ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آموزش سكس به دخترهام4

من صداش کردم و گفتم: مهسا جون ، بابایی بیا اینجا بشین باهات حرف دارم.مهسا از تو آشپزخونه گفت : چشم بابا ، هات شاکلت میخوری یا کاپو چینو؟گفتم : هرکدوم رو که خودت دوست داری درست کن و بیا.من صداش کردم و گفتم: مهسا جون ، بابایی بیا اینجا بشین باهات حرف دارم.مهسا از تو آشپزخونه گفت : چشم بابا ، هات شاکلت میخوری یا کاپو چینو؟گفتم : هرکدوم رو که خودت دوست داری درست کن و بیا.چند دقیقه بعد مهسا با یک سینی که یک بشقاب میوه و دوتا هم لیوان هات شاکلت توش بود وارد پذیرائی شد و اومد کنارم رو مبل نشست و سینی رو رو میزِجلوی مبل گذاشت.مهسا گفت : باباجون ، چه کارم داشتی؟گفتم : مدتی هست که میخواهم موضوعی رو بهت بگم ولی هیچ جور موقعیتش جور نمی شد و در ضمن روم نمیشد ، ولی امشب میخواهم برات بگم.مهسا گفت : چیزی شده بابا؟گفتم : چیزی نشده ولی تو باید یک چیزهایی رو بدونی. من میدونم که تو الان یک دختر بزرگ و عاقلی هستی و از موضوعی که میخواهم حرف بزنم شاید بیشتر از من اطلاع داشته باشی ، ولی من هم وظیفه خودم میدونم که در باره سکس همه چیز رو یادت بدم.وقتی کلمه سکس رو گفتم صورت مهسا کمی سرخ شد و به اصطلاح کمی خجالت کشید.یک نگاهی بهش کردم و ادامه دادم : مهسا جون ، میدونم که تو الان در سنی هستی که نیاز به محبت داری البته یک محبت خوب از طرف یک جنس مخالف ، یعنی دوست داری که یک پسر، یا یک مرد بعنوان یک دوست تو رو بغل کنه و نوازشت کنه ، یا حتی بیشتر جلو برین و با هم عشقبازی کنین. من امروز یک گوشه از این دوست داشتنو بهت نشون دادم ، خوب میدونی که خیلی دوستت دارم ، اینقدر که دلم نمیخواهد ندونسته و نفهمیده یک موقع تو بغل کس دیگه ای باشی که فقط ممکنه تو رو بخاطر سکس بخواهد ، پس اگه یک موقعی خواستی با پسری دوست بشی ، خوب باید امتحانش کنی باید ببینی که خودتو دوست داره یا فقط سکست رو میخواهد ، این خیلی مهمه.بعد از این دیگه میتونی همه چی رو با من در میون بزاری یعنی حتی هر وقت احساس کردی به سکس نیاز داری ، من خودم میتونم به بهترین شکل که اذیت هم نشی این کارو برات بکنم.مهسا از صحبتهای من کمی شوکه شده بود ولی معلوم بود که با تمام وجودش داره حرفهام رو گوش میکنه ، همینطور هم داره اعتماد و اطمینانش بهم بیشتر میشه.گفتم: ببین دخترم مثلاً دیروز میخواستی یک چیزی بگی ولی نگفتی !!! اگه موضوعی هست که دوست داری که من هم بدونم ، بگو عزیزم ، من اگه بتونم کمکت هم میکنم.مهسا گفت: چیز مهمی نیست باباجون. الان که شما باهام حرف زدی خیلی چیزها رو فهمیدم.گفتم : به هرحال هر وقت خواستی میتونی با من درددل کنی یا حرفات رو به من بزنی ، در ضمن تو بزرگ شدی باید یک چیزهائی رو به مونا هم یاد بدی ، مونا هم داره بزرگ میشه ، میتونی با خودت ببریش حموم و بگذاری بدنت رو لمس کنه تو هم بدنش رو تحریک کن براش از تفاوتهای زن و مرد صحبت کن ، از اینکه زنها نیاز دارند که مردها نوازششون کنند ، از اینکه دوست دارند مردها با بدنشون با سینه هاشون یا حتی با کوسشون بازی کنن.مهسا که دید دیگه دارم بی پرده و خیلی باز باهاش صحبت می کنم با تعجب بیشتری به من نگاه می کردو به حرفهام گوش میداد ، آخه بعضی اوقات آدم وقتی حرفش رو صریح و مستقیم بگه تأثیر بهتری تو شنونده داره. احساس میکردم حرفهای من داره تأثیر خوبی تو مهسا میذاره.بعد خم شد و بخاطر اینکه تو صورتم نگاه نکنه سرش رو رو پاهام گذاشت و من هم شروع کردم به نوازش موهاش.بعد گفتم : مهسا جون حتی اگه دوست داشته باشی که از بدن مردها بیشتر بدونی یا دوست داشته باشی که بدن مردها رو بقول معروف کشف کنی ، میتونی از خودم بخواهی که همه چی رو بهت نشون بدم یا حتی بهت یاد بدم ، اینو بدون که هیچوقت به کسی که نمیشناسی اعتماد نکنی ولی میتونی به من اعتماد کامل داشته باشی.مهسا گفت : من یک ماهی هست که با پسری به نام فرهاد دوست شدم. تو راه مدرسه همیشه میدیدمش ، بعد چند وقت دنبالم تا دم خونه میومد ، یک روزهم بین راه بهم نزدیک شد و خودشرو معرفی کرد و گفت ازم خوشش اومده و میخواهد باهام دوست بشه ، من اون روز بهش جواب ندادم ولی بعد از چند روز که تقریباً هر روز جلومو می گرفت و همینها رو میگفت و میگفت عاشقم شده و دوستم داره باهاش دوست شدم و شرط کردم که فقط دوست باشیم ، بعد تلفنشرو بهم داد ولی من بهش زنگ نزدم ، همین چند روز پیش من تلفن بهش دادم ، حالا هم هر روز بهم زنگ میزنه و باهام کلی حرف میزنه و حرفهای عاشقانه میزنه و الان هم دو روزی هست که میگه میخواهم باهات تنها باشم و تو این دو روز از پشت تلفن راجع به سکس صحبت میکنه.گفتم : به همین زودی رفته سراغ سکس ، میدونم که خودت دختر عاقلی هستی پس لازم نیست که من بهت بگم چیکار بکنی یا چیکار نکنی ، خودت باید بهترین تصمیم رو بگیری ، ولی هر وقت از من بخواهی ، کمکت میکنم ، در ضمن تو دیگه بزرگ شدی و باید رفتارت هم مثل خانمها باشه ، لباس پوشیدنت هم مثل خانمها باشه. راستی گفتم لباس پوشیدن پاشو با من بیا.بعد سر مهسا رو بلند کردم خودم هم از جام بلند شدم و دست مهسا و گرفتم و گفتم بیا. بردمش تو اتاق خودم و رفتم سراغ یک کشوی دراور که همیشه درش قفل بودش از اون یکی کشو کلیدش رو در آوردم و قفلش رو باز کردم و رو به مهسا گفتم : این کشوی لباس زیرهای مادرته که هر وقت یادش می افتم اونها رو در میارم و میبوسم و بو میکنم.چشمهام پر از اشک شده بود و یاد همسرم افتاده بودم رو لبه تخت نشستم و گفتم : از این به بعد میتونی اینها رو بپوشی ، فقط تو لیاقت پوشیدنشون رو داری دیگه نمیخواهم که شورت و کرست بچه گونه بپوشی ، از همین الان یک ستش رو انتخاب کن و بپوش ببینم تو تنت چطوری هست.گریه ام بند اومده بود و با هیجان داشتم مهسا رو تماشا میکردم که داشت جلو من لخت می شد ، بدن سفیدش خیلی تحریکم می کرد همونطور که من نگاهش میکردم شورت و کرستش رو در آورد و یک ست شورت و کرست توری صورتی رنگ رو که دستش بود آورد جلو و گفت: بابا دوست دارم خودت اینها رو تنم کنی.من که رو لبه تخت نشسته بودم ، شورت توری صورتی رو بو کردم و بعد پای مهسا کردم.ادامه دارد......

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر