ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خاطرات سربازی من

هفده سالم بود كه عاشق دختر همسايمان شدم. براي اينكه زودتر با او ازدواج كنم داوطلبانه عازم سربازي شدم.هنوز ريش وسبيلم درنيامده بود واز اين جهت بين سربازان ديگر كه اكثرا يغور وخشن بودند ممتاز بودم. آن موقع براي پسربچه ها شناسنامه ديرتر مي گرفتند تا ديرتر به سربازي بروند وبيشتر كار كنند وشايد هم مي ترسيدند كه اگر زودتر به سربازي بروند در كونشان مي گذارند چيزي كه براي خودم اتفاق افتاد.اولين شبي كه در آسايشگاه خوابيدم شب بدي بود چراكه تمام سربازان مي خواستند كنار تخت من بخوابند ومن نمي دانستم چرا آنها به انحا مختلف تلاش مي كردند كنار تخت آنها بخوابم. از قضا در كنار ديوار وپيش يكي از سربازان خشن جاگرفتم. من با آنكه بچه شهر بودم ولي از بسياري از رسومات بي خبر بودم.چراغ آسايشگاه خاموش شد ومن كه از بدوبدوي روزانه خسته شده بوم به راحتي خوابيدم. فكر كنم تازه خوابيده بودم كه حركات دستي مرا از خواب بيدار كرد. دست زيپ شلوارم را باز كرده بود ودر حال بازي با دولم بود. اصلا تصور نمي كردم در بين اينهمه جميعت كسي پيدا شود وبخواهد اينكار را به صراحت انجام دهد. در تاريك روشن آسايشگاه چهره آن سرباز خشن را به سختي تشخيص ميدادم.تشرزدم: چكار ميكني احمق؟.زمزمه وار گفت: حال كن خره.انصافا حال مي كردم و دولم كم كم راست مي شد و او سعي مي كرد حركات دستش را تندتر كند بدنم داغ داغ شده بود. انگار يك گلوله آتش شده بود. لبهاي داغش را روي لبهايم گذاشت وزبانش را داخل دهانم نهاد سبليش وارد دهانم شده بود. نفسش بوي الكل مي داد. خودش را به من چسباند. بي اختيار منهم دولش را در كف دستم گرفتم.انگار با دست خالي زغال گداخته اي برداشته باشم داغ داغ بود وبه چه كلفتي.از ميان له له زدنش شنيدم: برگرد.تنم داغ شد آيا قصد تجاوز به من را داشت؟ از فكر اينكه آلت به آن كلفتي وارد من شود بدنم لرزيد. بايد هر جور بود از دستش خلاص ميشدم.: تو اول برگرد.خنديد ولبم را گاز گرفت. حركات دستش سريعتر شده بود احساس چنان خوشي وشادي به من دست داده بود كه متوجه خونين شدن لبم نشدم. انگار در آسمان سير مي كردم. يكدفعه با تمام فشار به كف دست او خالي شدم. تمام دوشك كثيف شد و او با احساس اين صحنه هارتر شد و به زور در حال برگرداندن من بود كه يكدفعه چراغ آسايشگاه روشن شد واو با حداكثر سرعت خود را به روي تخت خود پرتاب كرد. پاسبخش بود.آنشب تا صبح نخوابيدم وبدون اينكه كشيك باشم در بيرون پادگان قدم زدم. هنوز يك ساعت بيشتر نبود كه در بيرون قدم مي زدم كه افسر خوشپوشي به من نزديك شد. من آنموقع سواد آنچناني نداشتم تا درجه ها را تشخيص دهم ولي از طرز حرف زدنش فهميدم كه افسر مافوق اوست.او نگاه خريدارانه اي به من كرد: تازه وارد پادگان شده اي؟اولين شبه كه در اين پادگانم.او به آرامي لبم را نوازش كرد: كسي اذيتت كرده است؟با سر اشاره منفي كردم: بگو اگر فردا بفهمم چه كسي است كه اينكار را با تو كرده است خشتكش را مي برم.احساس مي كردم با يك افسر غيرتمند روبرو هستم: به دنبالم بيا ازامشب تو در پناه من هستي.به دنبال او به را افتادم. مرا به خانه هاي سازماني برد. خانه هاي سازماني همه يكدست ساخته شده بود. در كنار خانه هاي افسران اتاق كوچكي هم براي گماشته ها ساخته شده بود.من بعدها متوجه اين جزييات شدم.افسر مرا مستقيم به اناق گماشته ها برد. يك تخت و يك يخچال در گوشه اتاق خودنمايي مي كرد. افسر مرا به داخل اتاق راهنمايي كرد.خودش لباس رسميش را درآورد وبا لباس زير در روي تخت نشست: تو هم راحت باش. لباس سربازي را دربياور.من معذب بودم: جوان راحت باش من دو روز است كه گماشته ام را روانه شهرش كرده ام او پايان خدمت گرفت من در اين دو روز احساس تنهاي مي كردم تا اينكه تو را ديدم تو از امشب گماشته من هستي.گيج شده بودم: گماشته چيه جناب سروان؟خنديد:به من بگو فرزاد من هم كامي صدايت مي كنم باشه؟او از جا بلند شد و از يخچال بطري بزرگي را بيرون آورد: هنوز چيزي تهش مانده است معلوم است كه امشب شانس با ماست.او از داخل بطري مايع رنگيني داخل دو ليوان ريخت يكي را به من داد ويكي را هم خودش برداشت. من قبلا اصلا لب به مشروبات الكلي نزده بودم ولي بوي مايع در همان اول معلوم كرد كه محتويات ليوان مشروب است.سروان يك ضرب ليوان را بالا رفته بود و بروبر مرا نگاه مي كرد: بخور.به زور جرعه اي خوردم بوي گند مايع حالم را به هم زد سروان فوري قاشق ماست را به داخل دهانم گذاشت. مزه ماست مزه مشروب راشست. هنوز مايع در داخل گلويم بود كه احساس كردم سرم گيج مي رود. مشروب از آن فرداعلي ها بود.سروان به زور تمام ليوان را به خوردم داد. او با هر جرعه قاشق ماستي به دهانم مي گذاشت. مشروب كم كم اثر مي گذاشت ومن احساس مي كردم كه حالت بسيار خوشي دارم.سروان خودش ته بطري را بالا آورده بود وگيج گيج شده بود.. او كمك كرد تا لباس سربازي را از تنم درآوردم. او با لباس زير روي تخت دراز كشيد ومرا هم كنار خود خواباند: خوب نگفتي علت زخم كنار لبت چيه؟مست خواب بودم: يك سرباز زمخت مي خواست اذيتم كند.يك سرباز زمخت؟ فردا پدرش را درمي آورم.سروان دستش را دولم گذاشته بود: اون كه كاري نكرد؟با سر اشاره كردم: نه.سروان لباس زيرم را درآورده بود وخودش هم لخت كنارم خوابيده بود: يك ذره بيا جلو.مست خواب بودم ومست شراب. سروان با دولم بازي مي كرد انگار دوباره قضييه تكرار مي شد ومن دوباره تحريك مي شدم. دولم راست شده بود ودر دست جناب سروان جان گرفته بود. او مقداري از ماست را روي دولم ريخت وشروع به ليسيدن كرد. احساس خوشي به من دست داده بود و تنم مور مورشده بود: خره يك ذره حال بده.
نمي دانستم منظورش چيست. او دستم را روي دولش گذاشت. گرم بود. كوچك ولي كلفت: ليس بزن.شروع به ليسيدن آلتش كردم اول چندشم مي شد ولي كم كم خوشم آمد. شش نه كرده بوديم واو نيز آلت مرا مي ليسيد. ولي او حرفه اي بود با دندانهايش آلتم را قلقلك مي داد احساس چنان سرخوشي به من دست داده بود كه احساس مي كردم در آسمان پرواز مي كنم و يكدفعه با فشار در دهان سروان خالي شدم.سروان خودش را كنار كشيد ومن مست ومخمور روي تخت افتادم اين دومين دفعه بود كه امشب تخليه مي شدم.كم كم خوابم مي برد كه احساس كردم سروان روي پشتم سوار شده است وماده سردي روي مخرجم مي مالد. با وجود اينكه مست بودم ولي احساس بدي به من دست داده بود اين اولين بار نبود كه با همجنس خود حال مي كردم ولي قبلا هرگز به اين شكل نبود. من در بچگي با بچه هاي ديگر لاپايي وكنار ديوار حال مي كرديم ولي اين بار مسله فرق ميكرد.سروان وقتي حسابي مرا چرب كرد با آلتش شروع به فشار دادن نمود درد شديدي در تمام وجودم پيچيده بود ومن در حال پاره شدن بودم. افسر گويي متوجه بود: اولين شبت است زياد اذيتت نميكنم.فقط قسمتي از آلت او در درونم بود و او در حال عقب و جلو بود. درد رفته بود و به جاي آن لذت آمده بود او با استادي تمام در حال سپوختن بود.ميخواهي كمي بيشتر فرو كنم؟با سر اشاره كردم و او سرم را برگرداند ولبهاي داغمه بسته خود را روي لبهايم گذاشت. به آرامي لبهايم را ميك مي زد و آلتش را بيشتر فرو مي كرد. تمام تنم داغ شده بود و او در حال تلمبه زدن بود. بدون اينكه متوجه شوم تمام آلتش را قورت داده بودم ودر حال لذت بردن بودم. واو كم كم آهنگ تلمبه زدنش را بيشتر كرد ويكدفعه احساس كردم آلتش داخل مقعدم راست شده است ومتعاقب آن او خالي شد.احساس مي كردم نفس راحتي كشيد به آرامي از من دور شد ودر روي ميز شروع به جستجوي سيگار نمود. در اين موقع پشتش به من بود. او ارضا شده بود ولي من نه. با وجودي كه آنشب دوبار خالي شده بودم ولي احساس مي كردم كه هنوز هم شهوت آلود هستم. پشت او به من بود وكون سفيدش درست مقابل من قرار داشت بي اختيار كونش را بغل كردم. او سيگار را پيدا كرده بود ودر حال دود كردن آن بود. من كاملا مست بودم واز خود بي خود. بدون اينكه از خود اختياري داشته باشم به زور به رو خواباندمش. آهي كشيد وبدون اينكه حرفي بزند سيگارش را دود ميكرد.كرم را از روي تخت برداشتم وتمام آلتم و مخرج او را چرب كردم براي اولين بار بايد يك سور حسابي به كيرم ميدادم.به آرامي به داخل سوراخش فشار دادم و شرع به عقب وجلو كردم: يواش يواش بده تو.از شنيدن حرفش هارتر شدم: يواش چيه؟ بايد پاره ات كنم.وقتي تمام آلتم درونش جاي گرفت ديگر نتوانست سيگار را دستش نگه دارد و سيگار به صورت روشن روي زمين افتاد تمام آلتم كيپ كيپ درونش بود شروع به عقب وجلو كردم تمام تنم داغ شده بود مشروب با تمام وجود درون رگهايم جريان داشت ومن هارتر از هميشه كتف او را گاز گرفتم.هرچه بيشتر تلمبه مي زدم او سرختر مي شد ولي من به اين زودي سر خالي شدن را نداشتم. كونش را قلمبه كردم ولمبرهايش را فشار دادم كيرم به سختي در حال آمدورفت بود او هم بيشتر حال ميكرد: بكش بيرون بگذار بيشترحال كنيم.كشيدم بيرون او با كاغذ دستمالي آلتم را پاك كرد.او وضعيت خود را تغيير داد مرا روي زمين خواباند وخودش روي آلتم نشست كيرم درسته به سوراخش فرورفت. اينبار او بالا پايين مي شد. از لذت تمام احشايم در حال بالا آمدن بود وكمي بعد خالي شدم. او با كاغذ دستمالي آلتم را تميز كرد ماچ كوچكي به لبهايم داد وخودش داخل حمام شد.وقتي از در بيرون مي رفت خسته خسته بود ولي لبهايم را مكيد: متشكرم اين بهتري شب زندگي من بود بلند شو دوش بگير.از جا برخواستم ووارد حمام شدم. هنوز باور نمي كردم كه تمام وقايع در بيداري اتفاق افتاده است. آيا تمام اينها خواب وخيالي بيش نبود؟ ولي آنشب خبر هيجان انگيز ديگري در انتظارم بود. وقتي لخت وپتي از حمام بيرون آمدم كاملا سرحال بودم مستي خواب وشراب از سرم بيرون رفته بود. دنبال حوله مي گشتم تا خودم را خشك كنم و ناگهان اورا ديدم.زيباتري زني بود كه ديده بودمش. به بهترين وضعي آرايش كرده بود و تقريبا لباس نپوشيده بود. يعني لباسي كه پوشيده بود لباس نبود. با تعجب نگاهش مي كردم اين زن از كجا آمده بود. بدون اينكه متوجه باشم لخت مادرزاد جلويش ايستاده بودم.زن به شيريني لبخند زد: نمي خواهي خودت را بپوشاني؟با دستپاچتگي ملفه اي دورم پيچيدم و روي تخت نشستم: شهرستاني هستي؟با سر اشاره كردم.از جا بلند شد ودو ليوان كريستال آورد از كنار ميز بطري كه تا به حال نديده بودم آورد و هر دو ليوان را پر كرد: تا به حال از اينها خورده اي؟ليوان را برداشتم كمي مزمزه كردم. برخلاف مشروبات ديگر گس بود وخوشمزه. تا ته سركشيدم چشمهايم به اشك نشست: معلوم است از دواخورهاي حرفه اي هستي.با سر گفتم نه: اين اولين بار است كه مشروب ميخورم.اين بهترين مشروب دنياست من هميشه ازاين مي خورم. اسمش شامپاينه.مشروب در درونم ولوله انداخته بود ورگهايم فرياد مي كشيدند. ولي تا مستي كامل فاصله زيادي داشتم اينبار ليوان را خودم پرپر كردم. لبخندي به زن ناشناس زدم: به سلامتي تو فرشته رحمت.ليوان را لاجرعه سر كشيدم از ابتداي زبانم شروع به سوختن كرد. زن به من خيره مي نگريست. ملافه را به دور انداختم و او را روي تخت خواباندم. لباس او با يك زيپ باز شد واو چون بت آبنوسي مقابلم تمام قد خوابيده بود: نمي خواهي بداني چه كسي هستم واينجا چكار مي كنم؟لبهايم دهنش را كاملا كيپ كرد چنان احساس سرمستي مي كردم كه گويي اين من نبودم كه اين شب پرماجرا را از سر مي گذراندم.پستانهايش به اندازه گردو بودم هرچه بيشتر مي مكيدم بيشتر احساس لذت مي كردم. وقتي دستم را روي كوسش گذاشتم خيس خيس بود معلوم بود كه سرحال آمده است به آرامي آلتم را درونش جاي دادم از شدت لذت نفس نفس مي زد. شراب در رگهايم آواز مي خواند و من در حال عقب جلو بودم ولي انگار احتياج به حال بيشتري داشتم بسيار گشاد وولنگ واز شده بود و من ديگر احساس لذت نمي كردم. امشب سه بار پشت سرهم ارضا شده بودم و براي بار چهارم امكان تخليه نداشتم.به پشت برگرداندمش. روي پشتش سوار شدم و آلتم را به زور در جلويش فرو كردم اينطور كمي تنگتر مي شد باز هم شروع به تلمبه زدن كردم از هفت سوراخ بدتم عرق مي ريخت واو از شدت درد آه وناله مي كرد حسابي گر گرفته بود و از شدت تب مي سوخت. ولي آبم به اين زودي سرآمدن نداشت. بايد داخل كون مي شدم والا از شدت هيجان مي تركيدم. كرم را برداشتم و مخرجش را چرب كردم ناليد: نه نه از كون نه.لب بر روي لبش گذاشتم: نمي گذارم درد بكشي لذت خواهي برد.به آرامي سرش را فرو كردم. از شدت هيجان ديگر اختيار دست خودم نبود بايد تا ته فرو مي كردم ولي بايد رعايتش را مي كردم. كمي عقب وجلو كردم انگار نفت رويم ريخته بودند و كبريت كشيده بودند تا ته سوخته بودم وجز خاكستري از من نمانده بود. اين كون نبود سرتاپا لذت و عشق بود.كم كم فرو كردم و تا ته رفت واينبار همينطور عقب وجلو ميكردم.كمي صبر كن.قمبل كرد.حالا شروع كن.لذت در رگهايم در جريان بود و من در آسمانها سير مي كرد بايد از شب كاملا استفاده مي كردم والا ممكن بود كه واقعا فردايي نباشد ويا من ديگر فردا را نبينم. بايد از لحظه استفاده مي كردم والا باخته بودم. بالاخره تخليه شدم براي بار چهارم در يك شب. بوسيدمش. از تخت بلند ش ووارد حمام شد. به ياد سوالش افتادم اين زن چه كسي بود. بدون اختيار پلكهايم روي هم افتاد وخوابيدم اين راحت ترين خواب زندگيم بود ومن امشب به اين خواب احتياج داشتم.با بوسه اي از خواب بيدار شدم ولي به جاي شاهزاده اين سروان بود كه بالاي سرم ايستاده بودو لبهايم را مي بوسيد: مي داني چه ساعتي است؟گيج خواب بودم: ساعت پنج بعد از ظهره. مثلا تو هم سربازي. امروز برايت غيبت رد كردم
چشمكي زد فهميدم شوخي مي كند سريع بلند شدم لباساهايم را پوشيدم: زنم برايت عصرانه پخته است. گفتم شهرستاني هستي جايي را نداري او هم دلش برايت سوخت غذاي بسيار خوبي پخته است گفتم تو هم با ما غذا بخوري او هم دلش سوخت وقبول كرد.با هم از اتاق بيرون رفتيم: باور كن گول زدن زنها بسيار ساده است مخصوصا زن من كه فكر مي كند براي خدا تورا از پادگان آورده ام.بدون اينكه حرفي بزنم وارد اتاق جناب سروان شدم ميز غذا خوري به بهترين وجهي چيده شده بود وچند نوع غذا روي ميز سرو شده بود: پري اين هم گماشته جديد ما جوان بسيار ساده و سر به زيري است سعي كن جاهاي دور براي خريد نفرستيش والا گم مي شود آخر تازه به اين شهر آمده است.پري برگشت لبخندي به لبهايش شكفته بود: خودت مي داني كه من كاري با گماشته هاي تو ندارم اگر مي خواهي براي خريد بفرستشان واگر ميخواهي نفرستشان.خشكم زد پري همان پري ديشبي بود كه با نورش كلبه بي رونق مرا صفا داده بود.

1 نظرات:

ایرانی گفت...

با این که از گی یا همجنس بازی مردان خوشم نمیادولی سبک نویسندگی اش بد نبود ومیشه گفت برای طرفداراش سطحی از متو سط به بالا می تونه داشته باشه .قسمت سکس مرد و زنش جالب تر بود فقط یه چیزی در داستان مشخص نشده بود یا شایدم من متو جه نشدم وقتی پری اومد سراغ سربازه جناب سروان کجابود ؟خواب بود ؟سرپستش رفته بود ؟یا خودش راضی بود که با تو جه به آخر داستان شوهره نمی تونسته راضی باشه ..متشکرم امیر جون ..ایرانی

 

ابزار وبمستر