ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراي دختر سرهنگ2

اونروز بعد از خداحافظی از ساناز ( دختر سرهنگ ) و برگشتن پای پیاده به سمت پاسگاه ( آخه ماشینو اون یکی هم خدمتیم برده بود پاسگاه و از بس سربازای راهنمایی و رانندگی وجهه و اعتبار دارند هیچ ماشینی تخم سوار کردن سربازای راهنمایی رانندگیو نداره مجبور بودم یه یک کیلومتری پیاده برم سمت پاسگاه کیری خودمون) حسابی توی راه داشتم به امروز و اتفاقی که واسم افتاده بود فکر میکردم و پیش خودم فکر میکردم اگه بابای کس کشش بفهمه ( جناب سرهنگ کله کیریان میگم ) حتما میدن منو خشک خشک وسط میدون صبحگاه ستاد فرماندهی بکنند یه جورایی خایه فنگ شده بودم و از طرفی میترسیدم از عواقب کار از یه طرف حس نیاز به سکس و ارضای جنسی بهم میگفت ادامه بدم خلاصه همین جوری با نفس اماره و وجدانه باطله ( به قوله آخوند کس کش عقیدتی سیاسی که هر پنجشنبه میومد توی پاسگاه ما و کس شعر های مذهبی واسمون میگفت و ما آشخور های در به در هم باید عین دول 2 ساعت گوش به اراجیفهای حاج آقا میدادیم و... ) درگیر بودم تا رسیدم جلو ی درب ورودی پاسگاه. نگهبان جلو در که از سربازای همونجا و یکی از دوستای هم خدمتی من بود درو واسم باز کرد و منم رفتم داخل بعد از سلام علیک با الباقی افراد پاسگاه از جمله افسر نگهبان خوار کسه رفتم تا لباسمو عوض کنم موقعی که شلوارمو در آوردم متوجه شدم بد جوری از جلو بوی گه ( البته ببخشیدا ) میدم که باز مجبور شدم جول و پلاسم جمع کنم برم حموم توی حموم داشتم خودمو میشتم تا اینکه دست بردم زیر بیضه هام تا مثلا بشورمشون دیدم یه درد وحشتناکی از زیر بیضه هام تا مغز کلم پیچید ( فکر کنم چون یه خیلی وقت بود که یه درست و حسابی آبم نیومده بود اینطوری شده بودم یا شایدم به خاطر برخورد و فشار به لمبرهای کون دختر سرهنگ اینجوری شدم ) به هر بدبختی بود خودمو شستم و اومدم بیرون که دیدم افسر نگهبان مادرجنده اومد پیشم و گفت : عافیت شازده خبریه هر روز میری حموم که منم در جواب گفتم نه دیشب جنوب شدم وقت نشد صبح برم حموم ( آخه یکی نیست به این دیوث بگه بتوچه کس کش آماره حموم رفتن منو میگیری مگه تو روزای شنبه با قیافه ی کیری و موهای بهم ریختت میای سر کار من بهت میگم دیشب با حاج خانوم خبری بوده ) خلاصه شب شده و طبق معمول شام خوردیم بعد از یه خورده کس کلک بازی با الباقی سربازها رفتم که لالا کنیم واسه فردا.صبح قبل از ساعت 6 و نیم سرهنگ با افسر نگهبانی تماس گرفت به افسر نگهبان گفت : به استوار وظیفه ماهان فلانی بگو امروز بیاد دنبالم.. منم اطاعت اوامر کردمو و راه افتادم سمت خونه ی جناب سرهنگ و سر موقع و مثل همیشه با ادا اطوارهای نظامی (البته بیشتر از سر خایه مالی چون نمی خواستم این موقعیت از دست بدم چون هر از گاهی که با بچه های سر چهار راه ها حرف میزدن میگفتن دهنشون گاییده شده و حتی یکی دو تاشون دیسک کمر گرفتن واسه ی همین همیشه احترام نظامی بازی خفنی از خودم واسه ی سرهنگ میذاشتم تا یه وقت فکر به درون شهری فرستادن منو نکنه ) سوارش کردم و تو راه همش ازم تقدیر و تشکر کرد و گفتش که دخترش خیلی ازت راضی بابت تدریست و پیش منم یه چند روزی مرخصی تشویقی داری و منم گفتم گفتم قابلی نداره قربان من همه جوره در خدمتم ( همه جورشو دیگه شما میدونین منظورم چیه ! ) بعد بهم گفت امروز بعد از ظهر هم منظرت هستم در ضمن خودم هم امروز بعد از ظهر کاری ندارم و میخوام نحوه ی تدریستو به دخترم تو منزل ببینم منم گفتم : چشم حتما خدمت میرسم ( خوب پس امروز از بکن بکن خبری نیست چون بابای جاکشش خونست )ساعت حدود بود که 5.30 که باز این تلفن تخمی پاسگاه زنگ خورد و افسر نگهبان بهم گفت به فلانی بگو تا در منزل رییس ( سرهنگ ) برسونتت باز رفتم درب خونه ی سرهنگ. زنگ زدم خوده سرهنگ جواب داد منم گفتم قربان استوار فلانی هستم حسب الامر جناب عالی خدمت رسیدم که یهو در باز شد و رفتم داخل... تا چشمم به سرهنگ افتاد نزدیک بود از خنده بمیرم که خیلی خودمو کنترل کردم مردک کس مشنگ ( سرهنگ میگم) تو خونه ابای آخوندی قهوه ای رنگ ( همینی که تو تنه آخوندا هست و تو مملکت ما هم زیاد بابه ) پوشیده بود برای اولین بار با من دست داد که انصافا عجب دستای قوی و سنگینی داشت و بعد تعارف کرد و بهم گفت دخترم تو اطاقش منتظزته برو بالا منم خیلی رسمی و با کلاس رفتم بالا تا در اتاق باز کردم چشمم شد 4 تا دختره با مانتو نشسته بود بهم سلام کرد و منم جواب سلامشو دادم و گفتم چرا با مانتویی؟ اونم جواب داد آخه بابام خونست و نمیتونم مثل دیروز باهاتون راحت باشم امروز باید خیلی احتیاط کنی وگرنه.... که دیگه نذاشتم ادامه بده و گفتم نمیخواد بگی و بقیشو خودم میدونم و بهتر بریم سر درس اقا درس و شروع کردمو داشتم متن کتابو واسش ترجمه میکردم و توضیح میدادم هنوز نیم ساعت نگذشته بود که دیدم دارن در میزنن دخترش جواب داد گفت بفرمایین و در اتاق باز شد و سرهنگ با یه سبد میوه و چندتا پیش دستی اومد داخل ( با همون لباس تخمیه مسخره که زیرش زیرپوش آستین دار پوشیده بود) منم گفتم شرمنده کردین جناب سرهنگ شما چرا به زحمت افتادین که جواب داد اینجا که اداره نیست پسر جان تازه خودت که خانومم رو دیدی بنده خدا نمیتونه خودش بیاره که منم گفتم در هر صورت راضی به زحمتتون نبودم و از این جور کس شعر ها که به تدریس ادامه بده منم میخوام یه خورده نگاه کنم آقا ما بعد از خوردن یه مقدار میوه ( اما چه خورنی مردک عین کیر رستم بالا سرم وایساده بود نفهمیدم که چی دارم کوفت میکنم ) درس رو دوباره شروع کردم و با صدای رسا و بلند داشتم مطالبو توضیح میدادم و از دخترش هم یه سری جاها توضیح میخواستم که موبایل سرهنگ زنگ خور و با ببخشید گفتن رفت بیرون و در اتاق پشت سرش بست که منو و دخترش بعد از رفتنش یه نفس راحتی کشیدیم بعد ساناز خانوم رو به من کرد و گفت امروز خیلی خوب پیش رفتیم ولی نمیتونیم تا زمانی که بابام خونست مثل دیروز با هم سکس کنیم که منم حرفشو با سر تایید میکردمو و اونم با صدای خیلی آروم بهم میگفت: از اون روز اولی که سوار ماشینت شدم ( همچین میگفت ماشینت انگار ماشین ماله بابامه ! ) دلباختت شدمو و از این جور اراجیفی که دخترا به پسرا تحویل میدنو مثل این جمله که تو همشون مشترکه : من تا حالا با پسری نبودمو... تو مثل داداشمیو. و.... آقا دیگه رسما درس تعطیل کرده بودیم و داشتیم دل میدادیم و قلوه میگرفتیم و که در همین منوال دستشو از روی شلوارم گذاشت روی کیرم و آروم واسم میمالوند و منم دو تا دکمه ی بالای مانتوشو باز کردم ودستمو به پستونش رسوندم ناکس زیر مانتو فقط سوتین داشت انگار فکر همه جارو کرده بود خلاصه یه یک ربعی همدیگرو میمالیدیم که تایم کلاس امروز هم به پایان رسید و منم با یالا گفتن رفتم پایین که سرهنگ هم جلو پام بلند شد با گفتن خسته نباشید منو به بیرون هدایت کرد و لباس پوشید و گفت تا جلو ی پاسگاه میرسونمت آخه زمستونه و هوا هم تاریکه هم سرد منم الکی گفتم راضی به زحمت شما نیستم ( ولی تو دلم گفتم بذار برسونه آخه کجا معلمه خصوصی مفت گیر میاد... چشمش کور مگه پاهای زانتیاش خسته میشه ) خلاصه سوار شدیم و اونروز بدون هیچ اتفاق خاصی گذشت ( البته یه کم بمال بمال داشتیم ولی به خوبیه دیروز نبود) و من داشتم خودمو واسه فردا آماده میکردم (و از خدا میخواستم که این بابای جاکشش خونه نباشه تا من به آرزوم برسم ) رفتم پاسگاه و همون کارای کیری تکراری همیشگی با یه مشت آدم مزخرف و تکراری تا باز دوباره صبح شد رفتم باز دنبال سرهنگ و آوردمش اداره توی مسیر به جز سلام علیک هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد... ظهر دوباره خودم برش گردوندم و بهم گفت امروز بعد از ظهر باید بیای تدریس ولی من جلسه دارم و نیستم با ماشین بیا و ماشینو بیار تو حیاط زمستونی نمیخوام تو تاریکی و سرما پیاده برگردی منم از خدا خواسته قبول کردم و بهش گفتم فقط جناب سرهنگ به افسر نگهبان این امر بگین تا مانع رفتن من نشه که اونم جواب داد بهش گفتم و خداحافظی کرد و پیاده شد و رفت.. آقا من دیگه از خوشحالی تو شرت خودم جا نمیشدم (در شرت خودم نمی گنجیدم ) رفتم پاسگاه و دل دل میکردم تا ساعت بشه 5 تا با ماشین نظام برم کس بکنم ( حتی فکرش رو هم نمی کردم سرهنگ همچین حالی بهم بده البته منم حال به دخترش میدادم ) و ساعت 5 شد من با هماهنگی با افسر نگهبان مادر قحبه ماشینو کشیدم بیرون و راه افتادم تا رسیدم در خونه سرتنگ و زنگ زدم صدای خود سانازجونم جواب داد و درو واسم باز کرد منم رفتم داخل باز همون چادر رو سرش انداخته بود ولی لباسای زیرش چیزه دیگه ای بود رفتیم بالا اینبار کامل چادر گذاشت کنار و پرید تو بقلم یه ماچ آبدار از لپم کرد و بهم گفت خیلی میخوامت منم که اولش جا خورده بودم اما میخواستم خودمو عادی نشون بدم و بهش گفتم بزار یه کم درس بخونیم بعدا با هم حال کنیم ( راستی تا یادم نرفته اینبار یه تاپ یقه باز تا سر خط سینش پوشیده بود با یه شلوار استرج آبی آسمونی که حجم ماهیچه های رونش توش هوار میزد ) یه یک ساعتیو درس خوندیم تا اینکه اون باز پیش قدم شد ( اینکه میگن خانوما از نظر جنسی از آقایون حشری تر و تحریک پذیر ترنو من بهش ایمان دارم و به خودم کاملا اثبات شده ) و شروع به مالیدن من کرد و منم همینطر....... تا اینکه لب تو لب شدیم و من دستمو گذاشتم رو سینشو مالش رو شروع کردم و همزمال لب میگرفتیم تا اینکه رفتیم سر تختش تا خواستم لختش کنم بهم گفت بذار درب اتاق قفل کنم تا یه وقت سامان ( داداشش ) نخواد سر زده بیاد تو آخه بعضی وقتا از این کارها میکه و منم یه چشمک خرکی بهش زدم و اونم بعد از قفل کردن در اتاق امود پیش منو گفت حالا در خدمتتم سرباز که منم با یه لبخند شروع کردن به در آوردن لباسهاش ( عاشق این کارم که خودم با دستای خودم یه خانومو لخت کنم ) اینبار شرت و سوتینش با همدیگه ست بود و سفید گلدار و خیلی تحریک کننده اونم منو لخت کرد... حالا هردو لخت بودیم و منم بهش گفتم با اجازه سرهنگ و دستمو بردم پشتش و سوتینش رو باز کزردم که سینهاش تالاپی افتاد بیرون باز به همون قشنگی و سر بالا و گرد و سفت با نوک بیرون زده از حشر.... افتادم به جون سینه هاش و مثل دفعه ی قبلی دهنمو با سینش پر میکردم و نوکشو مثل آبنبات چوبی میمکیدم اونم همش میگفت : اه ه ه ه اوووووووووووووووووویییییییییییییی اووووووووووووووووووووووممم.رفتم پایین و شرتش رو در آوردم اینبار پشمای کسش رو زده بود.وااااااااااااااایییییی چی میدیم قشنگ ترین کس دنیا روبروی صورتم بود افتادم به جونش اینقدر چوچولشو خوردم که باد (ورم) کرد لای کسشو باز کردم میخئاستم ببینم توش چیه ؟ که دیدم بعله خانوم حلقوی تشریف دارن و قشنگ سوراخشون معلومه بعد رو کردم بهش و گفتم : ساناز خیلی بدی تو حلقوی بودی و به من هیچی نگفتی اونم گفت حالا که خودت دیدی میخواستم بهت بگم ولی می ترسیدم...منم دیگه هیچی نگفتم و زبونمو کردم تو کسش برای اولی بار بود که داشتم کس یه دختر ( البته زین پس به جای وازه ی دختر های حلقوی بفرمایید خانوم ) می خوردم مزش ترش مانند میزد دائم دیواره های کسش منقبظ می شد و زبونم رو مفشرد ولی چه حالی میداد نمیدونید من چی میگم حتما یه بار امتحان کنید ساناز فقط داشت به آرومی و از روی شهوت لب پایینشو گاز میگرفت دیگه ادامه ندادم و بلند شدم شرتمو در آوردم و کیرمو تمام قد گذاشتم جلو دهنش که باز نمیخواست واسم بخورتش اما با کس لیسی و خواهش و تمنای من خیلی با اکراه این کار کرد بدک نبود ولی دندوناش به سطه کیرم میخورد که آزارم میداد بعد از پنج دقیقه خوردن راضی شدم و گفتم کافیه و رفتم روش و باز لب گرفتم و آروم در گوشش گفتم ساناز جونم میذاری از جلو بکنم اونم خیلی با ناز گفت اوهوم و منم با دست لبه های کسش رو آروم و با احتیاط باز کردم و سر کیرمو با مشقت و سختی زیاد فرستادم تو کسش که باز میخواست داد بزنه و منم مثله همیشه از شگرد بالش استفاده کردم دادم بذار جلو دهنش ولی چه با حال بود یه فشار دیگه دادم و کیرم به خاطر آب کسش و معاشقه ی قبل از دخول ( خیلی تاثیر داره ) راحت تا ته رفت توش اصلا با کون قابل مقایسه نبود یه حجم ماهیچه ای نرم و لزج و گرم که تمام فضای دور کیرمو در بر میگرفت و خیلی هم تنگ بود بعد از یه دو دقیقه که ماهیچه های کسش به حجم کیر 28 سانتی من عادت کرد افتادم به تلنبه زدن حالا نزن کی بزن یه دفعه دیدم صورت ساناز جونم قرمز شده و چشماشو بسته و یه تکون شدید خورد و انگار که بیهوش شد منکه پاک ریده بودم به خودم کیرمو از کسش در آوردم و وایسادم تکون دادنش و به گه خوردن افتاده بودم همش میگفتم ساناز ساناز جونم حالت خوبه؟ از ترس کیرم خوابید بعد از یه 3 دقیقه ای که انگار رفته بود تو خلسه به حال اومد و گفت مرسی عزیزم تا حالا اینطوری ارضا نشره بودم منم که تا حالا رنگم مثله گچ شده بود بهش گفتم آخه دختر تو که منو نصفه جون کردی بعد بهم گفت بازم میخوام منم گفتم روتو برم ولی اینبار کسش انگار باز تر و گشاد تر شده بود کیرمو به قوله بچه های سایت شهوانی باز فرستادم تو بهشتش و بعد از یه 5دقیقه کردن دیدم انگار میخوام خالی بشم در آورد و بالای کسش خالی کردم ( مثل این فیلم سوپرای خارجی ) و بیحال کنارش افتادم بعد از 5 دقیقه که حالم جا اومد لباس پوشیدمو و به ساناز جونم هم کمک کردم تا خودشو تمیز کنه و لباسشو بپوشه بعد از پوشیدن لباسامون دوتایی با هم موز از تو سبد میوه های تو اتاقش خوردیم تا جبران انرزی از دست رفته رو بکنه یه لب از هم دیگه گرفتیم و با هم اومدیم پایین و من با مادرش اینا خداحافظی کردم و رفتم تو حیاط تا ماشینو در بیارم برم که ساناز چادر به سر دوید اومد سمت ماشین بهم گفت بابت امروز ممنون ماهان جونم و دوست دارم و منم گفتم:I love U عشقم و بعد درب حیاطو برام باز کرد و منم ماشین بردم بیرون و رفتم.8ماهی که از خدمت مقدس سربازیم مونده بود 3 ماهش رو با این خانو کلاس خصوصی زبان انگلیسی داشتم و تو فرصتهای مناسب حسابی اونو از جلو و عقب کردم و اونم هیکلش پاک اومده بود روی فرم و به اصطلاح خودمون باز شده بود ( مثل این دخترایی که ازدواج میکنن و بدناشون به خطر سکس با شوهراشون روی فرم میاد)هیکل ساناز هم اونجوری شده بود وقتایی هم که که بابای خرمقدس کس کشش خونه بود رابطه ی اون و من در حد مالش بود و بس.خلاصه تو این 3 ماه حسابی کس کردم و 5 ماه باقی موندرو چون نمیتونستم برم خونشون و بکنمش به یادش دست به خود ارضایی ( جلق) میزدم ولی هیچوقت خاطره ی اولین باری که کسش گذاشتم رو یادم نمیره.پایان

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر