رو کردم تو دهانم و مک زدم. یهو چشمم به دستمال کاغذی افتاد. گفتم: اینا چیه دستت؟ گفت: دستمال کاغذی. گفتم: حتما خودتو خالی کردی. گفت: آره. گفتم: باشه فردا حسابتو می رسم و رفتم دستشویی و بعد که اومدم بیرون دیدم ايستاده منتظر من. گفتم: دیوونه اگه بابات بیاد بیرون چکار می کنی؟ گفت: هیچی. گفتم: خب بدو تو اتاقت. سرشو انداخت پایین و رفت. دلم براش سوخت. رفتم و اتاق خوابمون و درم بستم و شورت مهدی رو پاش کردم ولی مثل مرده افتاده بود. خلاصه منم لباس خوابمو پوشیدم و... ادامه دارد

2 نظرات:

ایرانی گفت...

جهش داستان طوریست که در قسمت و قسمتهای بعدی جذاب و جذاب تر هم خواهد شد .مامان نادیا هم نقشه جالبی برای پسرش کشیده است ..ایرانی

ایرانی گفت...

خدا پدر پسره رو بیامرزه که به پدرش حسادت نکرد .آفرین به شیر پاکی که خوردی نوید جان !آفرین ..ایرانی

 

ابزار وبمستر