ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سکس شانسي من

در یک روز گرم تابستان در یکی از خیابانهای تهران در حال اعمال قانون بودم و داشتم ماشینی را به دلیل ورود به محدوده طرح ترافیک جریمه می کردم که ناگهان پژوی مشکی رنگی جلوی پایم توقف کرد اعتنایی نکردم و مشغول کارم شدم تا اینکه راننده خانم پژو عینک آفتابی اش را از چشمانش برداشت و با لحنی آرام خطاب به من گفت: جناب می تونم چند لحظه وقتتون را بگیرم ؟ابتدا توجه ای نکردم تا اینکه دوباره از من درخواست کرد یواش یواش به سمت ماشین رفتم نگاهی گذرا به او کردم از بس آرایش کرده بود نمی تونستم قیافه ی واقعی او را تشخیص بدهم سرم و پایین انداختم و گفتم :امرتون.راستش...با خودم گفتم شاید این دختر مثل خیلی های دیگه التماس دعا داره و می خواد با چرب زبونی منو رامم بکنه تا اجازه ورود به محدوده طرح را بهش بدم.حرفش را قطع کردم و با لحنی تند به او گفتم : اگه میخوای وارد محدوده طرح بشی ، بیا برو ولی وقت منو نگیر.بعدش با عصبانیت صورتم رو برگردوندم و از ماشین او فاصله گرفتم دخترک از ماشن پیاده شد و با ناراحتی گفت :من کارت تردد سیار دارم نمی خوام وارد طرح بشم.تعجب کردم سرم را به طرفش چرخاندم و گفتم :پس چی؟دخترک نگاه نافذش را به من دوخت و گفت :چطور بگم... آخه من این مسیر را زیاد میرم و میام و همیشه شما را سر این تقاطع می بینم که تو گرما درحال انجام وظیفه اید می خواستم اول یک خسته نباشید بهتون بگم.به سرعت از رفتارم پشیمان شدم و گفتم:منو ببخشید فکر نمی کردم شما برای اینکار اومده باشید آخه کمتر کسی پیدا میشه که بجای فحش و ناسزا از ما تشکر بکنه.دخترک لبخندی زد و گفت :اسم من ستاره است دانشجوی رشته دارو سازی شما تحصیلاتتون چیه ؟خنده ایی کردم و گفتم :....دوباره نگاهش کردم برق خاصی درچشمانش دیده میشد بهش گفتم :بهتره سوار ماشین ات بشی خوب نیست من و شما جلوی مردم بیش از این صحبت بکنیم آخه امکان داره فکرهای دیگه ایی بکنند.ستاره چشمانش را تنگ کرد و گفت.به اونا چه من از شما خوشم اومده میخوام باهاتون صحبت کنم.ستاره راست می گفت حق با اون بود ولی لباس من مسئولیت داشت و اجازه نمی داد که به مدت طولانی با یک دختر گپ بزنیم بهش گفتم :وجود شما اینجا ممکنه برای من دردسر ایجاد بکنه.خندید و گفت : باشه پس فردا می بینمت.عینک آفتابی بزرگ اش را به چشمانش زد و سوار ماشین اش شد وقتی از کنارم عبور کرد برای یک لحظه شیشه ماشین را پایین آورد و گفت :جناب سروان خیلی خوش تیپی.خوشبختانه یا متاسفانه فردای آنروز محل پستم تغییر کرد و به خیابان دیگه ایی منتقل شدم و مطمئن بودم که ستاره منو پیدا نخواهد کرد ولی نزدیکهای ظهر بود که ستاره با ماشین 206 آلبالویی رنگش جلوی پایم توقف کرد تا منو دید گفت:فکر نمی کردی منو اینجا ببینی نه ؟با دیدن او تعجب کردم و گفتم :آره از کجا منو پیدا کردی ؟جواب داد:رفتم منطقه تون و اونجا مشخصات تو را دادم و گفتم مدارک ماشینم پیش شما جا مونده اونها هم آدرس تو رو به من دادند.هیچ فکر نمی کردم که این دختر انقدر زرنگ باشه.همینطور که زبون می ریخت از زیر عینکم خوب نگاهش کردم رنگ لباسشو با رنگ ماشین اش ست کرده بود اینبار زیبا شده بود شاید بخاطر اینکه کمتر آرایش کرده بود در همین لحظه ستاره خندید و گفت:کی پستت تموم میشه ؟بهش گفتم : نیم ساعت دیگه.گفت : پس من همینجا منتظرت می مونم.قبض جریمه ام رو نشونش دادم و به شوخی گفتم :اگه بخوای اینجا بمونی با همین قبض جریمه ات می کنم.ستاره دستاشو بالا برد گفت :کجا برم اینجا که جای پارک نداره.با انگشتم پارکینگی را نشان دادم و گفتم برو اونجا و بگو این افسره منو فرستاده اون موقع یک جای پارک به تو میدن.اونهم قبول کرد و رفت.ساعت نزدیکهای 2 بود که ستاره از پارکینگ بیرون اومد و با دست اشاره کرد که پستمو تمام کنم و به نزدیکش برم اما من در حال جریمه کردن بودم وقتی کارم تموم شد نگاهی به اون ور خیابون کردم ماشین ستاره بود ولی اثری از خودش نبود درهمین موقع بنز رئیس منطقه کنار ماشین ستاره توقف کرد و از آنجا که زیر تابلو پارک کرده بود رئیس ما پیاده شد تا ماشین او رو جریمه کند به سرعت به طرف ماشین دویدم و او را از این کار منع کردم خیلی به موقع رسیدم وقتی رئیس رفت موتور سوارمون که سوار بر یک موتور بی ام و گنده ای بود کنار پام توقف کرد و گفت : مسیر داریم.گفتم مسیر کی ؟جواب داد: مسیر رفسنجانی قراره از این خیابون رد بشه باید جلوی ماشینها را بگیریم تا حاج آقا رد بشه ؟هنوز حرفش تمام نشده بود که ستاره از مغازه ایی بیرون اومد و نزدیک من شد موتور سوار حیظ ما نگاهی به من کرد و گفت این کیه بهش گفتم اسم اش ستاره است دو روزه باهاش آشنا شدم ستاره تا ما را دید سلام کرد و این موتورسوار حیظ ما زود تر از من جواب سلامش را داد و شروع به چاق سلامتی کرد و انقدر این احوالپرسی اش سوری بود که من و ستاره خندمون گرفته بود اما چیزی نگفتیم تا اینکه ماشین رفسنجانی به همراه اسکورتاش از کنار ما رد شدند یک لحظه دیدم رفسنجانی دستش را بعنوان سلام بالا برد!فکر کنم رفسنجانی ام محو زیبایی ستاره شده بود که اینجور سلام می کرد!!وقتی ماشین رفسنجانی از تقاطع رد شد موتورسوارمون دو دستی زد تو سر خودش و گفت : وای کی رد شد؟؟، به سرعت موتورشو روشن کرد و به سرعت به دنبال مسیر حرکت کرد فرداش از تو بی سیم فهمیدم که موتور سوارمونو به دلیل سهل انگاری در ماموریتِ دیروز جریمه کردند اینم سزای کسی که با دیدن یک دختر خودشو پاک می بازه.بگذریم وقتی سوار ماشین ستاره شدم به شوخی گفتم بزن بریم تا رهبر نیومده، اونهم پاشو روی پدال گاز گذاشت و حرکت کرد....پشت چراغ قرمز ایستاد و نگاهی به من کرد و گفت:اگه پشت یک چراغ قرمز که هیچ وقت سبز نمیشه قرار بگیری چی کار میکنی؟از حرف او تعجب کردم نگاهش کردم و گفتم منظورت از این سوال چیه ؟خندید و گفت :هیچی همینجوری پرسیدم.وقتی چراغ سبز شد ادامه داد:گرسنه ات نیست ؟جواب دادم :آره خیلی گشنمه.من یک رستوران خیلی خوب می شناسم اگه بخوای بریم اونجا.خندیدم و گفتم :با این لباسها که نمیشه.مگه چشونه ؟با لباسهای نظامی نمیشه که به یک رستوران بریم اونموقع مردم بمون می خندند.بزار بخندند مگه چه عیبی داره ؟راستی چرا یک نظامی تو جامعه ما نمی تونه مثل بقیه زندگی کنه در حالیکه در رژیم قبل اینگونه نبود؟!، نگاهش کردم و گفتم :بزار یه روز دیگه تا من لباس مناسب تری بپوشم.ماشین اش را جلوی بوتیکی متوقف کرد و گفت :نخیر همین الان باید بریم، سایز لباست چنده ؟... از رفتارش خوشم می اومد دختر باحالی بود.وقتی برگشت سوار ماشین شد بسته ای را به من داد و گفت بپوش ببین اندازته به سلیقه خودم خریدم.نگاهش کردم و با حالت جدی گفتم :برای چی اینکار را می کنی؟چون دوست دارم.شاید من دوست نداشته باشم تو اینکار را بکنی.چون دوست دارم اینکار رو کردم.با این جوابش دیگه حرفی نزدم بسته را باز کردم و لباس را برانداز کردم.ستاره گفت :خوشت می یاد؟ قشنگه ؟تشکر کردم و گفتم ولی... ، ستاره لباس را از من گرفت و گفت اگه دوست نداری می خوای برم عوض اش کنم گفتم : نه خیلی هم خوبه.هیچ نمی تونستم باور کنم که چراستاره انقدر به من محبت می کنه.با لبخندی که ستاره زد گفت : اگه نمی خوای بپوشی خودم به زور به تنت می کنم لباستو در بیار ببینم.جواب دادم زشته مردم تو خیابون نگاهمون می کنند.گفت :چکار به مردم داریم؟ اگه در نیاری خودم لباساتو در می یارم.بعد با دستش یقه پیراهنم را گرفت و دکمه آنرا باز کرد به سرعت دستش را کنار زدم گفتم :خودم اینکار را می کنم.وقتی پیراهنمو در اوردم نگاهی به من کرد و گفت :بیا این لباس و بگیر تنت کن شلوارتم که مناسبه.وقتی داشتم دکمه های لباسمو می بستم با خنده بهش گفتم :شانس اوردم که شلوار برام نخریده بودی چون اون موقع منو مجبور می کردی شلوارمو در بیارم.ستاره خنده ایی کرد و گفت :آره چی خیال کردی.ستاره داشبرد ماشین اش را باز کرد شانه ایی را به دست گرفت و موهای منو به سلیقه خودش شانه کرد و گفت :حالا بهتر شد.بعدش ام از تو آیینه ماشین لبانش را ماتیک زد و از من خواست که از ماشین پیاده شم....آنروز جای همگی خالی شام مفصلی خوردیم، کلی خندیدم و هال کردیم.چند روزی گذشت هر روز می اومد پیش من سلام میکرد و می رفت دانشگاه وقتی هم بر می گشت تاصبح با من تلفنی حرف میزد بطوریکه صبح دیر سر پست حاضر می شدم.ستاره تنها دختر پدر و مادرش بود و برادرش خارج درس می خواند وضع مالی خیلی خوبی داشتند از صحبتهای شبانه او فهمیدم که ستاره یک سال پیش ازدواج کرده بود اما از وقتی شوهرش متوجه میشه که او قرصهای اعصاب زیادی می خوره و گهگداری اختیارشو از دست می ده تصمیم به جدایی از او گرفت البته به قول ستاره اون دنبال بهانه می گشت وقتی هم از ستاره جدا شد رفت کانادا و اونجا ازدواج کرد.بعد از گذشت یک هفته ستاره به من تلفن زد و گفت :باید امشب بیای خونه ما.چون قبلا به من گفته بود دنبال یک شریک جنسی می گشت و او منو برای اینکار انتخاب کرده بود البته من به اون حق می دادم اون هم مثل خیلی های دیگه نیاز به س-ک-س داشت.بعد از خستگی یک روز کاری شب با هم وعده گذاشتیم تا منو به خانه خودش واقع در خیابان پاسداران ببره.وقتی سوار ماشین اش شدم بهش گفتم :چرا منو انتخاب کردی؟ این همه پسر.پسرهایی که من میشناسم ظرفیت این چیزها را ندارند اونها چنین دختری را هرزه می دونند اما نمی دونند که س- ک-س یک نیازه و هر انسانی برای رسیدن به آرامش به آن احتیاج داره در ضمن من دوست دارم شریک جنسی امو خودم انتخاب کنم.دیگر تا منزلش حرفی نزدم.وقتی داخل منزل شدیم ازش اجازه گرفتم که به حمام بروم اون هم قبول کرد بعد از اینکه چشمامو شامپو زدم و در حال دوش گرفتن آب سرد بودم در حمام باز شد و ستاره از قاب در بدن عریان منو برای چند لحظه تماشا کرد وقتی نگاهم به چشمانش افتاد گفت :بیا این حوله را بگیر بپوش تا سرما نخوری.وقتی حمام ام تمام شد بدنم را خشک کردم و سپس حوله ایی را که ستاره برای من آورده بود پوشیدم و بیرون آمدم صدای ستاره را از تو سالن می شنیدم که می گفت :بیا اینجا جناب سروان.وقتی دیدمش خیلی زیبا شده بود لباس سکسی قشنگی پوشیده بود که هر مردی را تحریک میکرد دو پیک مشروب روی میز گذاشته شده بود از من خواست که بشینیم و مشروب بخوریم قبول کردم نشستم و پیکامونو با هم بالا اوردیم و سپس به سلامتی همدیگه نوش جان کردیم.وقتی مشروب خوردم احساس سردرد زیادی کردم به یکباره چشمانم بسته شد و روی همان کاناپه به خواب رفتم...وقتی چشمانم را باز کردم هوا روشن شده بود خودم برای یک لحظه نمی دونستم کجا هستم وقتی خودمو نگاه کردم دیدم نیمه لخت روی تخت خوابیدم وقتی از جا بلند شدم ستاره را دیدم که داره موهاشو شانه میکنه، بهش گفتم :من اینجا چکار می کنم ؟بدون اینکه از جاش تکون بخوره گفت :عزیزم دیشب تو رو بیهوش کردم تا بتونم س- ک-س-ی متفاوت داشته باشم امیدوارم که متوجه منظورم شده باشی.با عصبانیت داد زدم :معلوم هست چی می گی تو دیونه ایی.سپس از پای آینه به طرفم آمد و کنار من نشست دستم را گرفت و گفت :میدونم از کار من ناراحتی ولی من چنین سکسی را میخواستم تجربه کنم اگه بهت میگفتم قبول نمیکردی.ستاره مرا بغل کرد و ادامه داد:حالا بدن من در اختیار تو هر کاری خواستی با من بکن.منم حسابی از خجالتش دراومدم.پایان

2 نظرات:

ناشناس گفت...

داستانات عالی بود ولی سکس با بچه اصلا نداره طرفای 6تا 15 سال بزرابا دختر کوچیکا
سکس دختر و باباش رو در حالت آرام وارد شدن پدر به کس بچش بذار لطفا

ناشناس گفت...

سلام داستانات عالين ولي گاهي هم گاف ميدي اينجا اول داستان دختره ماشينش مشكي بود يهو چطوري زرشكي شد ؟ دقت كن اميرخان

 

ابزار وبمستر