ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خونواده سكسي ما7

شراره گفت فقط از كون ، از جلو اصلا حق نداري چون مال شوهرمه. بابا هم گفت باشه خودت ميدوني كه من كونتو جاي دنيا هم نميدم كوست پيش كش شوهرت. و شروع كردبه ليس زدن دوباره كوس شراره و باانگشتش هم كون شراره رو واسه گاييدن آماده ميكرد مامان سر از پا نميشناخت و شروع كرد به بوسيدن من. منم گفتم مامان ميزاري ببينم بابا چه جوري كون شراره منو جرميده يا نه مامان هم گفت باشه ميخواي منم برات لخت بشم تا همزمان آب كيرتو بيارم بلكه امشب موقع سكس چهار نفريمون كمي ديرتر ارضا بشي. من گفتم اگه فقط برام ساك بزني باشه چون ميخوام چشم از اين دوتا برندارم و مامان هم با گفتن چشم شروع كرد به پايين آوردن شلوار و شورتم و ليس زدن كيرم. بهش گفتم در ارضا كردنم هيچ عجله نكني هان ميخوام با شراره جونم ارضا بشم. بابا بلند شد و از جيب كتش يه دونه قرص در آورد و با كمي آب كه كنار تخت بود خورد شراره گفت بابا جون اين چي بود خوردي بابا گفت اين كمر سفت كنه كه تا چهار مرتبه هم ميتونم دريكروز نزديكي كنم بدون اينكه به كمرم فشار بياد و كيرشو كمي از آب دهنش روش مالوند و گفت شراره امشب درد زيادي رو بايد تحمل كني چون نه از بي حس كننده ونه از كرم واسه كردن كونت استفاده نميكنم و ميخوام كاملا بطورطبيعي كونتو فتح كنم. شراره گفت بدردش مي ارزه آخه تو تنها باباي مني منكه باباي ديگه اي ندارم كه بخوام به اونم كون بدم پس بايد حسابي از خجالتت دربيام و بابا با كمي فشار كيرشو تا آخر ختنه گاه وارد كون شراره كرد و شراره يهو جيغ زد و گفت واييييييييي باباي سوختم كمي صبر كن تا بهش عادت كنم ، بابا گفت هرجوري دوست دارم ميكنمت قرار نشد رو حرفم حرفي بزني ، شراره هم گفت باشه باباي خوشگلم بكن منو هرجوري دوستداري جرم بده ، بابا هم با يه فشار ديگه كه توام با ول شدن شراره روي تخت كه از زور درد بود تموم كيرشو توي كون شراره جا داد و بدون حركت موند صداي ناله هاي خفيف شراره به گوشم رسيد و مثل گرگ از زور درد زوزه مكشيد خيلي دلم به حالش سوخت خواستم برم توي اتاق و نزارم ادامه بده ولي ديدم كه شراره با صداي خفيفي گفت قربون اون كير بابا برم كه تموم شكممو پر كرد باباجون جر خوردم ولي بدردش مي ارزيد حالا كم كم تلمبه بزن كه دارم لذت ميبرم بابا هم يه متكا گذاشت زير شكم شراره و كمي كون شراره بالاتر اومد و دهانه باسنش كاملا باز ميموند و باعث ميشد كه بابايي كيرشو تا دسته توي كون شراره بكنه و حداكثر كيرشو اون تو جا بده و شروع به تلمبه زدن كرد. بعد از چند دقيقه تلمبه زدن بابا از شراره خواست كه پوزيشن گاييدنشو عوض كنه و اين دفعه بابا زير خوابيد و شراره نشست روي كير بابا و اونو كم كم توي كونش جا داد و خودشو بالا پايين ميكرد بعد از چند بار تلمبه زدن معلوم بود كه شراره داره به اوج لذت ميرسه و منم با ديدن اين صحنه داشتم ارضا ميشدم و شراره با چند تا جيغ محكم كه كشيد بيحال افتاد روي سينه بابا و موهاي سينه باباي رو چنگ زد و منم از خودم بيخود شده بودم و سر مامان رو محكم به سمت كيرم فشار دادم و تموم آبموتوي دهنش كه نه بلكه توي گلوش ريختم چون بدون اينكه متوجه بشم داشتم اونو خفش ميكردم و سريع كيرمو بيرون كشيدم كه باعث شد مامان استفراغ كنه و سريع به سمت دستشويي رفت و منم با يه پارچه خيس كه از آشپزخونه آوردم فرش رو تميز كردم و رفتم توي دستشويي پيش مامان و ازش عذرخواهي كردم كه مامان گفت عليرغم اينكه داشتم خفه ميشدم ولي تجربه جديدي رو بدست اوردم و يه كير رو تا آخر توي حلقم.منو بوسيد و با هم از دستشويي بيرون اومديم وقتي از كنار اتاق خواب ميگذشتم ديديم بابا شراره رو رو به ديوار وايسونده و از پشت بهش بند كرده و حتي اجازه نداد شراره پاهاشو از هم باز كنه چون توي اين پوزيشن كون و سوراخش محكمتر و تنگتر ميشد و بعد از چند تلمبه محكم و جيغهاي متوالي شراره كيرشو توي كون شراره چپوند و تموم كمرشو خالي كرد و شراره رو بغل گرفتو با هم روي تخت دراز كشيدند.آره تا اونجا واستون گفتم كه بلاخره شراره با كون خوش فرمش بابا رو راضي كرده بود كه منو شاهين و بابا با همديگه مامان رو صفايي بهش بديم. شراره بعد از حالي كه بابا داده بود و فشاري كه توي اون نوع كون دادن بهش اومده بود واقعا حال و توان راه رفتنو نداشت ، وقتي بابا ازاتاق بيرون اومد و رفت حموم منم رفتم سراغ شراره و كمي نوازشش كردم و بوسيدمش و بهش گفتم معذرت ميخوام تو بخاطر من و مامان اينهمه درد رو تحمل كردي ، شراره پريد توي حرفم و گفت شهرام من اينو نگو من واسه اين ارتباط خانوادگي خيلي زحمت كشيدم و اعتقاد دارم هر كدوم از ما توي اين خانواده بخاطر لذت بردن ديگري از جون مايه بذاره و من اينو يك وظيفه ميدونم ، راستش در مقابل اينهمه فهم و كمالات شراره چيزي واسه گفتن نداشتم جز يه تشكر و بوسيدن لباي نازش ، كمي دور سوراخ كونشو ماساژ دادم و ماليدم تا كمي دردش آرومتر شد و بلندش كردم بردمش به سمت حموم اتاق خوابم و اونو حسابي حمومش دادم و ليف كشيدم و با تنازي هر چه تموم تر حمومش كردم. بعد از تر و خشك كردن شراره رفتم توي پذيرايي كه بابا جون منو صدا زد و گفت بابا شهرام بيا چند لحظه باهات كار دارم منم گفتم چشم و رفتم كنارش نشستم. بابا گفت شهرام قضيه اين برنامه كه واسه منو مامان رديف كردي چيه اين پسره شاهين واقعا قابل اعتماده ؟ منم گفتم باباجون قبل از اينكه ما سكس خانوادگي رو شروع كنيم اون اينكاره بوده و اينكار رو با آبجيش شروع كرده بود منم وقتي رفتم خونشون تا با همكمي مشروب بخوريم ديدم خواهرش خونست و به شاهين گفتم كاش خواهرت نبود چون من معذب هستم و شاهين گفت بي خيال بابا خواهر كدومه اون عوض زن منه و من خيلي باهاش راحتم و خلاصه بابا كار به يه سكس گروهي با خواهرش كشيده شد و خيلي راحت خواهرشو در اختيار من گذاشت منم چون كير شاهين رو ديدم هم از نظر بلندي و هم از نظر كلفتي هم سايز كوس مامانه و مامان هم مدت زياديه كه تو كف همچين سكسيه اين فكر توي ذهنم جرقه زد و با مامان و شراره در ميون گذاشتم و اونا هم با شرط قبولي شما پذيرفتند كه اين سكس رو هم تجربه كنيم. بابا گفت پس شراره چي گفتم بابا كيرش خيلي كلفته ميترسم با زيبايي شراره اون محو تماشاي شراره بشه و شراره رو با كيرش جر بده اونوقت چيزي از شراره باقي نميمونه. بابا خنديد و گفت خانم اين بچه ها از من و تو پيشي گرفتند و قاپ قمار رو از ما دزديدند و همگي قهقهه خنده سر داديم و مشغول مهياي تداركات براي امشب شديم. شب شد و شاهين زنگ زد و گفت شهرام راستش بابا و مامان امروز واسشون كاري پيش اومده و رفتن شهرستان و اگه بخوام بيام اونجا سمانه تنها ميمونه و سمانه هم خيلي ترسو تشريف دارن. اينه كه زنگ زدم و عذرخواهي كنم كه امشب نميتونم بيام برنامه رو بذار واسه يه روز ديگه از طرف من از مامان هم عذر خواهي كن ، خيلي دلمگرفت و با ناراحتي ازش خداحافظي كردم ، بابا گفت چي شد كي بود زنگ زد كه اينقدر به هم ريختي ؟ گفتم بابا شاهين بود و كل قضيه رو بهش گفتم ، بابا هم گفت عزيز من اينكه مشكلي نيست خوب مگه تو خواهرشو نكردي منم گفتم آره گفت خوب همه چيز حله بگو با خواهرش هر دوتاشون بيان اقلا من هم يه كوس تازه بكنم. كمي فكر كردم ديدم بد نميگه چرا اين فكر به سر خودم نيومد ، بنازم اينهمه تجربه بابا جونو واقعا معركه است. منم گوشي رو ورداشتم و يه زنگ به شاهين زدم و قضيه رو گفتمش اونم گفت صبر كن تا با سمانه صحبت كنم ، رفت و بعد از چند لحظه دوباره اومد پاي خط و گفت شهرام خان الان حركت ميكنم و ميام خداحافظ ، منم خوشحال گفتمبابا جون دارن ميان راستي بابا كونش سايز كيرتونه واسه من كمي گشادنشون ميداد ولي نوش جونت ، مامان يهو پريد وسط حرفمون با ناراحتي گفت اول بايد سه نفري به من صفا بدين بعد بريد سراغه سمانه خانمتون..... بابا گفت چيه مگه من با كوس دادنت به غريبه حسادت كردم و نه گفتم ؟ كه شما حالا با كوس دادن يكي بهمن حس حسادتت برانگيخته شده ؟ مامان گفت از حسادت نبود ترسيدم يه وقت مشغول اون بشي و منو فراموش كني ، شراره گفت مامان خيالت راحت بابا تا صبح نميذاره تو و نه سمانه خانوم نميخوابيد و همگي خنديديم. بعد از نيم ساعت كه از صحبتهامون گذشت صداي زنگ منزل ما رو به خودمون آورد و من از شراره خواستم كه بره توي طبقه بالاي منزل و ديگه پايين نمونه آخه با اون تمامقرار و مدارمون رو گذاشته بودم و قرار شد با تلويزيون توسط سيستم مدار بسته منزل كه درون اتاق بالا وصلبود همه چيز رو بصورت زنده ببينه ( منزلمون مجهز به سيستم مدار بسته است و تا شعاع 30 متر جلوي درب منزل و حياط و تمام اتاقها رو ميشد توسط دوربينهاي مختلف ديد. اين هم از يادگارهاي بابا بزرگمون بود آخه خيلي آدم وسواسي بود و دوست داشت همه چيز رو تحت كنترل داشته باشه ) رفتم به سمت آيفون و با خوش آمدگويي درب رو باز كردم و منتظر اومدنشون شدم و بعد از چند لحظه اونا وارد منزل شدند و من هم شروع به معرفي كردم و بعد از آشنايي پدرم با سمانه ، پدرم پشت دست سمانه خانوم رو بوسيد و هنگام آشنايي شاهين با مامانم معلوم بود شاهين از مامان خوشش اومده بود و كنار لبهاي مامان رو بوسيد و هر كدام روي مبل نشستيم و صحبتها گل كرد من هم با گرفتن اجازه از بابا رفتم و وسايل نوش جان كردن مشروب رو مهيا كردم و همه رو دعوت كردم توي پذيرايي و ريختن پيك رو سپردم به استاد بزرگ يعني بابا جونم. خلاصه بعد از خوردن چند پيك كله هامون كاملا داغ شده بود كه مامان بلند شد و يه سي دي توپ گذاشت توي دستگاه و اومد دست سمانه رو گرفت و تعارفش كرد كه برقصن ، سمانه هم بلند شد و با مامان شروع كرد رقصيدن ، منم بلند شدم و دستم انداختم دور گردن سمانه و خيلي آروم باهاش شروع به رقص كردم و خودمو بهش ميما ليدم و توي همين حال بودم كه بابا از پشت اومد و چسبيد به سمانه و آروم آروم كون سمانه رو نوازش ميكرد و توي گوشش هم چيزايي ميگفت كه من نشنيدم و با دست به مامان اشاره كرد و مامان هم رفت سمت شاهين و نشست روي پاي شاهين و از خجالت لبهاي شاهين دراومد و حسابي لبهاشون بهم قفل شده بود و من هم سمانه رو رها كردم و رفتم سمت مامان اينا و سينه هاي مامان كه از شدت شهوت داشت ميتركيد رو در آوردم و با نوازشي كه مامان هميشه ميگفت عاشق اينكار واسش نازشون ميكردمو با تك زبونم سر سينه هاشو ليس ميزدم و مامان هممشغول خوردن لبهاي شاهين ومالوندن كير كلفت شاهين از روي شلوارش بود.ادامه دارد؛؛؛؛

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر