ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ناديا3

خوابیدم. صبح زود مهدی رفت سر کار و منم رفتم حموم. تموم که کردم حوله رو دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون. نوید خواب بود. صداش زدم: نوید، نوید، پاشو شیرتو گرم کردم، پاشو بخور و سینمو تو دستم گرفته بودم. خوابش سنگین بود، زیاد تحویل نگرفت. منم رفتم اتاق خوابم و گرفتم خوابیدم. هنوز 5 دقیقه بیشتر نرفته بود كه نوید گفت: کو شیرم؟ گفتم: سرد شد و خندیدم. اومد نشست کنارم. گفتم: پتو رو کنار نزنی ها، من لختم. اگه خواستی بیای زیر باید لخت بیای. خلاصه تیز لخت شد و اومد زیر. گفتم: می خوام یه چیزی بهت بگم. داری زیاده روی می کنی اگه این جوری باشه دیگه درو باز نمی زارم. گفت: مگه چی شده؟ گفتم: دیشب چند بار جق زدی؟ گفت: سه بار. گفتم: خب الان چیزی تو کمرت نیست و فشار زیادی هم روته. تازه تو تو سن رشدی و بدنت به انرژی نیاز داره. این جوری همه انرژیهات میره واسه کمرت و نباید این جوری باشه. تازه نباید شب دنبال من راه بیفتی اگه بابات بیاد بیرون چی؟ دیشب بابات شک کرده بود. می گفت: درو ببند. خلاصه بهت گفته باشم این راهش نیست. الانم هیچ کاری نمی کنی. خواستی بخواب ولی دست درازی نمی کنی. نویدم هیچی نمی گفت. بهش گفتم: از این به بعد هفته ای سه بار ارضا میشی. این جوری هم بابات شک نمی کنه هم از هم زده نمی شیم و هم فشار کمتری روته و الانم بهتره بری تو اتاق خودت. اونم چیزی نگفت و رفت خیلی دلم براش سوخت، ولی بهتر بود این جوری باشه چند روز بعد، شب جمعه به نوید گفتم: امشب برنامه داریم کلی ذوق کرد. گفتم: نوید بیشتر دوست داری برنامه شبو ببینی یا خودت بکنی گفت: مامان هر دو شو دوست دارم. گفتم: ای کلک برنامه از پای تلویزیون شروع میشه راستی نوید جون از من ناراحتی؟ گفت: نه، برای چی؟ گفتم: همون قضیه که سه بار در هفته. گفت: نه، خیلی هم خوشحالم. خلاصه برنامه شروع شد و نوید مثلا خواب بود و نشستیم پای تلویزیون و بحثو شروع کردم و از محبوبه همسایه روبروییمون و گفتم: این محبوبه هم خوش تیپ ترین زن تو محله است هیکلشم حرف نداره، دوست دارم یه روز جلو روم بکنیش. خندید و گفت: خانوم بد نگذره؟ گفتم: با تو و بدی؟ یهو خندیدیم. گفتم: هفته آینده از چهار شنبه می خوایم بریم شمال خونه ناهید اینا. (خواهر کوچکتر از خودم که 6 ساله ازدواج کرده) تو هم محبوبه رو بکن جای من. گفت: به سلامتی، میشه همین الان برین؟ گفتم: حسابتو می رسم اگه بدون کاندوم کردیش، خودت می دونی. خندید و گفت: نترس، برو فکر خودت باش که شب جمعه سرت بی کلاه می مونه. خندیدم و گفتم: تو محبوبتو بکن منم یه کاری می کنم. گفت: محبوب من تویی، کی می تونه جای تورو بگیره؟ بریم تو اتاق خواب تا حالیت کنم دنیا دست کیه. گفتم: بشین بابا یه کم تلویزیون ببینیم و کم کم دستمو بردم تو شلوارش. گفت: امشب بخور که تا دو هفته دیگه خبری نیست. منم به حالت قهر پشتمو کردم بهش. گفت: یعنی قهری؟ گفتم: نه، یعنی بچسبون بهم. خندید و از پشت بغلم کرد و سینه هامو می مالید. گفتم: اوف، کندیشون. گفت: مال خودمه، به تو چه؟ گفتم: فعلا که من حمالیشو می کنم، مهدی سینه هام چطوره؟ گفت: دوست دارم یه کم کوچیک تر باشه. گفتم: مثل محبوبه؟ گفت: مگه اندازشو بلدی؟ گفتم: آره بابا چند روز پیش با هم رفتیم سوتین و شورت خریدیم. گفت: به به، خوشم میاد که جفتتون کم نمیارین، نه آرایشتون می افته نه شهوتتون. خیلی خوشحالم که تو رو دارم. گفتم: منظور؟ گفت: شهوتی ترین آدمی هستی که دیدم. گفتم: همه زنا برای شوهرشون این جورین، مگه با کس دیگه ای هم می تونن بخوابن؟ مجبورن همه شهوتشونو جلو شوهرشون اجرا کنن. چون راحت ترین جا برای یه زن بغل شوهرشه. مهدی، چقدر منو دوست داری؟ گفت: هر چه بگی کم گفتی. گفتم: زن ایده آل تو بودم؟ گفت: آره، باور کن زندگی بدون تو سخته. منم غرق حرفاش بودم. بغلم کرد و برد اتاق خواب و در رو بست. اصلا حواسم نبود. به خودم اومدم. یادم به نوید افتاد. گفتم: مهدی جیشم میاد، می تونم از تو بغلت بیرون بیام؟ گفتش: بفرما عزیزم. گفتم: الان میام. خودتو گرم نگه دار نزدیک در که رسیدم باز گفتم: سرد نشی ها. (منظورم این بود که اگر نوید پشت دره حواسش جمع باشه). رفتم بیرون. نویدو ندیدم. رفتم طرف دستشویی و زودی برگشتم و رفتم طرف اتاق نوید. دیدم بیداره. گفتم: ببخشید مامان جون در رو بستیم، تو حال خودم نبودم، تو آسمونا بودم یهو یاد تو افتادم. هر کی جای من بود اون حالو ترک نمی کرد ولی من ترکش کردم، به خاطر تو. گفت: مامان خیلی دوستت دارم. گفتم: چیزی هم دیدی؟ گفت: پای تلویزیونو آره. گفتم: امشب از اون شباست، بیا، باشه؟ گفت: چشم مامان. لبشو بوسیدم و گفتم: خودتو خراب نمی کنی ها میزاریش واسه خودم. رفتم تو اتاق و دیدم مهدی داره باهاش بازی می کنه. گفتم: عزیزم منتظر موندی؟ گفت: آره، خیلی. گفتم: فدات بشم و لخت شدم و با ناز لباسامو در آوردم و به شورتم که رسیدم همه نگام به مهدی بود و لبامو گاز می گرفتم. اومدم جلو و دستمو کردم تو دهنمو و کشیدم رو جلوم و یه کم انگشت کردم. در حین کار نگاهم به مهدی بود. گفتم: نمی خوای لخت شی؟ گفت: چرا. لباسشو در آورد. من چشم از روش بر نمی داشتم. شورتشو که در آورد دیگه داشتم می پکیدم. سینمو تو دستم گرفتم و نزدیك لبم آوردم و به مهدی نگاه می کردم. نوکشو با دندونام گرفتم و ول کردم و حرف می زدم: اوف، دارم دیوونه میشم، می فهمی. اینو دلم پر بود. نمی دونم چرا اشک تو چشام حلقه زده بود. یه جو عجیب داشتم. مهدی اومد کنارم و همین جور تو چشای هم نگاه می کردیم. لبهام می لرزید و حرف می زدم: مهدی دوستت دارم، خیلی دوست دارم. حاضرم تو دستات بمیرم. مهدی هم اومد و دوتا دستشو رو بازو هام گذاشت و گفت: چته امشب؟ من فقط لبام می لرزید. دوست داشتم بغلش کنم. سفت منو گرفته بود. باز گفت: نادی چته؟ چیزی شده؟ یهو زدم زیر گریه. منو تو بغلش گرفت و نوازشم می کرد. سرمو آوردم بالا و اشک از چشام مي اومد. ارادم خیلی ضعیف شده بود. با انشگتاش اشکمو پاک کرد و گفت: نادیا خیلی دوست دارم. یه کم که تو بغل هم بودیم کم کم حالم عوض شد. دیگه اشکی نداشتم. دلم خالی شده بود و بیشتر تو فکر مهدی بودم. تو چشای هم نگاه می کردیم و هیچی نمی گفتیم. صورتمو نزدیک صورتش کردم و لبمو بهش چسبوندم و دستمو دور گردنش کردم. اونم با دستاش کمرمو می مالید، اومد پایین تر و گردنمو خورد. سرمو گرفت و هی گونه هامو می بوسید. کم کم صورتمو بوسه بارون کرد. لپمو تو دهانش کرد و گاز گرفت. چیزی نگفتم. هی فشار داد. خودمو گرفتم. آتیش عشقش نمی ذاشت دردو رها کنم. هی گاز می گرفت و هی فشار می داد. اونقدر فشار داد که هم اشکم در اومد و یه قطره جیشم اومد. یهو دستمو گرفتم زیر جلوم. که ولم کرد. گفتم: فهمیدی چقدر دوست دارم؟ خیال می کنی حرفم باد هواست؟ بهت گفتم که حاضرم جلوت بمیرم. یهو تو بغل گرفتم و فشار داد، اونقدر که نفسم بند اومد. گفت: دوستت دارم حیف که نمیشه. گفتم: چی نمیشه؟ گفت: داد بزنم و بگم دوست دارم. یهو منو بغل کرد و گذاشت رو تخت و روم خوابید تو چشای هم نگاه می کردیم و بدون این که یک کلمه بگیم دادمی زدیم. اون می گفت: دوستت دارم. منم می گفتم: عاشقتم. خیلی اوج گرفته بودیم، اما هیچ علاقه ای به نزدیکی نداشتیم یعنی هیچ کدوم تلاش کارو نداشتیم. بیشتر دوست داشتم وجودمو به مهدی نشون بدم و خودمو بهش فشار بدم. چیز مهدی خواب خواب بود و آتیش من هم خوابیده بود. مهدی روی من بود و کم کم خوابمون برد. وقتی پاشدم دیدم صبح شده، مهدی کنارم خوابیده هردو لخت لخت. یه چیزی دور خودم کردم و رفتم اتاق نوید دیدم خوابه. طفلک تا صبح بیدار بوده. اومدم اتاق خواب و درو بستم و مهدی رو صدا زدم. گفتم: نمی خوای بلند شی؟ گفت ساعت چنده؟ گفتم: هشت و نیم. گفت: نه. گفتم: یه چیزی بپوش و بخواب. همین جوری کنارش سوتینمو بستم و شورتمو پام کردم. بعد رفتم جلو آینه دیدم لپم کبود شده. اومدم یکی زدم در کون مهدی گفتم: ببین چیکارم کردی. حالا به نوید چی بگم؟ چه جوری جلو بقیه بپوشونمش؟ گفت: بزار بخوابیم. خلاصه لباسمو پوشیدم و دوتا چسب زخم زدم رو لپم و شورت مهدی رو به زور پاش کردم و گفتم: یه چیزی بپوش، صبح شده ها. یهو منو کشید طرف خودش و گفت: بگیر بخواب کنارم، روز جمعس. خلاصه هر کاری کردم از زیر دستش در برم نشد. همون جا خوابیدم... ادامه دارد

1 نظرات:

ناشناس گفت...

با این که موضوع داستان خوب بود ولی هنوز اونجوری که دو ست داشتم نوید و نادیا با هم قاطی نشدن ...

 

ابزار وبمستر