ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من بچه میخوام3

و آهسته ناله مي كردم وقتي كه زبونش رو تو كسم فرو كرد بي اختيار دستامو
گذاشتم رو سرش و آهسته فشارش دادم به خودم اون هم بيشتر زبونشو فرو مي
كرد وقتي دو تا از انگشتاشو فرو كرد تو كسم و تند تند عقب جلو كرد. ديگه
داشتم با فشار زياد سينه ها مو مي ماليدم. كمي بعد آمد رو سينه ام نشست و
كير شو گذاشت لاي سينه هام و كير شو مي كشيد بهشون من با دستام سينه هامو
گرفتم و به كيرش فشار مي دادم و اون هم لبخندي زد و حركت شو تند تر
كرد.كمي بعد كير شو گرفت لب دهنم ، لبامو كه براي ناله كردن باز بود
بستم.ولي با خشونت دهنم رو باز كرد و كير شو كرد تو دهنم و مشغول تلم زدن
تو دهنم شد. دستم رو گذاشتم رو كسم و به تندي او نو مي ماليدم
و قتي كير شو كشيد بيرون در همون لحظه آبم اومد و به اورگاسم رسيدم.و
بيحال شدم. پاهامو انداخت رو شونه هاشو و با خنده گفت : حالا اولشه كجا
رو ديدي قول ميدم آنقدر بهت حال بدم كه فردا از درد پاهات نتوني درست راه
بري.و كير شو با فشار كرد تو كسم و همه لش شو انداخت روش به شدت دردم
گرفت جيغي كشيدم ولي به تندي دستم رو گرفتم رو دهنم.خنديد و گفت : اگه
بيدار بشن هيچ برامون خوب نيست ها ، نمي توني جواد رو قانع كني من بزور
دستم به كوس تو رسيده. ولي من مي تونم بهش ثابت كنم تو خارشك داشتي ، پس
سعي كن سر و صدا راه نندازي ، مخصوصا وقتي خواستم بكنم تو كونت دردش يه
خورده بيشتره. ببينم كير من رو بيشتر پسند مي كني يا مال جواد.رو ؟چشامو
بستم و چيزي نگفتم و اون هم تند و تند تلم مي زد. كمي بعد حركاتش خيلي
تند شد معلوم بود كه مي خواد آبش بياد. ترسيدم يه موقع بكشه بيرون.
دستامو به بغل كمرش گرفتم و اونو با همه قدرتي كه داشتم به خودم فشارش
دادم. وقتي حركت آبش رو تو كسم حس كردم من هم در همون لحظه دوباره آبم
اومد. لبخند رضايتي رو لبام نشست و دستام شول شد و از كمرش افتاد پايين.
اون هم خودشو انداخت رو من و با خنده گفت : خيلي حال داد نه ؟بي اختيار
سرم رو تكون دادم و گفتم : آره ، خيلي. حالا پاشو برو بخواب من هم مي رم
پيش پري مي خوابم.اخمي كرد و گفت : هنوز كارم تموم نشده ؟منظور شو
فهميدم. اخمي كردم و گفتم : نه از پشت نه ، ديگه بسه. من نمي زارم ديگه
منو بكني.خنديد و گفت : فايده اي نداره ، من كار نيمه تموم رو دوست
ندارم.بعد كنارم دراز كشيد. دلم مي خواست زود از اين وضعيت خلاص بشم مي
ترسيدم يه موقع كسي از خواب بيدار بشه. گفتم : پس زود تر كار تو بكن برو
، مي ترسم كسي از خواب پاشه.خنديد و گفت : نترس بزار يه خورده كيرم جون
بگيره. هنوز خيلي وقت داريم ، اگه خيلي عجله داري بيا خودت كير مو حال
بيار. يه خورده واسم ساك بزن.دستو كشيد طرف خودش. رو كيرش خم شدم و كردمش
تو دهنم كمي كه ساك زدم از من خواست كس مو بگيرم سمت دهنش و در همون حال
هم ساك بزنم. من پشت به صورتش نشستم رو شكمش و رو كيرش خم شدم و كسم رو
كشوندم طرف دهنش و كير شو با دست گرفتم و تو دهانم كردم. مشغول ساك زدن
بودم كه انگشت شو كرد تو كسم و مي چرخوند.دوباره شهوتي شدم. آنقدر كه چند
بار از شدت هوس نزديك بود كير شو گاز بگيرم. بعد انگشت شو از تو كسم
درآورد و باهاش سوراخ كونم رو مي ماليد.آهسته انگشت شو فرو كرد تو كونم.
و با دست ديگش كه رو سرم گذاشته بود سرمو به كيرش فشار داد. هم زمان كه
انگشت شو تا ته فشار مي داد تو كونم سرمو با قدرت زياد روي كيرش فشار داد
با سختي دستشو از رو سرم كنار زدم و كير شو از دهانم كشيدم بيرون.خودم رو
كنار كشيدم و در حالي كه نفس ، نفس مي زدم گفتم : بسه ديگه خفه شدم.من رو
به بغل پشت به خودش قرار داد و كير شو فرو كرد تو جلوم و مشغول تلم زدن
شد وقتي كه داشت دوباره به اوج شهوت مي رسيدم كير شو كشيد بيرون و كرد تو
كونم. يه خورده كه فشار داد حسابي دردم گرفت خودم رو جلو كشيدم و گفتم :
آروم تر.همون طور كه كمي از كيرش تو كونم بود دست انداخت دور شكمم و تا
اومدم بفهمم چه خيالي داره هم زمان كه كير شو با فشار مي كرد تو با دستاش
شكمم رو به طرف خودش كشيد درد وحشتناكي رو تو كونم حس كردم چشام پرآب شد
و قبل از آنكه بتونم جيغ بكشم با دست دهنم رو گرفت و محكم تر كير شو تو
كونم فشار داد از درد پاهامو تو شكمم جمع كردم و با مشت به پاش مي كوبيدم
و اون كثافت هم بي اعتنا مشغول تلم زدن تو كونم شد. چند دقيقه اي كه گذشت
دردش كم شد و تونستم خودمو آروم كنم اون هم دستشو از رو دهنم
برداشت.آهسته گفتم : خيلي كثافتي.خنديد و گفت : تلافي ظهر رو در آوردم كه
از كيرم در رفتي ياده ته.كمي كه گذشت آهسته گفت : دارم مي يام اجازه مي
دي بكنم تو دهنت ، خوش كردم آبم رو تو دهنت خالي كنم.داد زدم : غلط كردي
كثافت كه بخواي كير كثيفت رو بكني دهنم.لبخندي زد و گفت : نه نمي كنم تو
، فقط آبم رو ميريزم توش.گفتم : نه ، لازم نكرده.كير شو در آورد و منو
چرخوند و گفت : دهن تو باز كن ، نمي كنم تو فقط مي خوام آبم رو بريزم
گفتم : نه.نزديك صورتم نشست رو سينه ام و با دست شروع كرد به تند ، تند
دست كشيدن زير كيرشو كمي بعد انگشتشو فرو كرد تو دهنم و دهنم رو كمي باز
كرد و به تندي كير شو جلو كشيد و يك دفعه آب شو پاشيد تو دهنم و خم شد رو
صورتم و لباشو گذاشت رو لبام و با دستاش سرمو گرفت و آنقدر لبامو بوسيد و
صورت و گلومو ماليد كه مجبور شدم همه آب شو قورت بدم پايين. تا حالا آب
كير رو نخورده بودم و حتي وقتي جواد اين كار رو مي كرد مي رفتم دستشويي و
دهنم رو مي شستم. اون هم طفلك اعتراضي نمي كرد ولي اين كثافت مجبورم كرد
آب شو قورت بدم واي چه طعم لزج و بدي داشت.ميل به شيريني مي زد نمي دونم
تو فيلم هاي سكسي كه گاهي با جواد نگاه مي كرديم چطور زنها آب كير مردها
رو با لذت مي خوردن ولي اصلا خوش آيند من نبود.آقا يوسف اجازه نداد برم و
كمي بعد دوباره بهم چسبيد و با قولي كه ازش گرفته بودم به كون من كاري
نداشته باشه اجازه دادم دوباره كسم رو در اختيار بگيره. بعد كلي زور زدن
و عرق كردن آبشو تو كسم خالي كرد و وقتي همه آبش آمد لبخندي بهم زد و گفت
: همه آبم رو ريختم تو ، ديگه تو كست سيل راه افتاده ولي نگران نباش.بعد
كير شو در آورد و لباساشو پوشيد و رفت بخوابه. همه پام از بالا تا پايين
تير افتاده بود و حسابي درد مي كرد. بزور تونستم لباسامو بپوشم.بلند شدم
و رفتم دستشويي و خودم رو شستم و بعد از اين كه دهن مو هم شستم رفتم سمت
اتاق پري ، قبل از اينكه آقا يوسف بخواد بره بخوابه قفل در اتاق رو باز
كرده بود رفتم تو اتاق بچه ها پايين تخت خوابيده بودن يه نگاه بهشون كردم
و با لبخند دستي به جلوم كشيدم رفتم رو تخت و كنار پري دراز كشيدم.فردا
صبح بعد از صبحانه وسايلمون رو جمع كرديم و بعد از خداحافظي برگشتيم خونه
، بعد نهار كه جواد حاضر شد بره سركار رفتم روي تخت دراز كشيدم و به
ماجراي شب قبل فكر مي كردم ياد آوري اون لحظات منو شهوتي كرد دستم رو روي
كسم گذاشتم و مشغول ماليدنش شدم چشامو بستم و سعي كردم همه لحظات رو جلو
چشام مجسم كنم.مخصوصا وقتي كه آقايوسف بهم مي گفت ديگه تو كست سيل ر;اه
افتاده ولي نگران نباش.يهو خشك شدم و دستم بي حركت موند. منظورش چي بود
كه مي گفت ولي نگران نباش. به تندي بلند شدم رفتم سمت تلفن و با عجله
شماره خونه پري رو گرفتم.بعد از حال و احوال معمول با خنده گفتم : پري
شما چطوري جلوگيري مي كنيد كه ديگه بچه دار نشيد. آخه از تولد رضا تا
حالا چند سال مي گذره.برام سؤال پيش اومد. گفتم زنگ بزنم ازت بپرسم.با
خنده گفت : اي شيطون تو چرا اينقده از بچه دار شدن بدت مي ياد اون از اون
قرص خوردنت و اين هم از اين جور سؤال ها پرسيدنت.با خنده گفتم : دوست
دارم بدونم تو رو خدا بگو ديگه ، لوله ها تو بستي يا..اينكه
با خنده حرف مو قطع كرد و گفت : نه عزيزم يوسف بسته ، اون نظرش....سرم
گيج رفت. و گوشي از دستم افتاد زمين ، نتونستم خودم رو سر پا نگه دارم
زانو هام شول شد و نشستم رو مبل.فرياد پري رو از تو گوشي مي شنيدم كه داد
مي زد : الو مينا چي شد ؟ حالت خوبه ؟گوشي رو گرفتم دستم و گفتم : چيزي
نيست ، زنگ زدن بايد برم در رو باز كنم فعلا خداحافظ.گوشي رو گذاشتم رو
تلفن و خودم رو انداختم رو مبل و شروع كردم به گريه كردن ، ديگه دلم مي
خواست خودم رو بكشم. حسابي داغون بودم
نه ، ديگه از اين بدتر نمي شد. چقدر دلم مي خواست فرياد بزنم.از صداي زنگ
در به خودم اومدم. بلند شدم و به سمت در بازكن رفتم از تو گوشي گفتم :
كيه ؟صداي مردي بگوشم خورد : كنتور گاز.گوشي رو گذاشتم و مانتو مو پوشيدم
و رو سري مو انداختم سرم و رفتم سمت در ، در رو كه باز كردم مرد خيلي
جوان و خوش تيپي رو بروم ظاهر شد. يه لحظه باز ياد بچه افتادم ، يهو مثل
خول ها خنده ام گرفت.مرد جوان لبخندي زد و گفت : ببخشيد كنتور گاز رو مي
خواستم ببينم.با دست كنتور رو نشونش دادم.و خودم رو از جلو در كشيدم
كنار. آمد تو و به سمت كنتور رفت ، من يه خورده از پشت سر نگاهش كردم ،
مونده بودم چكار كنم بهش نمي خورد كه ازدواج كرده باشه در حياط رو بستم و
رفتم طرفش داشت بر مي گشت سمت در ، لبخندي زدم.گفتم : مي شه يه نگاه به
اجاق گاز ما بكنيد ؟ آخه كسي خونه نيست و من از ظهر تا حالا مدام بوي گاز
حس مي كنم. نمي دونم چكار كنم.نگاهي به من كرد و گفت : من زياد وارد
نيستم خانم ، ولي خوب اگه مربوط به نشتي تو بست و يا شيلنگ باشه شايد
بتونم جلو شو بگيرم اجاق گاز كجاست ؟لبخندي زدم و گفتم : ممنون ،
بفرماييد دنبالم.جلو در ورودي به خونه گفتم : لطفا چند لحظه صبر كنيد ،
براتون دم پايي بيارم ببخشيد ها من يه خورده وسواس دارم.رفتم تو و سريع
رفتم سمت اجاق گاز و به تندي شير گاز رو باز كردم و دستم رو بهش گرفتم تا
گاز قطع نشه. يه خورده كه بوي گاز تو فضا پيچيد شير رو بستم و سريع دم
پايي هاي تو آشپزخونه رو گرفتم دستم و رفتم سمت در و در رو باز كردم و دم
پايي ها رو گذاشتم جلو در و نگاهي به صورتش انداختم و گفتم : ببخشيد ،
بفرماييد بپوشيد.كفش ها شو در آورد و دم پايي ها رو پوشيد و به دنبال من
آمد تو آشپزخونه و يه خورده اطراف رو بو كشيد و گفت : بله خانم بوي گازه
، خيلي وقته كه بوي گاز رو حس كرديد ؟لبخندي بهش زدم و گفتم : نه ، از
ظهر تا حالا بوي گاز مي ياد.نگاهي به من كرد و گفت : يه خورده آب كف برام
درست كنيد ، بايد بست و شيلنگ ها رو تست كنم. اين بو خيلي زياده ، نبايد
اينطوري گاز رو روشن كنيد.كمي آب كف درست كردم و با يك دستمال بهش دادم.
وقتي مشغول شد.پرسيدم : شما ازدواج كرديد ؟
لبخندي زد و گفت : هنوز نه خانم.پرسيدم : چرا ؟ جوان به اين خوشگلي. هر
دختري تمايل داره با هاتون ازدواج كنه. شما چرا دست رو دست گذاشتيد
؟لبخندي زد و جواب داد : ممنون خانم ولي خوشگلي كافي نيست. چيزهاي ديگه
هم لازمه. پول ، خونه. و از همه مهمتر خود دختر.توجهي به من نداشت و مرتب
سرش تو كار خودش بود.بهش نزديك شدم و نشون دادم كه مشغول نگاه كردن به
كار اون هستم و در همين حال بازو مو به بازوش ماليدم يه دفعه خودش رو
كنار كشيد.و يه نگاه به من كرد ، لبخندي بهش زدم و پرسيدم : معلوم شد
نشتي گاز مال كجاست ؟وقتي به صورتش نگاه كردم سرخ شده بود بيچاره معلوم
بود تا حالا دستش به هيچ زني نخورده. با كمي دستپاچگي جواب داد : نه خانم
، من پاك گيج شدم ظاهرا همه چيز مرتبه فكر مي كنم از اتصالات داخلي باشه
، اون هم كار من نيست بايد يه سرويس كار وسايل گازي خبر كنيد.بعد با عجله
دستاشو زير شير شست. من حوله رو دادم دستش و لبخندي بهش زدم و گفتم : آره
، ظاهرا چاره ديگه اي نيست دستاشو خشك كرد و حوله رو داد دستم و گفت :
خوب ديگه من با اجازه تون مرخص ميشم.لبخندي زدم و گفتم : دوست داريد به
عنوان تشكر هم كه شد يه شربت براتون درست كنم ، زياد طول نمي كشه و بعد
چشمكي بهش زدم. با عجله به سمت در رفت و در همون حال.گفت : ممنونم خانم ،
ديرم شده من بايد زودتر برم دم در ايستادم با دستپاچگي داشت به سمت در
حياط ميرفت.صداش كردم : آهاي آقا.روش رو برگردوند طرفم و گفت : بخدا ديرم
شده خانم ، نمي تونم بيشتر از اين اينجا بمونم.اخمي كردم و گفتم :
كفشاتون ، مي خواهيد با دم پايي ها بريد؟.و با دست به كفشاش كه جلو در
بود اشاره كردم.نگاهي به دم پايي هايي كه پاش بود كرد و لبخندي زد و آمد
جلو و به تندي و با دستپاچگي دم پايي ها رو در آورد و مشغول پوشيدن كفشاش
شدلبخندي زدم و گفتم : هول نشو عزيزم ، مواظب باش چپه نپوشي.وقتي كفشاشو
پوشيد به سمت در رفت و با عجله زد بيرون ، بس كه بيچاره هول بود حتي در
رو هم پشت سرش نبست.لبخندي زدم و به سمت در حياط رفتم و در رو محكم
بستم.برگشتم تو خونه مانتو مو در آوردم و با رو سريم انداختم رو مبل و
رفتم سمت يخچال يه ليوان آب سرد خوردم احساس مي كردم شديدا بهش احتياج
دارم.يه دفعه ياد دكتر آزمايشگاه افتادم لبخندي رو لبم نشست دويدم تو
اتاق و كيفم رو برداشتم و كارت ويزيتش رو از توش در آوردم و نگاش كردم.
منوچهر كريميان دكتر علوم آزمايشگاهي ، رفتم رو مبل نشستم و شماره شو
گرفتم و بي صبرانه منتظر شدم تا گوشي رو برداشت ، صداشو شناختم خودش بود
پرسيد : بله ، بفرماييد.ببخشيد شما دكتر كريميان هستيد ؟بله خانم خودم
هستم بفرماييد ؟من همون خانمي هستم كه چند روز پيش ، لطف كرديد و برام
اون.آزمايش قلابي رو نوشتيد.خنديد و گفت : بله ، شناختم. مشكل تون حل شد
؟آخه اگه حل مي شد كه با شما تماس نمي گرفتم.دوباره صداي خنده شو شنيدم و
بعد پرسيد : خوب من چه كاري مي تونم براتون انجام بدم ؟ديگه حوصله نداشتم
يك ساعت مقدمه چيني كنم ، حوادث اخير هم منو حسابي كلافه كرده بود. گفتم
: من بچه مي خوام.دوباره صداي خنده اش ولي اين بار بلند تر بگوشم خورد.من
مطمئن هستم كه مي تونم كمكتون كنم.كي مي تونيد بياييد اينجا ؟ الان مي
تونيد بياييد ؟با خنده گفت: با اين عجله اي كه داريد ممكنه داراي بچه
عجول و كم طاقتي بشيد و اين اصلا خوب نيست.آخه الان شوهرم خونه نيست ،
اون شيفت بعد از ظهره و تا ساعت نه شب نمي ياد خونه.خنديد و گفت : خونه
شما نه خانم ، خونه من بايد تشريف بياريد. براي خودتون هم بهتره در و
همسايه ها هم متوجه آمدن من به خونه شما نشند خيلي بهتره.خيلي خوب كي
بايد بيام ؟خنديد و گفت : فردا ظهر عزيزم ، وقتي كه شوهرت رفت سركار.باشه
، مي يام. خوب ممنون خداحافظ.خوشگل خانم ، نمي خواي آدرس رو ياداشت
كني؟خيلي سريع از كيفم كاغذ و قلم برداشتم و آدرسي كه گفت ياداشت
كردم.بعد پرسيدم : آقاي دكتر ؟بله عزيزم.با كمي خجالت گفتم : شما بچه
داريد ؟خنديد و گفت : آره عزيزم ، چطور ؟منظورم اينه كه مي تونيد ، چطور
بگم شما قادر هستيد كه...دوباره خنديد و صداي خنده اش منو عصبي مي
كرد.خاطر جمع باش عزيزم ، من كاملا سالمم و بخوبي مي تونم بچه.دارت كنم
رو قول من حساب كن.و باز خنديد.گوشي رو گذاشتم رو تلفن و تكيه زدم به
مبل. يعني فردا همه بدبختي ها تموم مي شه و كم كم مي تونم وجود بچه رو تو
خودم حس كنم.روز بعد خيلي زود از خواب بيدار شدم و رفتم حمام و كمي
پاهامو ماساژ دادم. تو اين چند روز خيلي آبم اومده بود ، سكس زيادي
پاهامو درد آورده بود.جدا از سكس با كاظم آقا و آقا يوسف كه بي ثمر بود
البته براي من بيچاره ، جواد هم هر شب حسابي شلوغش مي كرد تا به قول خودش
هر چه زودتر شكمم رو بالا بياره افسوس كه سكس اون هم مثل بقيه بي حاصل
بود.بعد از رفتن جواد آژانس خبر كردم و لباس عوض كردم و بعد از آرايش و
مرتب كردن موهام. كيفم رو برداشتم و رفتم تو حياط و باشنيدن صداي زنگ در
رو باز كردم و ماشين آژانس بود رفتم و نشستم تو ماشين و آدرس منوچهر رو
دادم دست راننده و بعد از اين كه ماشين راه افتاد تكيه زدم به صندلي و
رفتم تو فكر خدا كنه اين يكي ديگه تو زرد از آب در نياد و بتونم چند ماه
ديگه بچه مو تو بغلم بگيرم و به همه نشونش بدم و داد بزنم اين بچه منه
خودم بدنيا آوردمش. تو اون شرايط محال بود كه كسي به جواد شك كنه ، آخه
آزمايش نشون مي داد كه من و اون هر دومون سالميم.صداي راننده آژانس منو
از تو خيالات شيرينم بيرون كشيد : خانم رسيديم.پولش رو دادم و كيفم رو
برداشتم و كاغذ آدرس رو ازش پس گرفتم و بعد از حركت كردن ماشين ، با كمك
آدرس رفتم تا جلو در خونه. خونه شيك و بزرگي به نظر مي رسيد. وقتي شاسي
زنگ رو فشار دادم كمي بعد صداي آشناي منوچهر تو اف اف پيچيد : كيه ؟با
عجله گفتم : منم مينا.خيلي محترما نه تعارفم كرد برم تو و بعد شاسي در
بازكن رو زد.در رو باز كردم و با ترديد زياد پامو گذاشتم تو حياط و رفتم
داخل و در رو پشت سرم بستم. فضاي حياط نسبتا بزرگ بود و دو تا ماشين تو
حياط پارك شده بود. يه خورده ترس برم داشت. خداي من نكنه يه مهمون سر زده
براش اومده باشه ، نمي دونستم بايد چكار كنم. حسابي ترس برم داشت. يه
خورده اين پا و اون پا كردم و دلم زدم به دريا و آهسته به طرف در ورودي
ساختمان جلو رفتم.در اين موقع در ورودي ساختمان باز شد و منوچهر با لباس
راحتي شيكي كه به تن داشت در آستانه در ظاهر شد. با ديدن من لبخندي زد و
به استقبالم اومد و بازو مو گرفت و با خنده گفت : چقدر خوشگل شدي ، بيا
بريم تو عزيزم غريبي نكن.آهسته پرسيدم : مهمون داريد ؟لبخندي زد و گفت :
مهمون كه نه ، دوستام هستند. محض خاطر تو دعوتشون كردم.ايستادم و اخمي
بهش كردم و گفتم : يعني چي ؟لبخندي زد و گفت : اين دوستام همه ، سالم و
قوي هستند و خيلي هم پر حرارت ، مگه بچه نمي خواي. خوب چند تا كه باشيم
حتما حامله خواهي شد ، و همه دردسر هات تموم مي شه. نترس خوشگل خانم همه
قابل اعتماد هستند.با دلخوري گفتم : نه ، من نمي خوام. خواهش مي كنم
بهشون بگو برن.لبخندي زد و گفت : باشه عزيزم. حالا بيا تو ، اونها تازه
اومدن يه پذيرايي كوچلو ازشون بكنم بعد به يه بهانه اي بهشون ميگم
برن.دستشو انداخت دور بازوم و منو برد داخل خونه. وارد حال پذيرايي بزرگي
شديم و دو دست مبل يه گوشه اتاق و يه ميز تلوزيون بزرگ كه روش يه تلوزيون
و تو طبقه هاشم يه ويدئو و يه ظبط بزرگ قرار داشت كنار مبل ها و يه ميز
نهار خوري بزرگ و صندلي هاشم يه سمت ديگه كنار يه پاسيوي بزرگ به چشم مي
خورد. سه نفر كه دوستاي منوچهر بودن روي مبل نشسته بودن و يكي شون با
ديدن من سريع كنترلي رو از رو ميز برداشت و تلوزيون رو كه مشغول نشون
دادن يه فيلم سكسي بود رو خاموش كرد.منوچهر رو كرد به اونها و با دست به
من اشاره كرد و گفت : بچه ها اين هم مينا خانم دوست دختر ناز و خوشگل
خودم. كه درباره اش صحبت مي كردم.تك تك باهام دست دادن و من لبخندي به
لبام آوردم و اذهار خوشوقتي كردم و با تعارف منوچهر رفتم و روي يه مبل
نشستم.منوچهر رفت طرف آشپزخونه و در همون حال گفت : الان يه دلستر خوشمزه
مي يارم تا با هم بخوريم ، تو آشپزخونه كه بصورت اوپن بود مي شد منوچهر
رو كه داشت شيشه هاي نوشابه ، همون دلستر ها رو از تو يخچال در مي آورد ،
مي ديدم. خدا كنه بد مزه نباشه ، من تا بحال دلستر نخورده بودم و نمي
دونستم مزه خوبي داره يا نه. هيچ دلم نمي خواست جلو منوچهر و دوستاش خيطي
بالا بيارم.صداي منوچهر منو از افكارم بيرون كشيد : عزيزم مينا ، يه لطف
كن بيا كمكم كن تا نوشابه ها رو آماده كنم.من از خدا خواسته بلند شدم و
به طرف آشپزخانه به راه افتادم. راستش از نگاه هاي ناجور دوستاش به بدنم
خسته شده بودم.نزديكش كه شدم لبخندي زد و گفت : مينا جون دو قالب يخ از
تو يخچال بردار و بريزش تو اين پارچ تا من نوشابه ها رو باز كنم.از تو
يخچال دو قالب يخ در آوردم ، خيلي بامزه بود قالب ها پر از تيكه هاي.كوچك
يخ به شكل قلب بود ، تيكه هاي يخ رو با كشيدن دسته قالب از هم جدا كردم و
خالي شون كردم تو پارچ روي ميز و به منوچهر كه مشغول باز كردن در قوطي
نوشابه ها بود نگاه كردم. يكي از قوطي ها رو برداشتم و نگاهي به دور وبرش
كردم هيچ كلمه فارسي و يا عربي كه بتونم بخونمش روش ديده نمي شد و به
انگليسي و يا يه زبون ديگه روش نوشته هايي به چشم مي خورد.مشغول ريختن
نوشابه ها تو پارچ شدم. منوچهر با خنده گفت : تا بحال از اين دلستر ها
خوردي ؟راستش اسمش واسم آشنا بود ولي تا بحال نخورده بودم. لبخندي زدم
و.گفتم : اسمشو شنيده بودم ولي تا بحال نخوردم.لبخندي زد و گفت : يه
نوشابه مقوي و عالي واسه كلاس بالا هاست ، همه كس بخاطر گرونيش ازش
استفاده نمي كنند.موقع خالي كردن قوطي نوشابه ها تو پارچ بوي تندي بلند
شد ، كمي سرم رو عقب گرفتم و آهي كشيدم. منوچهر نگاهي به قيافه من كرد و
با خنده گفت : اين چي قيافه ايه به خودت گرفتي دختر؟سپس آهسته ادامه داد
: يه خورده سنگين باش ، دوستام فكر نكنند كه تا حالا اين جور چيزها
نخوردي ، يه خورده افت داره برات.كمي خجالت كشيدم و بزور لبخندي زدم و
گفتم : باشه ، سعي مي كنم.يه سيني از تو كابينت برداشت و چند ليوان توش
گذاشت و گفت : تو روخدا جلو دوستام آبرو مو حفظ كني ، من كلي از كمالات و
كلاس تو تعريف كردم.

2 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام خوبی اگه میشه داستان گی هم بزار مرسی از این همه فعالیت که داری من هر شب تو سایتتم

ایرانی گفت...

این قسمت خیلی عالی بود .پس از یک عشقبازی قوی وبا قدرت تحریک کنندگی بالا وضد حال خوردن دوباره قهرمان , داستان جذابیت خاصی پیدا کرده مخصوصا آخر ماجرا که این مسئله مطرح شد که بالاخره از چند تا تیر یکی که به هدف می خوره ...دستت درد نکنه امیر جون..ایرانی

 

ابزار وبمستر