ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خواهر زنم هما

اسم خواهر زنم هماست.خوشگل نيست اما هيكلي لاغر و تو پري داره.پنجاه و سه سالشه 25 ساله كه با شوهر و دو تا پسرهاش ساكن كانادا هستن.هر چند سال يكبار ميان تهران بمن خيلي احترام میذارن چون وضع ماليم خوب نيست هر موقع ميان خونمون قبلش تهيه غذا ایرانی سفارش ميدن و آخرش هم چند تا اسكناس صد تومني كف دست خواهرش كه زن من باشه ميذاره.رابطه من با هما و شوهرش خيلي رسميه.در طول مدت اقامتشون يکبار ميان پيش ما.جرياني رو كه ميخوام تعريف كنم در بعدازظهر روز سه شنبه ساعت 2 بعدا ظهر 88 اتفاق افتاده و هنوز كه هنوزه نه من متوجه شدم چیكار كردم ونه هما خواهر زنم.بعد از اين جريان هما بطور كامل رابطش رو با ما قطع كرده حتي تلفن ها و ايميل هاي زنمم جواب نميده.شب سه شنبه يا دو شنبه شب 88 هما با شوهرش اومدن خونه ما.ساعت چهار همگي خوابيديم.منم ساعت شش صبح بلند شدم رفتم اداره چون خسته بودم ساعت 11 مرخصي گرفتم اومدم خونه مطمئن بودم هما و شوهرش رفتن.كليد انداختم رفتم تو خونه خالي بود دوش گرفتم رفتم سرجام گرفتم خوابيدم.سرم داشت گرم خواب ميشد كه يدفعه در باز شد فكر كردم زنمه اعتنا نكردم ولي وقتي هما رو ديدم كه با دوتا نايلكس بزرگ ميرفت طرف اشپزخونه خيلي تعجب كردم؟؟/؟؟ يدفعه ازجام بلند شدم سلام كردم گفتم چرا زحمت کشیدين؟/؟ پس زنم كجاست؟/؟ گفت زنم رفته اموزشگاه بچه ها هم مدرسه رفتن منم حوصله ام سر رفته بود رفتم خريد تا يه چيزي براي شام درست كنم.گفتم دستتون درد نكنه بذارين منم كمك كنم.ماجراي ما هم از همين كمك كرن ساده شروع شد.كمك كردن ساده من اين شد كه.1- دستم به دستش خورد-2- سينه هاش به پهلوم خورد-3- باسنامون بهم خورد-4- نگاهمون بهم پيچيد-5- نفسهامون توی صورت همديگه خالي شد...من توی اون لحظات به تنها چيزيكه فكر نميكردم كمك كردن براي تهيه شام بود.از چيزيكه سخاوتمندانه و بدون هيچ تلاشي داشت طرفم ميومد كيف ميكردم.هيچوقت در زندگي 46 ساله ام چنين لذت خالص و نابي رو تجربه نكرده بودم.نه زمان نوجووني نه زمان جواني نه زمان ازدواج و نه هيچوقت ديگه.هميشه تلاشهاي من در زمان مجردي براي داشتن دوست دختر يا در زمان متاهلي براي داشتن معشوقه منجر به شكستهاي سخت ميشد.ولي اين بار بدون كوچكترين تلاش از سوي من همه چيزهایي كه يك عمر دنبالش بودم بدون دردسر بسمت من سرازير شده بود.درسته كه هما جوون نبود اما پير هم نبود يعني پير زن نبود.من به معشوقه پير زن زيبا هم راضي بودم اما بدست نمیومد.من با هما ابديت و بي زماني را تجربه كردم.كلمه ابديتو ساليان سال شنيده يا خونده بودم اما هيچوقت به اين صراحت دركش نكرده بودم.در اون لحظات بود كه فهميدم منظور و مراد از بي زماني چيه؟/؟ فهميدم چطور در بي زماني بدون هيچ علتي آدم احساس سرخوشي و شادماني ميكنه.كمك كردن ساده من برابر شد با خلق زيباترين تابلوي نقاشي زندگي من.حين كمك كردن بود كه دستهام رو دور كمر هما انداختم سينه هاشو گرفتم آلتم رو به دامنش مالیدم لبهام رو به پشت گردنش چسبوندم بوي عرق تنش رو با ولع تمام بوييدم.نميدونم چقدر طول كشيد كه دستهام زير دامنش روي رونهاش و رحم گرمش قرار گرفت؟/؟ چقدر دستهامو دور كمرش و باسنش و رونهاش چرخوندم؟/؟ چقدر با خيسي کوسش بازي كردم؟/؟
چقدر انگشتمو به درون کووووووس خيسش فرو كردم؟؟/؟؟ دستم به نرمي تمام پوست نرم هما رو وجب به وجب لمس ميكرد كشف ميكرد كيف ميكرد.واقعا نميدونم چقدر طول كشيد كه تي شرتش و سوتینش و دامنشو درآوردم؟/؟ نميدونم چقدر طول كشيد كه هما روي سراميك آشپزخونه لخت مادر زاد دراز كشيد ه بود و با چشمهاي خيس منو نگاه ميكرد و به نرمي سينه ها و شكمش رو بطرف من تكون ميداد؟/؟ و من مثل ساختماني كه در اثر زلزله فرو ميريزد بي اراده و منگ روي هما فرو ريختم.يك آن بخود آمدم كه ديدم در حال بلعيدن لبها ي هما سينه هاي آويزونش و نوشيدن محتواي کوس خيس و لزجش هستم.نميدونم چقدر طول كشيد كه کیررررر من داخل کووووس گرم و داغ و سوزان هما قرار گرفت؟/؟ نميدونم چقدر ناله هاي خفيف و نفسهاي سريع هما رو شنيدم؟/؟ چقدر بالا پايين رفتن سينه هاشو حس كردم؟/؟ چقدر طول كشيد ابم به درون حفره گود و مارپيچي كه با موهاي زبر و مجعد پوشیده شده بود سرازير بشه ؟؟/؟؟ نميدونم چقدر ريزش آبم به درون هما به پنهاني ترين بخشهاي وجود اون طول كشيد؟/؟فقط ميدانم ميريختم و ميريختم و ميريختم و با ولع تمام به درون هما ميرفتم و برميگشتم و دستها و پاهاي هما منو به درون خويش فرومي برد و فرو مي برد و فرومي برد فقط نميدونم با وجود اينكه سكس بين من و هما بر اساس توافق نانوشته و بر زبان نياورده شروع شد و با عشق و طلب بسيار ادامه پيدا كرد و در اوج به پايان رسيد چرا هما در انتها بي اعتنا و سريع لباسهاشو تنش كرد و بدون اينكه كلمه ايي به زبون بياره بدون خداحافظي در رو پشت سرش بست و رفت و رفت و رفت؟؟؟/؟؟؟ من موندم و خونه خالي و حس عالي كه بسرعت داشت از وجودم بيرون ميشد.پایان

5 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام امیر جون دست گلت درد نکنه دمت گرم داستانات عالیه ولی امیر یه انتقاد دارم امیدوار م اگه درخواستم معقول بود انجام بدی. داستان خانم مهندس ما /منظورم بقیه هم هست/ هشت قسمت خوندیم تو ادامه ندادی موندیم تو خماریش ترو خدا اگه میتونی ادامش بده باش؟

ناشناس گفت...

سلام امیر جون دست گلت درد نکنه دمت گرم داستانات عالیه ولی امیر یه انتقاد دارم امیدوار م اگه درخواستم معقول بود انجام بدی. داستان خانم مهندس ما /منظورم بقیه هم هست/ هشت قسمت خوندیم تو ادامه ندادی موندیم تو خماریش ترو خدا اگه میتونی ادامش بده باش؟

ناشناس گفت...

راست ميگه اقا امير من هم از اين داستان خيلي خوشم اومد ولي ادامش ندادي

Muhammad048 گفت...

امیر جون سلام
خسته نباشی ، داستانها فوق العاده زیبا و خواندنی هستند امیدوارم تا آخر با ما دوستان همراه باشی
باتشکر

ایرانی گفت...

داستان زیبایی بود.سبک نگارش آن عالی بود.سکس را به گونه ای بیان می کرد که تا حدودی متفاوت تر از بیان آن در دیگر داستانها بود .ولی به هما نمی آمد که پس از این که این قدر راحت خود را در اختیار دامادش گذاشته گرفتار خجالت و یا ناراحتی وجدان گرددو احتمالا انتخاب این گونه سرانجام برای تنوع سوژه نسبت به سوژه های دیگر بوده است ..ایرانی

 

ابزار وبمستر