ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس با دوست دخترم شيرين2

اواخر اسفند من به خدمت رفتم ويک هفته بعد به دليل تعطيلات عيد ۱۰ روز به ما مرخصی دادندومن شب ساعت ۸ بود که رسيدم.اول رفتم در مغازه که شايد شيرين از اونجا رد بشه واولين کسی که ديده باشمش اون باشه ولی خوب نيامد رفتم خونه اول با اينکه فقط يک هفته خونه نبودم ولی به خاطر سختيهای همون يک هفته اعضای خونه منو نشناختن بعد از احوالپرسی رفتم طرف تلفن به شيرين زنگ زدم گوشی رو خودش برداشت گفتم سلام سلام کردوگفت بفرمائيد منم گفتم می خوام با هات صحبت کنم ولی اون گفت نخير مزاحم نشين و قطع کرد تمام دنيا دور سرم چرخ می زد.يکربعی گذشت دوباره زنگ زدم ولی خواهرش تلفن را برداشت منم قطع کردم وبه خواهرم گفتم زنگ بزند و اورا صدا کند وقتی امد پشت گوشی با عصبانيت گفتم فقط يک هفته منو نديدی فراموشم کردی اونم گفت به خدا صدات عوض شده بود و نشناختمت.چون خيلی دوستش داشتم ديگه هيچی نگفتم وبعد از احوالپرسی برای فردا قرار گذاشتيم منم چون از راه رفتن توی خيابون می ترسيدم با لباس نظاميم که لباس نيروی انتظامی بود رفتم سر قرار که مردم شک نکنند.وقتی شيرين منو ديد نشناخت و دهنش باز مونده بود بالاخره رفتيم توی کوچه ها يکم قدم زديم و بعد رفتيم توی مغازه يک لب از هم گرفتيم و خداحافظی کرديم.ضمنا ما عادت داشتيم روزهايی که نمی تونستيم صحبت کنيم شب ساعت ۱-۲ که همه می خوابيدن با هم صحبت کنيم.چند روز عيد چون بيرون می رفتند شبها صحبت می کردين ۲ شب قبل پايان مرخصيم زنگ زد و گفت مامانم وقتی که داشتم خاطراتم رو می نوشتم اومده اونها رو گرفته و خونده و همه چيز رو فهميده حالا به من گفته وقتی زنگ زد بايد گوشی رو به اون بدم تا با تو صحبت کنه منم قبول کردم.روز بعد ساعت ۱۰ صبح رفتم مغازه به اون زنگ زدم اونم گفت ديگه نمی خواد با من صحبت کنه بعد گوشی رو مامانش گرفت و يکم متلک وغلمبه بارم کرد.شب زنگ زد و از هم خداحافظی کرديم ومن رفتم بيرجند به جهنم سبز ولی همش دلم اينجا بود منی که تا اونروز به عاشقی دوستام می خنديدم حالا خودم گرفتار شده بودم بالاخره به خاطر همين عشق توانستم سختيهای اموزشی را تحمل کنم و تمام دلخوشيم نامه هايی بود که برای شيرين می نوشتم ولی هيچ وقت به دستش نمی رسيد.يکروز سر پست نگهبانی نشستم و نامه می نوشتم که توسط جانشين پادگان ۵ روز بازداشت شدم بالاخره اموزشی تمام شدو برگشتم.باز هم اول رفتم در مغازه ولی بعد از فهميدن مامانش ديگه نمی تونست راحت بيرون بياد.محل خدمتم افتاد داخل شهرخودمان وقتی به شيرين گفتم زياد خوش نشد کم کم اخلاقش عوض می شد من راننده چند تا سرهنگ بودم وبه بهانه های مختلف می امدم داخل شهر يا می رفتم در مغازه تلفنی با شيرين صحبت می کردم يا با ماشين نظام که البته پلاک شخصی بود شيرين را به مدرسه می بردم وبر می گردوندم ولی هر روز اخلاق شيرين بيشتر عوض می شد چند بار قسمش دادم که اگر منو ديگه دوست نداره ومی خواد با کس ديگه ای دوست بشه بهم بگه چون من طاقت اينکه با کس ديگه ای ببينمش را ندارم و اونم می گفت من عاشقتم و از اين جور حرفها ضمنا شيرين در غياب من به يکی از دوستانم که نزديک مغازه ما بود تلفن می زد تا اون پيغامشو به من بده و در همين حين دوستم که اسمش حميد بود با دختری دوست شد که شيرين رو می شناخت ولی جالب اينجا بود که شيرين و اون دختره هميشه پشت سر هم زنگ می زدند يکروز من شک کردم و شيرين رو تعقيب کردم از مدرسه که بر گشت رفت دم دکه تلفن وشروع به صحبت کرد منم رفتم به مغازه دوستم زنگ زدم ديدم مشغوله رفتم جلو بهش گفتم با کی صحبت می کنی گفت هدی يکی از دوستام منم باور کردم يک هفته بعد گفته بود تا ساعت ۱۰ و نيم امتحان داره بعد از اون ساعت می ياد به مغازه حميد زنگ می زنه ساعت ۹ونيم بود که من نزديک مدرسه شان کار داشتم ديدم هيچ کس در مدرسه نيست در راه رفتن به مغازه نمی دونم چطور شد از يک راه ديگه رفتم سر پيچ ميلان ديدم دختر و پسری دارن قدم می زنند دختره خيلی شبيه شيرينه واستادم خشکم زد ديدم خود شيرينه از ماشين امدم پائين با لباس نظامی واستادم جلوشون گفتم اگه دوستش باشه میترسن ولی شايد داييش باشه به من رسيدن شيرين با خونسردی سلام کردو رد شد گفتم اگه دوستش بود که به اين خونسردی سلام نمی کرد.بعد از اون ماجرا انقدر حالم بد بود که مرخصی گرفتم ولی شيرين زنگ نزد تا بعد از ۴ روز که دوست حميد بهش زنگ زد و گفت من شيرين رو اون روز ديدم گفته اين پسر عمومه که از کرج امده بعد از اون. بعداز ظهر شيرين به من زنگ زد و همون حرفها رو گفت منم چون دوستش داشتم با وجودی ته دلم راضی نبود ولی بخودم تلقين می کردم که راست می گه وهر روز اخلاقش بدتر می شد بعضی وقتها دو-سه روز زنگ نمیزد تا روز تولدش وقتی بهش کادو دادم شروع به گريه کرد وگفت اونی که با حميد دوست بوده من بودم و اون پسره هم يک پسر خيابانی بوده حالا منو ببخش من تو رو دوست دارم حالا فهميدم اشتباه کردم وبا هيچ کس رابطه ندارم منم باز گفتم باشه.ادامه دارد...

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر