ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس امير و دختر دايي مينا

من ۱۷ سالم بود و تا اون مو قع با کسی سکس نداشتم و از شوبولی (کیرم) فقط برای شاشیدن استفاده کرده بودم. البته راهای استفاده از شوبولی رو بلد بودم اما موقعیت مناسبی پیش نیومده بود.یادمه که اون سال بعد از امتحانات خرداد و گرفتن کارنامه ها بابام گفت که قرار بریم مسافرتو کم شروع کردن به فراهم کردن مقدمات سفرکردند.. اینطور که بوش میومد مثل همیشه اول میرفتیم شمال وبعد یه دور شمسی قمری میزدیم و بر میگشتیم.یادم نیست که جمعه بود یا شنبه....قرار بود فردا راه بیوفتیم. شب بود که بابام به داییم تلفن زد و برنامه سفروبه داییم اینا گفت.. نمیدونم چی شد که داییم هم هوس سفر کرد. بنابر این مسافرت ما چند روز عقب افتاد.چون قرار شد ما با داییم وبچه هاش بریم. داییم هم در به در دنبال مرخصیمن که کلی دلمو صابون زده بودم که فردا راه میوفتیم حسابی ریده شد به اعصابم و شروع کردم با خودمغرغر کردن و به دایی فحش دادن ، شوبولی رو حواله زن و بچش میکردم که یهو یاد دختر داییم افتادم اسمشو از این یه بعد میزارم مینا که یه دختر خوشکل و تپل و سفید بود...هر چی از خوشگلی اون بگمکم گفتم.... خودمونیم چند بار دنبال یه فرصت بودم که بکنمش اما نشد یهو چراغ مغزم روشن شد وبا خودم گفتم که شاید توی این سفر یه موقعیتی پیش بیاد که شاید بشه از خجالت شوبولی در بیایم و یه حالیبهش بدم.. کلی خوشحال شدمو واسه خودم نقشه میکشیدم که چه جوری بکنمش .تا اینکه اون روز کذایی رسید و ما راه افتادیم. من وسط راه رفتم تو ماشین داییم تا یه کم رو مخ مینا کار کنم.منو مینا از بچگی با هم همبازی بودیم و داییم هم زیاد آدم گیری نبود و کاری به کار ما نداشت. منو مینا وبرادرش که 6 سالش بود عقب نشسته بودیم (پسر داییه کونده اومده بود وسط ما دوتا) تا اونجا کلی با مینا ازگذشته و حال و آینده و هر کسو شعر دیگه که به ذهنم رسید حرف زدیم. شب بود که همه رسیدم لب دریا وبابام و داییم با هزار بدبختی یه ویلا گیر اوردن. دقیقا کنار دریا بود شب همه خسته بودن و میخواستن بخوابن.قرار شد فردا هم یریم یه گشتی بزنیم و خرید کنیم دایییم و زن داییم رفتن توی یه اتاق ، مامان و بابای منهم رفتن یه اتاق و منو برادرم که از من ۳ سال کوچیک تره اما از من زرنگتر و دختر باز تره ، (و از همهکارای من معمولا با خبره و هیچی هم به کسی نمیگه) داشتم میگفتم..قرار شد ما بچه ها هم همه باهمتوی هال بخوابیم.. مینا رفت روی کاناپه که اونور هال بود خوابید ، منو برادرم و پسر داییم هم رویزمین و کنار هم خوابیدیم.من که توی کل این مدت فقط دنبال یه فرصت بودم روضاع رو مناسب دیدم و با خودم گفتم خودمو به خوابمیزنم تا همه بخوابن بعدش یه کاری میکنم. بالاخره چشمامو بستم که مثلا من خوابم..... بدفعه چشماموباز کردم و فهمیدم که خوابم برده حدود ۱ ساعت خوابیده بودم. گفتم چه بهتر الان که همه خوابن..اما بازم پاشدم و یه سرو گوشی آب دادم..دیدم همه خوابیدن. یه نگاه به مینا انداختم...وای نمیدونید چیدیدم یه فرشته ناز که یقه لباسش یکمی باز شده بود و سینه های گرد و خوش تراشش دیده میشد...تازه کونش هم کاملا وحتی توی نور کم چراغ خواب به زیبایی دیده میشد.تا حالا مینا رو اینقدر سکسی ندیده بودم.. شوبولی (کیرم) عین تیر چراغ برق قد علم کرده بود و آمپرشزده بود بالا و حسابی داغ شده بود....آرومو بی سرو صدا رفتم کنار کناپه که مینا روش خواب بود نشستم.دلم میخواست که سینه هاشو چنگ بزنم و لباشو بخورم.... اما ترس از بیدار شدن مینا نمیذاشت.بدنم داغ شده بود و قلبم عین موتور دیزلی صدا میداد .....مونده بودم چیکار کنم...آروم یه دسته کوچیکی بهپاش زدم اما ترس ورم داشت زود پریدم توی رخت خوابم... بعد از چند دقیقه با خودم گفتم کسخل تا کی میخوای از کیرت فقط واسه شاشیدن و دکور استفاده کنی...از طرفی ممکن بود دیگه همچین موقعیتی پیش نباد براماین بود که دو باره پاشدم و دست یه کار شدم..... تمام فکرم این بود که مینا بیدار نشه و من هم حالمو بکنمتازه اگه باباش بیدار میشد چی ؟؟؟ بکونم میزاشتن...پس زیاد وقت نداشتم...دلو زدم به دریا.... مینا به پهلو و رو به من خوابیده بود...منم دست راستمو گزاشتم روی کونش و تکون نخوردم که بیدار نشهکم کم جرات پیدا کردمو با دست دیگم آروم سینشو میمالیدم...توی حال خودم نبودم که احساس کردم مینا بیدارشد. کیرم که تا چند دقیقه قبل یه کلفتی و سفتی درخت چنار بود از ترس شده بود مثل یه مداد کوچیک.....مینا هم یهو بلند شد و نشست..احساس کردم میخواد داد بزنه..هم من هم اون از ترس ریده بودیم....من زود با دست جلوی دهنشو گرفتم تا مغزش آنتن بده و منو بشناسه و داد نزنه....بعد دستمو برداشتم...اشک تو چشماش جمع شده بود.بهم گفت داشتی چیکار میکردی ؟ گفتم هیچی به خدا ( آره اروای عمت) به گه خوردن افتاده بودم...فقط خواهش میکردم که ساکت باشه و گریه نکنه...دستشو گرفتم و بردمش توی اتاق زیر شیرونی.... (البتهبا کلی ترس و لرز و کس لیسی کردن مینا) که با من بیادو صداش درنیاد تا براش توضیح بدم.جای کوچیکی بود با سقف کوتاه..چراغ وروشن کردم..مینا دوباره گفت چیکار میکردی با من پسره بیشعور ؟گفتم هیچی..فقط ساکت باش..اما ول کن نبود. خلاصه گفتم که دست خودم نبود و نمیخواستم ناراحتش کنم...که پقی زد زیر گریه. منم دلم براش سوخت و توی دلم هر چی فحش بلد بودم یه خودم دادم...مینا داشت گریه میکرد و من نیدونستم چیکار کنم..واسه اینکه آرومش کنم بغلش کردم. اما با تعجب دیدم کهاونم منو همراهی کردو منو بغل کرد. باورم نمیشد....کم کم صدای گریه هاش هم قطع شد.....منم حشرم کم کم زد بالا و دوباره سعی کردم دست به کار شم...اینبار دیگه مینا مخالفتی نمی کرد و منم ریتممالوندنم تند شده بود. از سر تا نوک پاشو میبوسیدم و همه جاشو ماساژ میدادم. بعد از چند دقیقه دیدممینا هم حشری شده و تحریک شدنو از نگاهش میشد فهمید...من بر اساس چیزایی که توی فیلم های سکسی دیده بودم و توی سایت ها خونده بودم شروع کردم به لب گرفتناز اون. مینا هم با من همکاری میکرد بعد یدفعه مثل وحشی ها لباس مینا رو از تنش در اوردم و سوتینش بازکردم.. عین آدم های قحطی زده شروع کردم به خوردن سینه هاش...واییییییییی..... خیلی خوش مزه بود..چه بویی میداد..سفید و گرد وسفت...زیاد بزرگ نبودن اما خیلی ناز بودن..نوک سینه هاشو گاز میگرفتمو میمکیدم. کم کم نفسهای مینا تبدیل شده بود به آه و ناله هایی که منو بیشتر تحریک میکرد ...یواش و آروم اومدم پایین تر و شکمشو لیس میزدم... بهش گفتم شلوارتو در بیار که دارم میمیرم.اما مینا فقط اه و ناله میکرد و خودشو میمالید و گاهی هم موهامو چنگ میزد.... جوابمو نداد.اما بعد از چند دقیه آروم و یواش گفت خودت اینکارو بکن...منم زرتی شلوارو شرتش و باهم کشیدم پایین واز پاش در آوردم..که دیدم مینا خودشو جمع کرد و با یه لبخند کوچکی گفت پسره ی خل..شلوار خودتو گفتمتازه نگاهم به خودم افتاد..شوبولی توی شلوارم خیمه زده بود و منم تمام لباسم تنم بود....نفهمیدم چه جوریاما در عرض ۱۰- ۱۲ ثانیه لخت لخت شدم.... دیدم مینا هم خودشو شل کرد منو کشید روی خودش...شایدمی خواست با اینکار بدن سفیدو نرمشو از من پنهون کنه...منم حسابی مینا رو بغل کرده بودمو به خودمفشارش میدادم...اما یادم افتاد که من هنوز بهشت مینارو از بس که حول شدم ندیدم...با یه حرکت جایخودمو با مینا اوز کردم و با هر مکافاتی بود یه حالتی شبیه 96 لاتین درست کردیم... چشمم به کسش افتاد...چه ناز بود..از لای پاش زده بود بیرون و خیس خیس شده بود ...شروع کردم به لیسیدنش...تمام کسشو بازبونم تمیز کردم...بوی خوبی هم میداد و معلوم بود که تازه تروتمیز شده بود...صاف صاف بدون یه لاخ مو... مینا هم داشت کیر منو ساک میزد برام عجیب بود که چطور یه دختر برای اولین بار ایقدر با مهارتساک میزنه....کیرمو تا ته میکرد تو دهنش و میکشید بیرون و سرشو میک میزد...انگار داره آبنبات میخوره..یواش یواش احساس میکردم داره آبم میاد...به مینا گفتم که بسه...داره میاد...اما ول کن نبود و همین طورکله شوبولی تو دهنش بود...منم دیدم این کس کش شاید بخواد اینطوری کارو زود تموم کنه و سر شوبولی بی کلاه بمونه.....از رویخودم کنارش زدم و هر جوری بود خودمو شوبولی رو نجات دادم....این بار پوزیشن رو عوض کردم و منرفتم روی مینا... پاهامو انداختم دو طرف پاهای مینا و با این کار سعی میکردم که پاهای اونو بهم نزدیککنم تا بیشتر لذت ببریم...شوبولی رو فرستادم اون وسط مسطا که هر کاری دلش خواست بکنه.... تا ۳ یا ۴بار تلمبه زدم دیدم مینا ناخون هاشو تو پشت من فرو کرد و نفسش بند اومد و یکمی لرزید ....فهمیدم که ارضاءشده..چند ثانیه بهش مهلت دادم که حالش بیاد سر جاش و دوباره خواستم شروع کنم که دیدم پاهاشو باز کرد وگفت : بکن توش...بکن...دارم میمرم...تعجب کرده بودم.. گفتم مگه اپنی..با سر اشاره کرد که آره....آقامارو میگی تو کونمون عروسی شد وبزن وبرقصی راه افتاد...منم که ناشی بودم یه دفعه همه شوبولی روفرستادم توش..که مینا یه داد خفیفی زد و دوباره آه و ناله شروع شد.... کسش آب انداخته بود و حسابی خیسو داغ بود...شروع کردم به تلمبه زدن...مینا هم هی در گوشم زم زمه میکرد... ) اییی... تند تر..آخ و.... (کم کم احساس کردم آبم داره میاد...زود گشیدم بیرونو آبم اومد و شوبولی حسابی شکم مینارو خیس کرد...تا ۵دقیقه بیحس روی مینا بودم و حال تکون خوردن نداشتم..بعد بلند شدیمو خودمونو تمیز کردیم.... رفتیمخوابیدیم.... فرداش از مینا پرسیدم کی افتخار افتتاح کس نازتو داسته... گفت : علی پسر عمه دیگه مینا وبه عبارتی پسر خاله خودم اینجا بود که فهمیدم اون مهارت در ساک زدن از کجا آب میخوره....از اون بهبعد هر وقت فرصتی پیش بیاد باز هم با هم سکس میکنیم و از سکس با هم لذت میبریم.پایان

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر