ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کامبیز و مامانش

سلام دوستان گلم راستش دیشب یکم وقتم آزاد بود داشتم آرشیو داستانهام رو مرور میکردم چشمم به چند تا داستان قدیمی افتاد گفتم براتون بذارم شاید لذت ببرین.
من 20 سالمه و اسمم كامبيزه و مامانمم اسمش ويدا است و 43 سالشه. وضعمون هم متوسطه يعني نه خيلي پولداريم نه خيلي فقير.بابامم كارمنده يه ادارست كه ساعت هفت صبح ميره و پنج غروب هم بر ميگرده.مامانم خيلي خوشگل نيست ولي بدم نيست يعني اونم قيافه ايي متوسط داره ولي خوب آرايش ميكنه خوشگل ميشه.مشكل بزرگي كه مامانم داره اينه كه خيلي گرمايي است.يعني تو تابستون تو خونه اكثرا با يه شلوارك و فقط يه كرست ميگرده.البته تا قبل از اينكه بابام بياد چون بابام خيلي گيره و واسه همين مامانم خودشو درست ميكنه وقتي بابام ميخاد بياد.بيرون هم كه ميريم البته وقتي منو مامانم هستيم زيره مانتوش فقط يه كرست ميبنده كه همين منو خيلي حشري ميكنه.كلا رفتار هم من و هم مامانم دور از چشمه بابام خيلي فرق ميكنه با اون چيزي كه جلوي بابام انجام ميديدم.يه بار يادمه همسايمون مرجان خانم با مليحه خانم و پسره مليحه خانم كه پانزده يا شانزده سالشه اومده بودن خونه ما كه مامانم پرده ايي كه تازه خريده بود رو نشونشون بده كه مامانم جلوي پسره مليحه خانم هم با كرست بود.بعدا كه مليحه و پسرش رفتن من تو اتاق بودم كه شنيدم مرجان خانم به مامانم ميگه تو با اون شوهره تعصبيت چجوري جرات ميكني پيش پسرت با اين وضع بيايي جلوي يه پسره غريبه؟/؟ نميترسي كامبيز به باباش چيزي بگه ؟/؟ مامانم گفت مرجان جان حامد پسره مليحه خانم كه مثل پسره خودمه در ضمن كامبيز هم اصلا به لباس پوشيدن من كاري نداره اون نميدونم چرا اصلا به باباش نرفته. ميدوني چيه اصلا بي غيرته بي غيرته.منكه از شنديدن اين حرف تعجب كرده بودم حواسمو جمع كردم ببينم ديگه چي ميگن كه مرجان خانم گفت: واه چه پسره جالبي داري؟؟/؟؟.مامانم گفت: قابل شمارو نداره مرجان گفت: مرسي ماله خودت.خلاصه خداحافظي كرد و رفت من نظر مامانمو در مورد خودم شنيده بودم تصميم گرفتم مامانمو بيشتر تحريك كنم. یکروز كه مامانم داشت نيازمنديهاي يكي از روزنامه ها رو ميخوند گفت نگاه كن آگهي استخره كه تراسه آفتاب هم داره خيلي خوبه آدم قشنگ ميتونه خودشو برنزه كنه ولي حيف كه گرونه.من يدفعه يه فكري به سرم زد گفتم مامان ما خودمون بهترين تراسه آفتاب رو داريم. گفت كجا گفتم تو راه پله. گفت كجاي راه پله. منم گفتم. همين جلوي دربه واحد ساعت دو تا چهار آفتابه شديدي ميافته اگه پنجره راه پله رو باز كنيم. ( خونه ما دو طبقه است كه طبقه اول مليحه خانم با پسر و شوهرش هستند واحد اونا دو برابر واحد ماست واسه همين طبقه اول يه واحد داره و طبقه دوم هم ما هستيم و مرجان خانم شوهرشم روبروي ما هستن. ) خلاصه مامانم گفت فكره خوبيه. قرار شد از همون لحضه بريم تو راه پله و بخوابيم و حموم آفتاب بگيريم. مامانم يه دشك آرد و اندات تو راه پله با صدايي كه درست شد مرجان خانم اومد بيرون گفت چيكار داري ميكي ويدا جون ( مرجان خانم يه زنه حدوده سي ساله است كه بچه هم نداره ). مامانم گفت ميخايم حمومه آفتاب بگيريم بعد مامانم به سمت پنجره رفت و اونارو باز كرد اومد و روي دشك دراز كشيد. چون پنجرهراه پله بزرگه آفتاب قشنگ كله پاگردو ميگيره. مامانم چند دقيقه دراز كشيد و به مرجان هم تعارف كرد ولي گفت كاردارم شايد بعدن بيام و رفت. مامانم بعد از چند دقيقه بلند شد و گفت با شلوارك نميشه و شلواركشم در آورد و با يه شرت و كرست دراز كشيد من كه از كلي حشري شده بودم. مامانم گفت تو نميايي. گفتم يه وقت مرجان خانم مياد ميبينه بد ميشه گفت نه بابا براي چي بد ميشه. لباساتو در آر بيا. من گفتم پس بزار برم شورتم رو عوض كنم آخه اين يه ذره سوراخه. من الكي گفتم و اومدم زيره شورتم يه مايو پوشيدم تا شقي كيرم معلوم نشه. خلاصه منم دراز كشيدم و مرجان هم اومد كه دراز بكشه ولي فكر كرده بود من رفتمت تا منو ديد جا خورد مامانم گفت بيا ديگه مرجان. اونم اومد و چون وضعه مارو ديد واسه اينكه كم نياره اونم لباساشو در آورد و با شورت و كورست اومد دراز كشيد. ديگه جا بيشتر نبود يعني سه نفر بيشتر نميتونستن بيان. خلاصه اون روز تا دو ساعت اونجا بوديم و بعد هم رفتيم خونمون.بعد از اون جريان ديگه خيلي با هم راحت شده بوديم مامانم كه اكثرا با شورت و كرست تو خونه مي گشت. يه روز ميخاستيم بريم بيرون. ساعت حدود يازده ظهر بود مامانم شلوارشو پوشيد و طبق معمول بليز هم كه نميپوشيد با يه كرست بود. دو تا مانتو دستش بود اومد پيشه من گفت كامبيز جان كدوم مانتو رو بپوشم. من پيشه خودم گفتم اون سفيده چون نازك تره لابد كرستش از زيرش معلوم ميشه گفتم مامان سفيدرو بپوش. مامانم پوشيدش اومد جلوي آينه كه خودشو مرتب كنه گفت كامبيز اين زياد نازك نيست.معلومه زيرش شوتين بستم.منم با خنده گفتم خوب مگه قراره سوتين نبندي. گفت نه باهوش جان. يعني معلومه فقط سوتين بستم و چيزي نپوشيدم . گفتم نه زياد معلوم هم نيست موردي نداره زياد بيا بريم الان ظهر ميشه همه جا ميبندن. راه افتاديم كه بريم. تو راه من يه نگاه انداختم به مامانم ديدم تا ماركه كرستشم ميشه ديد و همين باعث شد دوباره شق كنم. به سر كوچه كه رسيديم يه پيكانه رسيد كه يه زنه جلو بود منم سريع نشستم عقب و مامانمم نشست بقلم. يه ذره كه يارو رفت جلو يه مرده هم اومد نشست عقب بقل مامان جونم. من يه ذره گشاد نشسته بودم كه جابيشتر بگييرم مامانم بيشتر به يارو تماس داشته باشه. نميدونم چرا ولي از اينكه مامانم با يارو تماس پيدا ميكرد من شق ميكردم. بعد از ده دقيقه رسيديم ميدون وليعصر و پياده شديم. بعد كه پياده شديم مامانم گفت بيشعور چقدر خودشو ماليد بهم. گفتم عيب نداره مامان بنده خدا جوونه ديگه. مامانم يه دفعه گفت يعني چي؟؟/؟؟ تو چرا ناراحت نميشي.گفتم آخه مامان جون من خودمو ميزارم جاي اون پسره بالاخره منم تو ماشين ميشينم اگه يه خانم بقلم باشه دوست دارم باهاش تماس داشته باشم ديگه.مامانم گفت چشمم روشن شيطون هم كه شدي . گفتم نه مامان جون خوب تو مگه دوست نداري به جاي يه زنه چادري درب و داغون يه مرد جوون خوش تيپ تو تاكسي بقلت بشينه. گفت اوا چقدر بي حيا شدي اين حرفا چيه. ( چون من ميدونستم مامانم تو خونه خيلي محدوده اين حرف ها رو زدم ) گفتم : راست ميگم ديگه آخه نه چيزي از تو كم ميشه نه از من. حالا بگو دوست نداري ؟ گفت خوب آره راستشو بخاي امروزم ناراحت نشدم فكر كردم تو فهميدي يارو بهم فشار ميده گفتم يه چيزي گفته باشم ديگه. گفتم اصلا ميدوني چيه من خودم از قصد رفتم زودتر نشستم كه گفتم شايد يه مرده خوش تيپي بياد بشينه بغلت كه اينطوريم شد. گفت اي شيطون يعني تو دوست داري مردا بيان بشينن بقلم يا منو ديد بزن. گفتم آره. گفت : ناراحتم نميشي ؟. گفتم : نه خوب اگه اونا تورو ديد بزنن منم زن يا مامانه مردمو ديد ميزنم. خوب با هم در ميشن ديگه.گفت خوبه حالا توجيه نكن. گفتم : مامان اصلا ميدوني از اين به بعد اگه تو تاكسي مرد بود تو اول بشين كه قشنگ استفاده كني اگه زن بود من ميشينم كه من استفاده كنم.گفت خوبه نظريه پردازم كه شدي. بعد همين جوري كه داشتيم راه ميرفتيم و مغازه هارو ميديديم مامانم گفت : پس واسه همين به من گفتي كه اين مانتو رو بپوشم كه از زيرش كرستم معلوم بشه. نه ؟. گفتم آره مامان جون. گفت خوبه آدم شوهرش اونجوري تعصبي باشه پسرش اينجوري بي غيرت. گفتم خوب حالا كدومو دوست داري. ؟ گفت : هرچي باشه پسره بي غيرت بهتره تا شوهره تعصبي. واسه برگشت به خونه دو كورس بايد ماشين سوار ميشديم. كورس اول يه آردي به طورمون خورد كه دو تا مرد عقب بودن. مامان نشست عقب و من نشستم جلو. وقتي پياده شديم. گفتم : مامان جون استفاده كردي. ؟ گفت آره بابا پرس شدم. واقعا جا تنگ بودا. كورس دوم سواره يه پيكان شديم كه يه دختره عقب بود واقعا گوشت. چون نشسته بود شلوارش قشنگ رفته بود بالا. واقعا حشري كننده بود. من كه حسابي مالوندم بهش. بعد كه رسيديم به مقصد و پياده شديم مامانم گفت : چي شد حال كردي يا نه ؟ آره مامان عجب گوشتي بود. گفت يعني چي ؟ گفتم يعني جيگر يعني خوشگل خيلي باحال بود طرف. گفت : ببينم به منم گوشت ميگن. گفتم : مامان جون تو هنوز به درجه گوشتي نرسيدي. البته الانم خيلي باهالي ولي واسه اينكه گوشت بشي بايد يه ذره شلوارت بره بالاتر. لباسات چسبون تر بشه و آرايشتم بيشتر. اون موقع ديگه يه گوشت كاملي. گفت : پس بايد روش بيشتر كار كنم. بعد از چند لحظه گفت : راستي كامبيز تو دوست دختر داري ؟ گفتم به يه شرط جواب ميدم كه تو هم جواب سوال منو بدي. گفت باشه. گفتم آره با دو تا دختر دوست بودم ولي الان با جفتشون به هم زدم. گفتم : مامان حالا تو بگو قبل از ازدواج با بابا دوست پسر داشتي. گفت : اينو نميتونم جواب بدم. گفتم : بگو ديگه مامان ما كه حالا با هم راحتيم. گفت قول ميدي به كسي نگي. گفتم آره. گفت آره بابا من از شانزده سالگي دوست پسر داشتم. مثل تو هم بي بخار نبودم. دوست پسرام اونقدر زياد بودن كه حسابشون از دستم در رفته. گفتم : جدي ميگي مامان ؟ گفت : آره كامبيز جان. من جوونيم يه گوله آتيش بودم. گفتم : تو هنوزم يه گوله آتيشي مامان جون.بعد از اينكه به خونه رسيديم مامانم روسريشو كه همون تو راه پله در اورد و تو خونه هم مانتوشو در آورد و شلوارشو در آورد و گفت مردم از گرما. همين جوري با شورت و كرست شروع كرد گشتن در خانه. ساعت نزديك دو بعد از ظهر بود گفتم : مامان امروز حموم آفتاب نميگيري گفت نه عزيزيم حال ندارم من ميرم بخوابم. رفت تو اتاقش كه بخوابه. منم سريع بلند شدم رفتم سمت كامپيوتر و dvd سوپري كه از رفيقم گرفته بودم رو گذاشتم و شروع كردم ديدن. بعد از چند لحظه كم كم دستم رفت سمت كيرم و شروع كردمش به ماليدن. كيرم هي بيشتر سفت ميشد و منم بيشتر حشري. نميدونم چي شد ولي احساس كردم يكي پشت سرمه. سرمو كه برگردوندم ديدم بله مامانم وايساده و داره نگاه ميكنه. كيرم در جا خوابيد. من خشكم زده بود كه مامانم گفت : ادامه بده. دوباره گفت : ادامه بده ديگه. گفتم : چيو ؟. گفت : ماليدنتو. گفتم : نه نميخاد. گفتش : ادامه بده ميخام ببينم. منم از روي شلوار شروع كردم ماليدن. از خجالت سرمو نمي تونستم بگيرم بالا كه مامانم گفت : درش بيار ميخام ببينم. با تعجب گفتم : چي ميگي مامان ؟ گفت : بهت ميگم درش بيار. منم در آوردم و شروع كردم به ماليدن كه مامانم اومد پيشم و گفت نه از ماله بابات بزرگتره. بعد در كمال ناباوري ديدم دستشو دراز كرد و كيره منو گرفت و شروع كرد ماليدن. منم كه ديدم مامانم خودش پا قدم شده دستمو بردم سمت سينه هاش و گفتم مامان اجازه هست : آره عزيزم. و منم سينه هاشو از كرستش آزاد كردم و شروع كردم ماليدن. هر از گاهي هم نوكشو ليس هم ميزدم. تو اين مدت موفق به تست كردن لب هاي شيرين مامانمم شدم. مامانم گفت كامبيز جان بيا بريم رو تخت اونجا راحت تريم بلند شديم و رفتيم سمت تخت مامانم كه يه تخت دو نفره بود .رفتيم رو تخت و مامانم كيرمو دوباره گرفت و كرد تو دهنش خيلي باهال داشت ساك ميزد. انقدر باهال داشت ساك ميزد كه ديدم الانه كه آبم بياد به مامانم گفتم و بلند شد و رفت از كمدش يه اسپري آورد و زد به كيرم. گفتم : مامان جون مجهزيا. گفت چي كار كنيم ديگه. يه زره كه ساك زد گفت بسته ديگه حالا نوبت توئه. فقط زود باش كه الان ديگه بابات مياد. راست ميگفت ساعت سه و نيم بود و بابام نزديك چهارو نيم تا پنج ميرسيد خونه. گفتم : چيكار بايد بكنم. گفت : كسمو بخور. گفتم چشم. مامانم هنوز شرتشو در نياورده بود همين كه شورتشو كشيد پايين يه كس سفيد بدون مو جلوم ظاهر شد. منم با سر حمله كردم تو كسش و شروع كردم ليس زدن. مامانمم با دستش سرمو فشار ميداد تو كسش. اونقدر ليس زدم كه صداش در اومد و هي ميگفت : جونننننن بخور كامبيز جونممممممممم بيشتر بخور. عزيزم همش مال خودتههههههههههه و از اين حرفا. بعد از چند لحظه گفت بسه ديگه حالا ميخام بكني تو كسم. منم كه منتظر اين لحظه بودم سريع بلند شدم و كيرمو گرفتم سمت كس مامانم و اونم پاهاش رو داد بالا و خودش كيرمو گرفت و با دستش هدايت كرد سمت كسش. خيلي احساس خوبي بود آخه تا حالا تو كس نكرده بودم ولي نميدونم چر انقدر گشاد بود آخه سريع تا ته رفتش. منم شرع كردم به تلمبه زدن. اسپري هم اثر خودشو كره بود. و اثري از اومدن آبم هم نبود. شدت تلمبه هام رو بيشتر كردم و وسطاي كار بودم كه جيغ و داد مامانم رفت بالا و تكوناشم بيشتر شد و فهميدم كه اون ارضا شده. چند تا ديگه تلمبه زدم و گفتم مامان ميتونم كونتم بكنم : گفت آره كامبيز كونمم بكن. من كيرمو كشيدم بيرون و در همون حالت كردم تو سوراخ كون مامانم. با چيزايي كه شنيده بودم فكر كردم بايد به سختي بره ولي در كمال تعجب به راحتي رفت تو و شروع كردم به تلمبه زدن. بعد از چند تا تلمبه احساس كردم آبم داره مياد و شدت تلمبه هام رو بيشتر كردم. مامانم كه فهميده بود آبم داره مياد گفت آبت داشت ميومد بكش بيرون كار دارم. منم همين طوري كه تلمبه ميزدم كيرمو كشيدم بيرون و مامانم خيلي سريع برگشت و كيرمو گرفت تو دهنش و شروع كرد ساك زدن و تمام آبمو خورد. من هميشه عاشق صحنه خوردن آب كير بودم. اصلا باورم نميشد كه الان مامانم داره آب كير منو ميخوره. بعد از مامانم تشكر كردم و گفتم مامان باز هم ميشه بكنمت گفت : آره عزيزم فقط قول بده ديگه جق نزني. گفتم : چشم مامان جون. بعد مامانمم زم تشكر كرد و گفت : دو هفته بود بابات منو نكرده بود بد جوري تو خماري بودم. بعدشم رفت سمت حمم تا دوش بگيره. منم رفتم دستشويي تا خودمو تميز كنم. تو دستشويي به اين فكر كردم كه بابام كه مامانمو كم ميكنه. بعدشم بابام تعصبيه اصلان كون هم نميكنه پس چرا انقدر كون و كس مامانم گشاده بعدشم مامانم آب كيره منم خورد. همين فكر ها رو ميكردم كه به اين نتيجه رسيدم گفتم لابد مامانم به افراده ديگه هم كس ميده چون اينكارا با ماهي دو بار كس دادن به بابام حاصل ميشه.فرداي اون روز بعد از بلند شدن از خواب از اتاقم اومدم بيرون. ديدم مامانم تو آشپزخونه است يه دامن پاشه با يه كرست هم كه بسته. رفتم پيشش و سلام دادم مامانمم به گرمي جواب سلاممو داد. بعد صبحانه رو آماده كرد تا بخوريم. در حين خوردن صبحانه به من گفت : كامبيز جان ديروز خوش گذشت ؟. گفتم : آره مامان جون راستشو بخاي من تا حالا سكس نداشتم. يعني دوست دخترامو ماليده بودم ولي تو كون يا كسشون نكرده بودم. دستت درد نكنه. راستي بازم ميتونم بكنمت كه ؟ خنديد و گفت : آره عزيزم بازم ميتوني بكني. بعد همين طور كه داشتم صبحانه ميخوردم گفتم : مامان يه سوال بپرسم. گفت : بپرس عزيزم. گفتم : مامان مگه بابا با تو كم سكس نميكنه ؟ گفت : چرا ماهي دو بار بيشتر نميشه. گفتم: خوب تعصبي هم كه هست تو كونتم كه اصلا نميكنه آبشم تو دهنت كه نميريزه. گفت : آره درسته. گفتم : خوب پس تو چجوري انقدر سوراخ كونو كست گشاده و انقدر هم راحت آبمو تو دهنت خالي كردي. گفت : سوراخ كون و كسم طبيعيه ماله همه انقدريه تو چون تا حالا سكس نكردي اندازشو نميدوني. گفتم : مامان درسته سكس نداشتم ولي ميدونم كه طبيعي نيستش. گفت : خوب حالا كه چي ؟ گفتم : يه چيز بگم ناراحت نميشي.؟ گفت : نه. گفتم : مامان تو با افراد ديگه هم سكس ميكني. ؟ گفت : نه اصلا من به بابات خيانت نميكنم. گفتم : مامان جون من كه خودم تو رو ميذاشتم طرفه مردها تو تاكسي بشيني كه تماس بدنتو با يه مرد غريبه احساس كنم. حالا اگرم بفهمم كه تو با يه مرد غريبه سكس داشتي كه بيشتر حال ميكنم. حتي دوست دارم كس دادنتو از نزديك ببينم. گفت : يعني تو ناراحت نميشي اگه بفهمي من با يه نفر سكس داشتم. من گفتم : نه مامان جون ناراحت چيه كلي حالم ميكنم. مامانم گفت : آخه واسه چي اينجوري ميشي ؟ گفتم : نميدونم مامان جون دست خودم نيست از خيلي وقت پيش دوست داشتم يه همچين چي زيرو ولي حتي فكرشم نميكردم يه روز بشينم در اين باره باهات صحبت كنم. ميدوني وقتي تو خيابون مردها و پسر ها بهت نگاه ميكردن كيرم شق ميكرد. بعد گفتم : خوب چي شد حالا به فرد ديگه ايي هم دادي ؟ مامانم گفت : حالا كه اينقدر با حالي اگه قول بدي به كسي نگي بهت ميگم. گفتم : قول ميدم بگو مامان.گفت: آره من سكس دارم.گفتم : با كي ؟ گفت : با هركي حال كنم. فرد خاصي نيستش. گفتم : پس سوراخ هاي گشادت ديدي به خاطر اينه. گفت : سوراخ كونمو كه دوست پسرام قبل از ازدواج گشاد كردن. كسمم كه بعد از ازدواج گشاد شده. البته اينا همش تقصير باباته از بس منو نكرد مجبور شدم بدم. حالا هم ديگه عادت كردم. گفتم : خوب آخرين بار كي دادي مامان جونم ؟ گفت : ديروز به تو دادم. گفتم : نه جدي ميگم بگو ديگه. گفت : دو هفته پيش به بابات. گفتم : اه بگو ديگه. گفت : راست ميگم ديگه هر روز كه كس نميدم. آخرين بار دو هفته پيش به بابات دادم ولي راستشو بخاي. بعد مامانم يه مكث كرد. گفتم : خوب چي ؟ گفت : هفته پيش واسه يه پسره ساك زدم. گفتم : كجا ؟ كي ؟ چه جوري. گفت : چه خبرته نميتونم بگم كه. گفتم : تو رو خدا بگو ديگه مامان. گفت : كار دارم نميشه. گفتم : بگو ديگه يه ذرشو. گفت : به بابات چيزي نگيا. گفتم : نه مطمئن باش. گفت: هفته پيش يادته رفته بودم ميدون انقلاب. گفتم : آره گفت : ساعت ده صبح كارم تموم شد ميخاستم برگردم. رسيدم جلوي سينما پارس ديدم داره فيلمه رئيس رو نشون ميده. رفتم ببينم سانساش كي هست. رفتم جلوي گيشه سانسارو ديدم. بعد از يه پسره كه داشت بليط ميخريد پرسيدم ببخشيد بليطش چنده ؟ پسره برگشت بهم گفت : 1500 تومان. منم يه دفعه از دهنم در رفت گفتم : چقدر گرون. پسره دوباره برگشت يه نگاه بهم كرد گفت : ميخاي مهمونه ما باش. من كه تازه فهميدم چي گفتمو پسره چي گفته پيشه خودم گفتم بزار برم باهاش فيلمو ميبينم بعدشم ميرم خونه ديگه پسره كه نميخورتم. بعد با عشوه گفتم : نه ممنون مزاحم نميشم. گفت : مزاحم چيه خانم بگيرم براتون بليط. گفتم : اگه زحمتي نيست بگير. اونم يه بليطه ديگه گرفتو با هم رفتيم تو سينما. نشستيم رو صندلي. جات خالي كامبيز از همون لحظه نشستن تنشو ماليد به تنم. گفتم : خوب حالا بقيشو بگو. گفت : بسته ديگه. گفتم : اذيت نكن مامان بگو. گفت : هيچي نشستيم رو صندلي. هنوز يه ربع مونده بود تا فيلم شروع بشه. خودشو هي ميماليد بهم. يه ذره چرت و پرت صحبت كرد و بعد گفت : خانومم اسمت چيه ؟ گفتم : ويدا. اسمه تو چيه ؟ گفت : حسين. بعد همين جوري كه شسته بوديم احساس كردم داره سينه هامو ديد ميزنه. منم واسه اين كه بيشتر اذيتش كنم گره روسريمو باز كردم و گفتم : واي چقدر هوا گرمه و چون طبق معمولم زير مانتوم فقط كرست داشتم سفيدي پوست بالاي سينه هام پيدا شد.و ديد زني حسين هم بيشتر. گفتم : خوب حسين آقا چند سالته ؟ گفت : بيست و شش سالمه. گفتم : زن داري. گفت : نه بابا زن چيه ديگه. گفت : تو چند سالته. گفتم : چند ميخوره ؟ گفت : فكر كنم سي و هشت يا سي و نه سالته. منم كه ديدم اينجوري ميگه و پنج سال سنمو آورده پايين گفتم : آفرين سي و هشت سالمه بعد گفت : تو چي شوهر كردي. گفتم : آره. دستمو آوردم بالا و حلقمو نشون دادم گفتم : اينو مگه نديدي شيطون. داشتيم صحبت ميكرديم كه يارو اومد گفت بياين تو فيلم الان شروع ميشه.رفتيم داخل.فيلم رئيس تو سالن شماره 2 سينما پارس در حال نمايش بود و اون سالن هم كلا يه جوري بود كه جاي تنگ و تاريك زياد داشت. سانس هم كه اولين سانس صبح بود واسه همين 20 نفرم تو سالن نبودن. حسين بهم گفت كه بريم اونور و منو برد يه جاي خلوت و گوشه كه كسي هم اطرافمون نبود. 2 دقيقه بعد فيلم شروع شد و چراغ ها هم خاموش. ديگه حتي يك متري خودمونم نميديديم چه برسه به اينكه كسي بخواد ما رو ببينه تازه نزديك ترين آدم به ما حداقل 6 يا 7 متر فاصله داشت و رديف هاي ديگه هم بود و تو رديف ما نبود. فيلم با بلند شدن پولاد كيميايي از لاي آشغال ها و زباله ها شروع شد. هنوز ده دقيقه از فيلم نگذشته بود كه احساس كردم داره با نوك انگشتش روي رونه پام رو نوازش مي كنه. با دستم دستشو پس زدم ولي بعد از چند دقيقه دوباره و اين دفعه بيشتر شروع كرد با انگشتش نوازشم كردن. راستش من خودمم داشتم حالي به حالي ميشدم و اين دفعه گذاشتم كارشو بكنه. چند دقيقه كه داشت با انگشتش نوازشم ميكرد ديگه انگشت تبديل به دست شده بود و با دستش داشت كارش رو ادامه ميداد. حسين وقتي ميديد كه ديگه چيزي بهش نميگم جراتش بيشتر ميشد و بيشتر اين كارو ميكرد تا اينكه ديدم دستشو از رونه پام برداشت و انداخت دور گردنم و گفت بذار اين طوري فيلم رو ببينيم و همين كارشم باعث شد كه روسريم بيفته روي شونم. باز دوباره با دستش شروع كرد مالش دادن كه گفتم : بذار فيلم رو ببينيم حسين. گفت : اذيت نكن ويدا جون فيلم بازم ميشه اومد ديد و يه دفعه دستشو از زير دست چپم رد كرد و سينم رو گرفت. من كه نفسم بند اومد چند لحظه وايساد و ديد كه اعتراضي نكردم دوباره شروع كرد مالش سينم بعد دست راستشو آورد جلوي مانتوم و گفت : اجازه هست بازش كنم ؟ گفتم : كسي نبينه ؟ گفت : نه همه حواسشون تو فيلمه. و دكمه بالايي مانتوم رو باز كرد و در گوشم گفت : از يه ساعت پيش كه جلوي گيشه ديدمت تو كف اين سينه هاتم. منم كه ديگه داغ داغ كرده بودم خودمو كامل در اختيارش گذاشته بودم. دستشو كرد تو مانتوم و سينه هامو به دست گرفت و از كرستم درش آورد و ميماليد. منم ديدم همين جوري كه نميشه نشست با دست راستم كيرشو از رو شلوارش ماليدم. كيرش از رو شلوار هم معلوم بود بزرگ. من كيره اونو ميماليدمو اونم سينه هاي منو. بعد از چند لحظه دست از سينه هام برداشت و دستشو كرد تو شلوارم و سريع رسوند به كسم و شروع كردش به ماليدن. خيلي باحال داشت ميماليد من ديگه داشتم ارضا ميشدم . دستمو از رو كيرش برداشته بودم و چشمهام رو هم بسته بودم و لذت ميبردم. فقط چون نميتونستم جيك هم بزنم خيلي سخت بود. همينطور كه داشت مالش ميداد منم دستمو گذاشتم رو دستش و فشار دادم به كسم و يه تكون خوردمو ارضا شدم. همه شلوار و شرتم آب كسي شده بود.دست حسين هم كثيف شده بود كه ماليدش به صندلي. من ديگه شهوتم خوابيده بود كه ديدم حسين كيرشو از شلوارش در آورد و ميگه بخورش. اگه قبل از اينكه ارضا شده بودم بهم ميگفت بخور ميخوردم ولي اون موقع نخوردم گفتم اينجا نميخورم. كيرش همون جوري كه فكر ميكردم بزرگ بود گرفتمش تو دستم و باهش ور رفتم. حسين گفت : پس بريم تو دستشويي برام ساك بزن. گفتم : يه وقت كسي نياد ببينه ؟ گفت : نه الان دو تا سالن دارن فيلم نشون ميدن كسي نيست. بعد گفت : من الان ميرم تو هم چند دقيقه ديگه بيا. اون رفت و منم وضعمو مرتب كردم و 5 دقيقه بعد رفتم سمت دستشويي. دستشويي هاي سينما پارس حدود سي تا پله ميخوره و ميره پايين و واقعا جاي مخوفي هست. وقتي رسيدم جلوي درب دستشويي ديدم وايساده دستمو گرفتو كشيد تو قسمت مردونه. گفتم : اينجا كه مردونست. گفت : خوب كجا بريم ؟ منو كشوندو برد تو آخرين دستشويي كه از دره اصلي هم فاصله داشته باشه. رفتيم تو و درو بستيم. خيلي سعي كرد منو بكنه ولي گفتم فقط ساك ميزنم. اونم ناچار قبول كرد. كيرشو در آورد و منم نشستم رو دوپا و شروع كردم ساك زدن. كيرش هم كلفت بود هم خيلي سفت. خيلي داشت بهم حال ميداد واسه همينم قشنگ براش ساك زدم. از طرز حركاتش معلوم بود كه آبش داره مياد واسه همين تا اومدم كيرشو در بيارم كه ديدم آبش پاشيد تو دهنم. آب كيرش تموم شدني هم نبيد تمام دهنم پر شده بود. منم نميتونستم در بيارم چون ميريخت رو لباسام و كثيفش ميكرد واسه همينم مجبور شدم همه آب كيرشو قورت بدم. كيرشو از دهنم كشيد بيرون و همين طوري كرد تو شلوارش و يه تيكه كاغذ از جيبش در اورد و روش يه چيز نوشت و گفت اين شماره منه بازم حوس كير كردي بهم زنگ بزن و رفت بيرون. پيش خودم گفتم : اين چرا انقدر سريع در رفت نكنه ترسيد. هيچي منم همون جا نشستم و شاشمو كردمو و برگشتم بيرون و دهنمو شستم كه نظافتچي دستشويي اومد بيرون و گفت : خانم اينجا قسمت مردونه است. منم گفت : ببخشيد حاج آقا حواسم نبود اشتباه اومدم. برگشتم سمت سالن. هرچي دنباله حسين گشتم نديدمش فكر كنم اصلا از سينما رفت بيرون. منم نشستم و ده دقيقه آخر فيلم كه داريوش ارجمند بازي داره رو ديدم و برگشتم خونه. خوب حالا بگو حست چيه كامبيز جان. من گفتم : عالي بود مامان كاش منم اونجا بودم و همه اينا رو از نزديك ميديدم. يعني ميشه يه بار اينا رو از نزديك ببينم. گفت : اگه بچه خوبي باشي اونم ميشه بعد گفت : يه وقت جلوي بابات چيزي از دهنت نپره بيرون. گفتم : چرا ميرم به بابا ميگم مامان جون داشت كيره حسين آقا رو تو سينما ساك ميزد. گفت : گفتم كه حواست سوتي ندي.بعد از اون جريان چند روز گذشت و چند باري با مامانم سكس داشتم. يه روز كه تو خونه نشسته بوديم و داشتيم صحبت ميكرديم گفتم : مامان تا حالا با چند نفر سكس داشتي كه گفت : نميدونم چون نشمردم. گفتم : حدودا. گفت : خوب قبل از ازدواجم كه به دوست پسرام كون ميدادم شايد 10 يا 12 نفر ميشدن. بعد از ازدواج هم كه ديگه حسابش از دستم در رفته چقدر كس دادم.. بهم گفت : كامبيز يادته گفته بودي دوست داري سكس منو ببيني گفتم : آره گفت : تو بچگي هات زياد ديدي. آخه تا سه چهار سالگيت با خودم ميبردمت وقتي ميخاستم سكس كنم با كسي. با خنده گفتم : پس اين علاقه من به خاطر دوران بچگي بود. بعد گفتم : مامان تا حالا از راه سكس چيزي هم در آوردي ؟ گفت : آره با خيلي ها كه سكس ميكنم چون بيشترشون مغازه دارن يه چيزي بهم ميدن. طرف لباس فروشي داره لباس ميده يا بلور فروشي داره بلور ميده. تازه يه بارم با يه پروتئني بودم يادته چقدر سوسيس كالباس مياوردم خونه ؟ گفتم : آره بابا يادمه. بعد گفتم : مامان تا حالا از سكس پول هم درآوردي ؟ گفت : آره البته من نميخاستما خودشون ميدادن. گفت: بله خوب شما كه نميخاستيد خودشون ميدادن. گفتم : يه چيز بگم ناراحت نميشي ؟گفت : نه گفتم : ببخشيدا ولي اينا كه همش مشخصات يه جنده است. گفت : تو هر جور راحتي فكر كن. خلاصه گذشت تا غروب شد و بابام اومد. و خبري داد كه باعث شد منو مامانم غرق در شادي بشيم و اونم اين بود كه بابام از فردا به مدت دو ماه ميره تبريز ماموريت. ازش پرسيديم كه چه طور يه دفعه قرار شد فردا بري كه گفت : قرار بود همكارم بره كه سكته كرد و منو جاش مي فرستن. خلاصه فردا شد و بابا رو راه انداختيم و اومديم خونه.وقتي رسيديم خونه به مامانم گفتم: مامان تو اين دو ماه ميخوام جندگي رو به حد اعلا برسوني. مامانم گفت: من تا حالا بعد از ازدواجم يه هفته هم تنها نبودم حالا دو ماه ميشه عشق و حال كرد.من همونجا لبمو چسبوندم به لب مامانم كه گفت: الان حال سكس ندارم گفتم : من بايد ارضا شم خيلي حشريم. گفت : پس بده برات ساك بزنم. كيرمو در آوردم و قبل از اينكه مامانم ساك بزنه گفتم : مامان ميشه با مانتو روسري ساك بزني. گفت : واسه چي ؟ گفتم : همينجوري. رفت و مانتو روسريشو پوشيد و اومد و شروع كرد كيرمو ساك زدن. خيلي با حال ساك ميزد انگار تمام درون كيرمو ميخاست بكشه بيرون گفتم : مامان جون اين دفعه هم آبمو ميخوري. گفت : آره پسره گلم. گفتم : قورتشم ميدي ؟ گفت : آره عزيزم. گفتم : آب كير خوردنو دوست داري. گفت : اره چون هم مقويه هم حال ميده. دوباره شروع كرد ساك زدن. ديگه نزديك اين بود كه آبم بياد گفتم : مامان يه لحظه وايسا. رفتم از آشپزخونه و يه كيك از اين تي تاب ها آوردم و گفتم : مامان جون حالا كه انقدر آب كير رو دوست داري واست جايزه آوردم. آب كيرمو ميريزم رو اين كيك بعد ميدمش كيك و آب كيرو با هم بخوري. مامانمم گفت : آخ جون و كيرمو دوباره گرفت دهنش و شروع كرد ساك زدن. ديگه آبم داشت ميومد كه گفتم بسه. كيرمو از دهنش در آوردم و كيك و گرفتم جلوي كيرم و اونم با دستش شروع كرد برام جق زدن و بعد از چند تا حركت دست فوران آب كيرم بود كه روي كيك پاشيده مي شد. بعد از تمام شدن آب كيرم.گفتم: مامان حالا نوبت توئه كيك و بخور كه خيلي مقويه.مامانم آب كير رو رو كل سطح كيك پخش كرد و همينطور كه من نگاهش ميكرم ديدم اولين گاز رو به كيك آب كيري زد و با ولع خاصي اونو جويد و قورتش داد.چهار پنج گاز ديگه به كيك زد و كل كيك رو خورد.پایان

3 نظرات:

mostafa گفت...

damet garam amir jun!
mikhamet!
baz ham mesl hamishe bist bist!
rasti amir ye soal dashtam lotfan javab bede!
tu ghir az in web ham web digey ham dari?

Unknown گفت...

سلام داداش مصطفي و سلام به همه دوستانم در جواب سوالت عرض كنم اين وبسايت دومم است اما بعلت اينكه هنوز جا نيفتاده فعلا در همين جا در خدمت شما هستم ‏www.dastanhayeamir.blogspot.com‏ و اما دوست عزيز كه داستان با فرمت جاوا خواستيد حتما در اسرع وقت براتون ميذارم؛و شما دوست عزيز كه داستان داريد مشكل نيست در نظراتم بذاريد من منتشر ميكنم از همه دوستان كه بمن لطف دارن و با نظراتشون شرمنده كردن ممنونم؛شاد باشيد دوستان

ناشناس گفت...

ALIYEEEEEEEEEEEEEEEEEEE
dast marizad
vagean ali bud
bazam maman bezar
fagat mom sex
zende bashi
bye felan

 

ابزار وبمستر