ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رمان دو روی عشق6

خيلي سريع تلفن رو برداشتم. از اين كه ميخوام با ساناز حرف بزنم يه حالي
شده بودم.ك : بله. بفرماييد.باور كنيد سبيلاش رفت تو گوشم.(يه دوستي
داشتم اسمش علي بود.خواركسده تو سن 18 سالگي سبيلاش عين فرچه واكس بود.
يادمه اول سال تحصيلي يه معلم جديد اومد سر كلاسمون فكر كرد اين علي رفيق
ما معلمه اين كلاسه و خودش اشتباه اومده تو اين كلاس.معذرت خواهي كرد و
رفت بيرون.ما هم تا يه ساعت داشتيم ميخنديديم)خلاصه اون كسي كه پشت خط
بود اين علي آقاي ما بود(منتظر كي بوديم زنگ بزنه كي زنگ زد)بعد از سلام
و احوالپرسي بهش گفتم كه من منتظر تلفن هستم بعدا با هاش تماس
ميگيرم.تلفن رو كه قطع كردم تازه يادم افتاد هنوز كفشهام رو هم در
نياوردم.لباسام رو عوض كردم و نشستم پاي درسم. اما چه درس خوندني. همش
چشم به تلفن بود. تمركز نداشتم.ديدم اينجوري نميشه يه زنگ زدم به مريم و
بهش گفتم يه زنگ بزنه ببينه چه خبره به من خبر بده.اونم گفت كه خبرش رو
ميده. دوباره تمركزم رو جمع كردم و نشستم درسم رو خوندم. ديگه داشتم
فراموش ميكردم قضيه رو كه دوباره تلفن زنگ خورد. فكر كردم مريمه گوشيو
برداشتم و گفتم چي شد ؟
س : مثل اينكه منتظر كس ديگه اي بودي ؟
ك : ببخشيد شما ؟
س : حالا ديگه نميشناسي. سرورتم. ( ساناز بود )
ك : من يه سرور بيشتر ندارم اونم خودمم.
س : از اين به بعد من سرورتم. فهميدي ؟
ك : آدم كه با ولي نعمت خودش اينجوري حرف نميزنه. اما ميتوني مريدم باشي.
اين افتخار بزرگيه.
س : كل اميريه دنبال من راه ميافتند بهم شماره بدن كه من سرورشون بشم.
اونوقت تو ميگي من بايد مريد تو باشم. ( حرفش خيلي زور داشت برام )
ك : پس برو سروريه همون لاشخورها رو بكن. من بلد نيستم زير پرچم كسي
باشم. اخلاقم اينجوريه ديگه. چكار كنم. الان هم اگر امري نيست من بايد به
كارام برسم.
س : صبر كن بينم. مامانت بهت ياد نداده بايد ناز يه دختر رو بكشي.
ك : اولا مادرم در قيد حيات نيست. دوما اگر هم بود و اين چيزا رو ميگفت
من عمل نميكردم بهشون.
س : خدا رحمتش كنه. ببخشيد يادت آوردم. شرمنده.
ك : خدا اموات شما رو هم بيامرزه. دشمنت شرمنده.
س : مريم راست ميگفت كه تا حالا دوست دختر نداشتي. هيچ چيز بلد نيستي.
ك : چه كار كنم ديگه. عقب افتاده ام آخه.
س : عيبي نداره خودم يادت ميدم.
ك : فكر نكنم عمرت كفاف بده.
س : خيلي پر رويي.
ك : ميدونم. نيازي به ياد آوريش نيست.
س : باشه بابا من تسليم. حالا اگر جدا كار داري من مزاحم نشم.
ك : كارم اينه كه با تو صحبت كنم. پس مزاحم نشو.
يه نيم ساعتي صحبت كرديم و قرار شد كه با هم دوست بشيم. دو تا دوست خوب
كه خنده و گريمون با هم باشه.بعدش من شمارشون رو گرفتم و قرار شد با هم
تماس داشته باشيم.(يه مقداري بايد از ساناز بگم.دو تا چشم قهوه اي درشت.
ابروهاي پيوسته. قد نسبتا بلند و لاغر اندام. سينه هاش از روي لباس معلوم
بود كه قشنگه. كونش يكي از جاهاي مشهود اندامش بود. خوش فرم و گرد. لبهاش
هم كه نگو و نپرس.از لحاظ اخلاقي هم كه بايد بگم لات ترين دختري بود كه
تا حالا تو عمرم ديدم. زمانهايي كه با هم شوخي ميكرديم خيلي كم اتفاق
ميافتاد كم بياره. اگر هم كم مياورد سريع خودش رو جم و جور ميكرد.از لحاظ
سكس هم كه حرف نداشت. خيلي حشري بود فقط كافي بود رو سرش دست ميكشيدي.
بقيش رو خودش انجام ميداد.تو اون تقريبا 2 سالي كه با هم بوديم كلا خيلي
خوش گذشت).از اون روز به بعد هر روز با هم تلفني صحبت ميكرديم. راجع به
همه چيز و همه جا. هر دومون هم امتحان داشتيم و بايد خوب درس ميخونديم.
بعضي وقتها هم با مريم ميومدن خونه ما درس ميخونديم. با اين تفاصيل من و
مريم كمتر فرصت ميكرديم تنها باشيم. اما هر دومون يه جورايي قبول كرده
بوديم اين قضيه رو.بعد از حدود ده روز از گذشت آشناييمون طبق روزهاي قبل
قرار بود مريم وساناز بيان خونه ما. من داشتم ظرف ناهارم رو ميشستم كه
زنگ زدن. در رو باز كردم ديدم ساناز اومد تو حياط خونه و در رو هم بست.
رفتم جلوش و پرسيدم:پس مريم كجاست ؟
س : عليك سلام.
ك : سلام ببخشيد حواسم نبود. مريم كجاس ؟
س : مريم كار داشت گفت كه يه كم دير تر مياد. من اومدم تا مريم بياد يه
كم با هم تنها باشيم. آخه اين دختر داييت مگه ميذاره ما تنها باشيم الان
موقعيت خوبيه.
ك : اون بنده خدا به خاطر خودت نميذاره تنها باشيم. آخه پسر عمش رو خوب ميشناسه.
س : تو كه سهلي گنده تر از تو هم نميتونه كاري بكنه.
ك : بر منكرش لعنت. حالا نميخواي بياي تو ؟
س : آخه خيلي هم تعارف كردي.
ك : بيا بابا. نيست هر روز من تعارفت ميكنم چتر ميشي خونه ما.
س : روز اول مگه نگفتي خونه خودتونه.
ك : حالا من يه اشتباهي كردم. تو بايد باور كني. ؟
س : لوس نشو ديگه. هيچ چي نميگم پر رو شده.
ك : آره والا. تو بشين من الان ميام.
رفتم تو آشپز خونه تا هم ظرفها رو بشورم هم يه چايي حاضر كنم با هم بخوريم.
مشغول انجام كارام بودم كه حس كردم ساناز اومد تو آشپزخونه.
س : آخي. خودت ظرفهات رو ميشوري. بذار من برات بشورم.
ك : برو بابا. تو اگه بلد بودي تا الان شوهرت داده بودن.
س : اولا بلدم. دوما اين دوره زمونه مردش نيست بياد خواستگاري.
ك : مرد ديدي بكش رو خودت. مرد كجا بود بابا.
س : همين رو بگو.
ك : منظورم اين بود كه الان همه پسرند. مرد كه نمياد دختر پر افاده اي
مثل تو رو بگيره. مگر اينكه دندوناش حسابي تيز باشه.
س : هه هه هه خنديدم.
ك : ايشالا گريه ات هم ميبينيم. حالا هم زياد حرف نزن. برو 2 تا چايي
بريز تا منم كارم تموم بشه.
ساناز با غرغر رفت چايي بريزه. پرسيد : كامران دوست داشتي يه خواهر مثل من داشتي ؟
ك : آره. خيلي.
س : جدي ميگي ؟
ك : باور كن. اونوقت ديگه خودم كاراي خونه رو انجام نميدادم.
س : مسخره گفتم خواهر نگفتم كلفت كه.
ك : ولي جدا دوست داشتم خواهر داشتم. فكر ميكنم خيلي حال ميداد.
س : اگر داشتي چكار ميكردي ؟ فقط جدي بگو
ك : باها ش درد دل ميكردم. رازم رو بهش ميگفتم. كمكش ميكردم. هميشه
حمايتش ميكردم و...
س : منم دوست داشتم يه داداش گردن كلفت داشتم مثل تو.
ك : كه چي بشه ؟
س : اونوقت هر وقت كسي اذيتم ميكرد. ميامد با لاخواهم در ميومد.
ك : مگه كسي اذيتت ميكنه ؟
س : نه بابا.
ك : دروغ نگو. راستش رو به من بگو.
س : راستش هنوز زياد نشده ولي بعضي وقتا كرم ميريزه.
ك : كي هست حالا.
س : پسر همسايمون. من ازش خوشم نمياد ولي اون گير داده بهم.
ك : ميخواي بيام حالش رو جا بيارم. ؟
س : ديگه چي. ؟ بگم كي بود اين. ؟
ك : راهش رو پيدا ميكنم.
س : نه قربونت. از مريم شنيدم خيلي كله خري. نميخوام شر بشه.
ك : هر جور راحتي. اما اگر روزي به كمك من احتياج داشتي بهم بگو. من هستم تا آخرش.
س : مرسي. قربونت برم. ( دويد و اومد از لپم يه ماچ آبدار كرد. )
ك : چه كار ميكني. ترسيدم. ( كپ كرده بودم )
س : ببين كي ميخواد با لا خواه من دربياد. ( غش كرده بود از خنده )
ك : الان بهت نشون ميدم.
س : چيو ؟
هنوز حرفش تموم نشده بود كه گرفتمش و رو دستام بردمش تو پذيرايي. پرتش
كردم رو مبل و داد ميزد و ميخنديد.
ك : چرا ميخندي ديوونه ؟
س : كامران خيلي خوشحالم.
ك : از چه بابت ؟
س : از اينكه با تو دوستم. فكر ميكنم ميتونم بهت اطمينان كنم. تو ستون
خوبي هستي براي آدمي مثل من.
ك : نه بابا. يعني خر خوبيم ديگه ؟
دستش رو گذاشت رو لبم و نذاشت ادامه بدم.
س : ميخوام با تمام وجودم حست كنم. ميخوام نفسم باشي. ميخوام مريدت باشم.
ك : تو ديوونه اي به خدا.
س : راست ميگي. ديوونم. الان 2 سالي هست ميخوام باهات دوست بشم ولي
نميشد. اما الان مال مني.
ك : دروغگو تو 2 سال پيش منو از كجا ميشناختي ؟
س : همون روزي كه تو خيابون دعوات شده بود. خيلي حال كردم نترسيدي و
وايسادي با وجود اين كه ميدونستي كتك ميخوري.
بعد چند روز تو رو به دوستام نشون دادم و قضيه رو براشون تعريف كردم كه
يدفعه مريم گفت كه تو پسر عمشي. از همون موقع ها دوست داشتم باهات دوست
بشم.
ك : جالبه.
س : كامران ؟
ك : جانم.
س : چشات رو ببند. ميخوام يه چيزي بهت نشون بدم.
ك : واجبه اين كا رو بكنم ؟
س : آره.
چشام رو بستم. بعد از چند ثانيه يه گرماي دلچسب رو ي لبم حس كردم. چشمم
رو باز كردم. ساناز رو ديدم كه داره لبهاي داغش رو روي لبهاي من
ميلغزونه. واقعا لحظه فراموش نشدني بود. تو يه حالت خلصه فرو رفتم. دستاش
رو آورد بالا و دور گردنم قلاب كرد. با پاهاش هم دور كمرم رو قلاب كرد.
من هم كمكش كردم همون بالا بمونه و تو لب گرفتن همراهيش ميكردم.
س : كامران ؟
ك : جانم ؟
س : تا حالا كسي بهت گفته چشات خيلي با حاله.
ك : نه والا. چه جوريه مگه ؟
س : فقط ميتونم بهت بگم دوست دارم توشون غرق شم. خيلي عميقه چشات.دوباره
لبش اومد رو لبم و همون گرماي شيرين دوباره به من منتقل شد.
داشتم گر ميگرفتم از گرماي وجودش. كيرم هم ديگه سيخ شده بود و داشت به
دلش صابون ميزد. چون حسش بهش ميگفت الانه كه دلي از اذا در بياره.من هم
بيكار نبودم و درحين همراهي تو لب و لوچه بازي با دستم هم داشتم اون باسن
خوش تراش و البته سفتش رو نوازش ميكردم.چشاي ساناز پر بود از شهوت و خمار
بود از اين حالي كه داشت. من هم دست كمي از اون نداشتم. آوردمش پايين و
يه نگاه به اون چشمهاي درشت كردم.ساناز پرسيد : چيه.؟ ميخواي برايه من هم
كلاس تقويتي بذاري ؟
ك : تو مگه قضيه كلاس رو هم ميدوني ؟ ( آخه من و مريم اسم سكس رو گذاشته
بوديم كلاس تقويتي )
س : آره بابا. اين مريم شما سادس. همه چيز رو براي من تعريف كرده.
ك : چه خوب. ميخواسته راه رو هموار كنه.
س : آره جون خودت. منم كه پا ميدم به تو.
ديدم اگه بخوام كل كل كنم آتيش شهوتش ميخوابه و ديگه شايد موقعيتي بهتر
از اين نصيبم نشه.لبم رو گذاشتم روي لبش و دستم رو انداختم دور كمرش. به
خودم فشارش دادم. كيرم داشت باهاش برخورد ميكرد و از حركاتش ميشد فهميد
كه داره حال ميكنه.يه دستم رو انداختم پشت كمرش و با اون دستم پاهاش رو
گرفتم و راه افتادم سمت اتاقم. با يه صداي شهوت آلود و حشري كننده پرسيد
: چكار ميخواي بكني ؟ ميخواي بهم تجاوز كني. ؟
ك : نه بابا اين چه حرفيه. ديدم خوابت مياد دارم ميبرم بخوابونمت.
س : با لالايي يا بي لالايي ؟
ك : كدومش رو بيشتر دوست داري ؟
س : اوليش.
ك : چشم عزيزم. همراه با نوازش ديگه ؟
س : اوهوم. نوازشش رو بيشتر از لالاييش دوست دارم.
گذاشتمش رو تخت خودم هم خوابيدم روش. شروع كردم به بهره جستن از تمام
تجربياتي كه تا اون لحظه كسب كرده بودم.دوست داشتم به نحوه احسنت باهاش
سكس كنم.كه هم به اون بچسبه و هم به خودم.از لاله گوشش شروع كردم. حس
كردم قلقلكش مياد ولي ادامه دادم. گازهاي ريز ميزدم به لاله گوشش(از همون
لحظه بود كه عاشق اين گوشواره هاي حلقه اي شدم. چون يه جفت سايز متوسطش
رو گوشش بود كه هم زمان با گوشش اونها رو هم به زبون ميكشيدم)يواش يواش
داشت آه و نالش به هوا بلند ميشد. رسيده بودم به زيره گردنش و نقطه ضعفش
رو پيدا كرده بودم. آروم و سر فرصت ميليسيدمش و با يه دستم داشتم سينه اش
رو ميماليدم. ديگه كاملا در اختيارم بود. درحين انجام كارم ازش پرسيدم :
تا حالا سكس داشتي ؟
س : اگه بگم آره ناراحت ميشي. ؟
ك : نه. براي چي بايد ناراحت بشم. گذشتت به خودت ربط داره. آيندت به
هردومون. من هم داشتم. از نظر تو عيبي داره ؟
س : نه اتفاقا خيلي هم خوبه و خوب بلدي كارت رو.
دوباره شروع كردم به زبون زدن به صورت و گردنش.ميخواستم برم سراغ سينه
هاش. دوست داشتم لمس كنم اون هارو. دست انداختم پايين تي شرتش و تا زير
گردنش آوردم بالا و دو تا سينه سفت اما كوچولو و ناز بدون سوتين جلوم خود
نمايي ميكرد. با ديدنشون ديگه مهلت ندادم. شروع كردم به خوردنشون و
ليسيدن او تا ليموي زيبا.
يكيش تو يه دستم بود و اونيكي توي دهنم. ديگه ناله هاش كامل به گوش
ميرسيد و گهگداري هم ميگفت : كامران محكم مك نزن كبود ميشه.من هم كه گوشم
بدهكار نبود و كار خودم رو انجام ميدادم. يواش يواش اومدم تا نافش. يه كم
تو ي نافش رو ليس زدم كه خودش رو جمع كرد و خندش گرفت. دوباره برش
گردوندم به حالت قبل و شروع كردم به ليس زدن از نافش تا وسط سينه هاش و
بالعكس. ديگه داشت رواني ميشد. دستم رو رسوندم به وسط پاش. تا دستم بهش
خورد پاهاش رو سفت كرد. ولي من تو همون حالت داشتم با كسش بازي ميكردم كه
يواش يواش دست از مقاومت برداشت و خودش رو شل كرد. بعد از چند دقيقه گفت
: الان نوبت منه.
ك : باشه. بيا ببينم چند مرده حلاجي.
من رو بادست هول داد رو تخت و خودش اومد رو شكمم نشست. اول از همه تي
شرتش رو در آورد تا من اون تن زيبا رو بهتر ببينم. دست انداخت و تي شرت
من رو هم در آورد و با پشت دستش كشيد رو سينه هام.
س : چقدر سفت و داغه.
ك : بده ؟
س : نه خيلي هم خوبه ولي كاش يه كم موهاش بيشتر بود. ولي اينم خوبه. دوسش دارم.
ك : ناسلامتي ورزشكارما.
س : با همينت حال ميكنم.
سرش رو به گردنم نزديك كرد و شرو ع كرد به ليسيدن و يواش يواش اومد به
سمت سر سينم. ليس ميزد و من از اين كه زبون خيسش به سينم ميخورد لذت
ميبردم. ديگه داشتم از شق درد ميمردم كه ساناز به داد كير بيچاره من
رسيد.ميخواست بشينه روش كه من گفتم : اول دگمه هاي شلوارم رو باز كن.
حيووني داره تلف ميشه از تنگي جا.
ساناز هم همين كار رو كرد و بعد آروم نشست روش. با اين كه هر دومون شلوار
پامون بود ولي داشتم از زور لذت ميمردم. ساناز رو كير من نشسته بود و قر
ميداد به باسنش من هم كه زير بودم و داشتم با سينه هاش ور ميرفتم. بهش
گفتم ساك ميزني ؟
س : حالا ببينم چي ميشه ؟
ك : وا. ميزني يا نه.؟
س : گفتم كه ببينم چي ميشه.
يواش يواش از روي پام بلند شد و اومد كنارم. فهميدم كه نوبت منه هنرنمايي
كنم.دست انداختم به دكمه شلوارش و بازش كردم. و شلوارش رو آروم كشيدم
پايين. يه شورت پاش بود كه تا ديدم پخي زدم زير خنده.شايد باور نكنيد ولي
محبوبترين شخصيت كارتوني من روي شورتش چاپ شده بود. ( پت و مت ) ( آخه
نماد من و چند تا از دوستام همين پت و مت بودن كه البته الان هم هممون يه
جفت عروسك از اين 2 تا داريم )اولش با عصبانيت نگام كرد ولي من با همون
حالت خنده بهش فهموندم كه دارم به اين دو تا كسخل ميخندم.بعد از اين كه
از اون حالت در اومدم شورتش رو از پاش در آوردم و بهش گفتم : اجازه هست ؟
س : چي ؟
ك : هيچ چي.
كسش به نسبه خيس بود با شرت خودش تميز كردم و سرم رو بردم لاي پاش تازه
متوجه منظورم شده بود. شروع كردم به ليس زدن و با يه دستم هم داشتم يكي
از سينه هاش رو ميماليدم. تابلو بود ديگه تو حال خودش نيست. هنوز يك
دقيقه از شروع اين كارم نگذشته بود كه بهم گفت : بسه ديگه بيا بالا كارت
دارم.
رفتم بالا كنارش روي تخت. دست انداخت شلوارم رو كشيد پايين. شورتم رو هم
همين طور. با ديدن كيرم يه گوشه لبش رو يه گاز كوچولو گرفت و گفت : بچه
مگه تو چند سالته يه همچين چيزي داري ؟
ك : به سن نيست كه. نفس قضيه مهمه. ( اون موقعها تازه با اين كرمهاي حجم
دهنده آشنا شده بودم و داشتم معامله ام رو پر بركت ميكردم)خندش گرفته
بود. يواش يواش زبونش رو به سر كيرم زد و شروع كرد به ليس زدن اطرافش.
اونجا فهميدم اين بچمون چه قدر كار كشتس.داشت از بقلهاي كيرم ليس ميزد و
ميومد پايين. و بالعكس. يواش يواش سر كيرم رو كرد تو دهنش و با وجود سختي
كه داشت براش شروع كرد به ساك زدن( نسبت به مريم خيلي وارد تر بود)ديگه
تو حال خودم نبودم و داشتم پرواز ميكردم. اون هم ريتمش تند تر شده بود و
با موقعيتي كه داشت آشنا.دلم ميخواست همين جوري فقط برام ساك بزنه و آبم
نياد. خيلي خوب اين كار رو ميكرد.تو حال خودمون بوديم كه يدفعه زنگ در
خونه به صدا در اومد.هيچ كدوممون قدرت هيچ گونه عكس العملي رو نداشت. كير
من كه تا چند ثانيه پيش مثل لوله پليكا شده بود. الان اصلا خبري ازش
نبود. مثل تلسكوپ جمع شده بود.دوباره زنگ در به صدا دراومد.با سرعت نور
لباس تنم كردم و رفتم دم آيفون.
ك : بله. بفرماييد
م : مهمون نميخواين ؟
ك : شما كه خودتون صاحب خونه ايد. بيا تو.
تا مريم بياد يه سركي تو اتاقم كشيدم. تا سوتي ندم پيشش.
م : سلام.
ك : سلام.
س : سلام مريم جون. دير كردي.
م : آره كارم طول كشيد. اما مثل اينكه براي شما بد نشده.
ساناز كه در جا لالموني گرفت.
ك : چطور ؟
م : هيچ چي. ميخواستم بگم خسته نباشيد. همين.
ك : پاينده باشي. ولي درس خوندن زياد هم خستگي نداره.
م : بعله. اين رو ميدونم. اما نه هر درس خوندني.
ك : من كه نميفهمم چي ميگي.
م : برو جلوي آيينه ميفهمي.
دويدم تو اتاقم و رفتم جلوي آيينه. اي بميري مريم با اين چشات.يه زره جاي
رژ ساناز رو صورتم مونده بود. ولي خيلي هم تابلو نبود. با اون چشاش چه
شكلي ديده بود نميدونم.پاكش كردم اومدم بيرون و گفتم : من كه چيزي نديدم.
م : منم كه عرعر.
ك : حالا ميگي چي ؟
م : هيچ چي عزيزم. آخه كتاباتون رو نديدم كجا پهن كردين گفتم شايد كارگاه
داشتين. عملي انجام ميدادين. ( با خنده و يه شيطنت خاص بهم فهموند كه خفه
شو مچت رو گرفتم)
ك : حالا من با دوست دخترم شايد يكم شيطوني كرده باشيم. بايد تابلومون كني ؟
م : نه بابا. شوخي كردم.
يه دفعه ديدم ساناز بلند شده و داره آماده ميشه كه بره.
ك : كجا ايشالا. ميخوايم درس بخونيم ها.
س : نه بايد برم. الان اصلا حسش رو ندارم.
نميدونستم چي بگم و يا چكار كنم. از خجالت سرخ شده بود بچه.
م : ساناز جان ميخواي من برم. اگه مزاحمم.
س : وا. مريم اين چه حرفيه. از سوتي كه دادم يكم دلخورم. درست ميشه.
م : نميدونم والا هر جور راحتي.
س : باشه پس من فعلا ميرم. فردا ميبينمتون.
ساناز خداحافظي كرد و رفت.
به مريم گفتم : حالا بعدا به رومون مياوردي چيزي ميشد.
م : آخه بابا من فكر كردم ناراحت نميشه. نميدونستم اين جوري ميشه.
ك : عيبي نداره. بيا بشينيم درسمون رو بخونيم. من فردا امتحان دارما.
م : هر چي شما بگيد. چشم.
يه ساعتي درس خونديم و تمرين حل كرديم. موقع استراحت مريم پرسيد : كامران ؟
ك : ميشنوم.
م : : حال داد ؟
ك : چي حال داد ؟
م : همون ديگه. امروز ظهر رو ميگم.
ك : كاري نكرديم كه بخواد حال بده.
م : دروغ نگو به من. مچتون رو گرفتم باز حاشا ميكني.
ك : باور كن كاري نكرديم. تازه ميخواستيم يه كم شيطنت كنيم كه شما
رسيديد. الان هم بيضه هام درد ميكنه.
م : چرا ؟
ك : آخه كاملا تحريك شده بوديم كه تو زنگ زدي. خيلي شوك قوي بود.
م : الان از دست من كاري ساخته هست.؟
ك : آره اول پاشو يه زنگ به ساناز بزن و بهش بگو باهاش شوخي كردي. اون
بنده خدا فكر كرد تو آتو گرفتي ازش كه اينقدر ناراحت شد.
م : غلط كرده. ما اينقدر صميمي هستيم كه همه چيز همديگرو ميدونيم.
ك : ميدونم. ولي باز زنگ بزني بهش بهتره.
م : باشه.پس من برم بهش زنگ بزنم.
تا مريم به ساناز زنگ بزنه من هم رفتم تو آشپزخونه و 2 تا شربت بهليمو
تپل درست كردم. تو همين حين هم داشتم به قضيه امروز فكر ميكردم و به
اندام ساناز.

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر