ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سکس خونوادگی آرزو قسمت نهم

شب به بابام گفتم چقدر زود رفتی سر اصل مطلب؟؟/؟؟ گفت بابا این ساناز خیلی حشریه داشتیم صحبت میکردیم و اونم ظرف میشست که از پشت بغلش کردم تا دوتا بوس از گردنش کردم خودشو ول کرد تو بغلم وسط کار ازش پرسیدم چرا اینقده حشری هستی؟؟؟؟ گفت آخه جمشید زود آبش میاد دیگه هم تا صبح کیرش بلند نمیشه هرچقدرم ساک میزنم یخورده که بلند میشه و تا میخواد بکنه دوباره میخوابه حاضرم نیست بره دکتر واسه همین به غیر از 3-4 دفعه اول ازدواجمون هیچوقت نتونسته منو ارضا کنه و منم روز به روز حشریتر میشم.بعد بابام گفت منم یه قرص بهش پیشنهاد کردم که از داروخونه براش بگیره مشکلش حل میشه.گفتم حقداره بنده خدا کمرش خیلی شله تازه کیرشم از کیر شما کوچیکتره.بابا گفت تو از کجا میدونی؟؟/؟؟؟ گفتم امشب بخاطر شما مجور شدم یه حال بهش بدم.گفت یعنی بهش دادی؟؟/؟؟ چرا اینکار رو کردی؟؟/؟؟ گفتم آخه کارمون زود تموم شد منم نمیخواستم شما وسط حال کردنت ضد حال بخوری مجبور شدم دیگه حالا هم چون نتونسته ارضام کنه خیلی بهت احتیاج دارم بابایی اگه یه حال خوب بمن بدی ردیف میکنم فردا هم ساناز رو دوباره بکنی.گفت دوباره بیان اینجا؟؟/؟؟ گفتم نه من به بهونه این که تو فردا از سرکار میری خونه عمو و تا شب نمیای جمشید رو میکشونم اینجا و توهم برو پیش ساناز و با خیال راحت دو سه سری باهاش حال کن من تا شب نگهش میدارم و هروقت هم خواست راه بیفته بهت زنگ میزنم قبوله؟؟/؟؟ البته چون از اون ماجرا 4 سال میگذره واسه همین خوب همه حرفها یادم نیست ولی وقتی بابام فهمید به جمشید کون دادم خیلی ناراحت شد و من خیلی باهاش صحبت کردم تا راضی شد.خوب البته از یطرف پای کووووووس و کووووووون ساناز که هنوز یه نوعروس خوشگل بود درمیون بود از طرفی هم خودش با من سکس کرده بود و نمیتونست واسه من غیرتی بازی در بیاره واسه همین گفت باشه ولی زیاد بهش ندیهاااااااااا کونت خراب میشه؟؟/؟؟.گفتم بابا اونکه یه بار بیشتر نمیتونه بکنه تازه آبشم که زود میاد پس خیالت راحت فقط برای منم خودت رو نگه دار؟/؟؟ گفت حتما توکه یه چیز دیگه ای و کون خوشگلو قلمبت مال خودمههههههههه.فردا هم طبق نقشه به جمشید زنگ زدم و جریان رو گفتم جمشیدم به ساناز گفت شب کشیکه و تا آخر شب پادگان میمونه اونشب بابام میگفت سه دفعه از کوس و کون ساناز رو کرده بود.جمشیدم که دودفعه من رو از کون کرد که دفعه اول دمر خوابید رومو دو سه دقیقه ای هم آبش اومد.البته اول چوچولمو سوراخ کونمو حسابی لیس زد و ارضا شدم.تا شبم نگهش داشتم و کلی باهم ور رفتیم و ازم میخواست لخت جلوش راه برم و کونمو دید بزنه که شاید10دقیقه همینطور دور خونه میچرخیدم و کووووووونم رو براش قر میدادم و اونم دنبالم راه میومد و بعدهم کیررررررش رو گذاشت لای کووووووووونم و کمرم رو گرفت گفت راه برو و آخرشم سرپایی با دست روی اوپن آشپزخونه رو گرفتم و کووووووونم و گاییدددددددددد ولی چه گاییدنیییییییییییییی داشت اون پشت از زور لذت و شهوت جووووووووون میداد بعد از سه چهار دقیقه آبش رو توکووووووووونم خالی کرد.ساعت ده ردش کردم رفت و به بابام خبر دادم و اومد.یه بارم بابام همونطوری سرپایی منو کرد ولی معلوم بود دیگه حال نداشت و بخاطر قولی که داده بود مجبوری داره میکنه.تواون یه هفته هرشب با بابام برنامه داشتیم و مثل زن و شوهرها بودیم.بابام میگفت خیلی بهت عادت کردم و موندم مامانت اومد چطوری حال کنیم؟؟؟/؟؟منم گفتم اونش با من واسه اونم نقشه کشیدم.گفت چطوری؟؟؟/؟؟ گفتم باشه تا موقعش مامانم زنگ زد گفت مادر بزرگم مرخص شده ولی هنوز حالش خوب نیست میخوام چند روز دیگه بمونم منم گفتم پس منم میام اونجا و اونم با من و من گفت باشه و فرداش رفتم مادر بزرگم اونموقع 54 سالش بود ولی از نظر بدن و صورت خوب مونده بود البته اونموقع بخاطر بیماریش لاغر و رنگ پریده شده بود.دایی ساسان هم 35 سالش بود ولی هنوز مجرد بود و میگفت بخاطر مادر بزرگم زن نمیگیره خلاصه مادرجون یعنی مادر بزرگم و داییم از دیدنم خیلی خوشحال شدن ولی انگار مادرم ناراحت بود.فردا شب من و مادر جون زود خوابیدیم ولی یک ساعت بعد بیدار شدم رفتم آب بخورم دیدم لامپ اتاق دایی روشنه و گفتم حالا که دایی بیداره برم پیشش یه خورده سر به سرش بزارم.رفتم دراتاق رو باز کردم که خشکم زد؟؟؟؟؟؟؟؟/؟؟؟ باور نمیکردم واییییییییییییی خدااااااااااااااا مامان و دایی لخته لخت دوتایی تو بغل هم روی تخت دایی خوابیده بودن و داشتن ازهم لب میگرفتن.اول اینقدر تو حال خودشون بودند که نفهمیدن من در رو باز کردم ولی همونموقع دایی چرخید رو مامانم که یکدفعه مامان منو دید و دایی رو حول داد کنار و درحالیکه میگفت نهههههههههه بلند شد.دایی تا برگشت منو دید گفت واااااااااااایییییییییییی و پتوش رو که پای تخت افتاده بود برداشت و گرفت جلوش یه لحظه کیررررررر شقش رر دیدم مثل کیر بابام ولی سفیدتر و کمی سرخ.گفتم مامان با داداشت؟؟؟؟//؟؟ جفتشون سرشون رو انداختن پایین.گفتم ببخشید من نمیدونستم چه خبره وگرنه مزاحم نمیشدم حالا راحت باشین و اومدم بیرون و در رو بستم.پشت در ایسادم ببینم چی میگن؟؟؟؟؟/ که دایی گفت:....ادامه دارد..با تشکر مجدد از آرزو جون بخاطر ارسال داستانش.مرسیییییییییی

4 نظرات:

matin گفت...

امیر جون خیلی خاطرتو می خوام داداش خیلی با حالی داداش دمت گرم خیلی ردیف بود

ناشناس گفت...

امیر من عاشق داستانهای سکس خونوادگیم.خیلی خوب بود.من که بیصبرانه منتظر قسمت بعدم

ناشناس گفت...

آرزو جون مرسي از خاطراتت ولي از پريودات نژفتي برامون تعريف كن

داداش امير خسته نباشي خيلي باحالي از داستانايي كه توش پريودم داره بزار خيلي دوست دارم مرسي

ایرانی گفت...

آرزو جان بازم ممنون از داستانهایت که با خوندن اونا خوانندگان به اوج هوس می رسن .می دونم که برای نوشتنش خیلی زحمت می کشی .هم تو و هم امیر هردوتون خسته نباشین ..ایرانی

 

ابزار وبمستر