ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پری قسمت اول

من پری هستم 33 ساله میخواستم داستان خودم و شوهرم و اعمالی که ما انجام
دادیم رو براتون تعریف کنم.شوهرم مدتها بود که رفت و آمدش به منزل نا
مرتب شده بود و گه گاه وقتی بمنزل میومد بوی عطر زنونه میداد و میشد حدس
زد که با زن یا زنانی در ارتباط باشه از همین جهت و با اینکه من همیشه
تلاش میکردم که وقتی میاد خونه حسابی آرایش کنم و شیکترین و جذابترین و
سکسترین لباسهامو بپوشم و غذاهایی که بیشتر دوست داره براش آماده کنم
بازم تصمیم گرفتم که تلاشمو بیشتر کنم تا زندگیم حفظ بشه و تنها پسرم که
11 سالشه متوجه غمی که در دل دارم نشه.در مورد خودم توضیح بدم من رنگ
پوستم سفید و رنگ طبیعی موهام مشکی قدم 168 سانت وزنم 57 کیلو چهره ام هم
نسبتا زیباست و خوش لباسم هستم و معمولا در مهمونیها و مراسمها نظر
دیگران بمن جلب میشه و کاملا میشه از نگاه اطرافیان فهمید که با یک نگاه
تحسین آمیز و آمیخته به شهوت من رو زیر نظر میگیرن و اما همسرم رضا
مردیست موفق خوش تیپ شیک پوش نسبتا زیبا و جذاب شوخ طبع و شیطون و کلا در
اجتماعات دوستانه صمیمی و دوست داشتنی که هر زنی آرزو داره یک همچین مردی
همسرش باشه.البته تا زمانیکه ندونه این آقا شیطنتهاش جنبه و بوی خیانت هم
داره.من و رضا کلا زندگی خوبی داشتیم و منم تا وقتیکه فقط شک بود تلاش
بیشتری میکردم که رضا کمبود محبت نداشته باشه و زندگیمون حفظ شه تا اینکه
مکررا و چندین بار دیدم که دیر بمنزل میاد و وقتی هم میاد بدون اینکه سکس
بخواد میخوابه در صورتیکه رضا همیشه حشریه و بقول خودش تشنه سکسه تا
اینکه تصمیم گرفتم با رضا صحبت کنم و بقول معروف سنگهام رو وا
بچینم.یکروز به رضا گفتم دو نفری شامو بریم بیرون و صحبت کنیم و به اون
گفتم که حس بدی دارم و احساس میکنم با خانمی در ارتباطی اما او کتمان کرد
و با کلمات عاشقانه و اصرار و قسمهای متوالی گفت تو همه چیز منی و هیچکسی
در زندگی من نیست و من فقط تو رو میخوام و علت دوریم از تو مربوط میشه به
مشغله زیاد و گرفتاریهای کاری و...خلاصه بعد از اینکه احساس کرد منو قانع
کرده و غائله ختم شده بمنزل برگشتیم و برای اینکه ناراحتی رو از دلم
دربیاره هنگام خواب منو در آغوش کشید و نوازش کرد و بوسید و گفت نگران
نباش دیوونه تو همیشه عشق منی و هیچکس جای تو رو توی دلم نمیگیره و آنشب
به پایان رسید تا اینکه چند روز بعد که باید پسرمو میبردم مدرسه چون
اونروز سرویسش نیومده بود رفتم داخل ماشینم ولی هر کاری کردم روشن نشد
چون چند روزی بود که از ماشین استفاده نکرده بودم باطریش دچار مشکل شده
بود به ناچار رفتم داخل منزل و چون رضا خواب بود و میدونستم تا ساعت 9
صبح از منزل خارج نمیشه سوییچ ماشینشو از جیبش برداشتم و راه افتادم بطرف
مدرسه پسرم و اونو رسوندم.در برگشت یک سیگار روشن کردم و درب زیر سیگاری
ماشینو باز کردم که دیدم چند ته سیگار که انتهاش ماتیکی هست در زیر
سیگاری هست؟؟/؟؟ بللللللله وقتی خوب دقت کردم دیدم پنج ته سیگار ماتیکی
توی زیر سیگاری هست که نشون دهنده این مطلبه که یک خانم حداقل یکی دو
ساعت در ماشین بوده.از طرفی خیلی ناراحت شدم و از طرفی هم خیلی عصبی رفتم
منزل و وقتی رضا بیدار شد پرسیدم در چند روز گذشته چه کسانی توی ماشینت
نشستن ؟/؟ اون چند تا از دوستانشو نام برد.من با عصبانیت گفتم کدومشون
ماتیک میزنه هاااااااان؟/؟ اون گفت منظورت چیه؟/؟ منم ته سیگارها رو بهش
نشون دادم گفتم نمیدونستم نادر یا امیر ماتیک میزنن.اون گفت من نمیدونم
باور کن مربوط بمن نیست یکروز ماشینو دادم به امیر شاید اون با زنش رفتن
بیرون و زنش سیگار کشیده و خلاصه باز منو بغل کرد و گفت بابا تو دیوونه
شدی هاااااا من اهل این حرفها نیستم و.... تا اینکه من تصمیم گرفتم هر
جور شده سر از کارش در بیارم و تا شب صبر کردم که بیاد و بخوابه رفتم
سراغ موبایلش تموم دفتر تلفن و مسیج هاشو چک کردم شماره هایی که رمزی یا
مخفف سیو کرده بود دیدم با شماره های مسیج های ثبت شده در بعضی موارد
تطبیق میکنه فرداش شروع کردم تماس با اون شماره ها تماس گرفتن دیدم با دو
تا از شماره ها وقتی تماس میگیرم خانمهایی گوشی رو برمیدارن که اتفاقا هر
مسیجی که از طریق این دو شماره فرستاده یا دریافت شده از اون مسیج های
سکسی و یا عشقولانه هستن؟/؟ خلاصه دلشکسته و خسته و عصبانی به رضا تلفن
زدم و گفتم بیاد خونه کارش دارم ولی اون گفت گرفتارم و شب می بینمت.منم
گفتم باشه ولی اگه شب اومدی و دیدی خونه نیستم بیا خونه پدرم تا تکلیفمون
روشن شه.اون پرسید مگه چی شده باز دیوونه شدی؟؟/؟؟ گفتم آره همون روزیکه
سعی کردم اولین دروغت رو باور کنم دیوونه شدم و خلاصه رضا گفت باشه اجازه
بده ظهر بیام دنبالت ناهارو بریم بیرون و بیشتر صحبت کنیم من گفتم فکر
نمیکنم حرفی برای گفتن مونده باشه اون گفت ظاهرا تصمیمت رو گرفتی و
میخوای بدون محاکمه حکم اعدامم رو صادر کنی و خلاصه گفت بگذار من
توضیحاتم رو بدم بعد خودت تصمیم بگیر ولی فرصت صحبت بهم بده.منم قبول
کردم که ناهار بریم بیرون و بیشتر صحبت کنیم به خواهرم تلفن کردم بیاد
خونه ما و چون من و رضا کاری داریم که باید بریم بیرون پسرم که از مدرسه
میاد پشت در نمونه خلاصه من تا ظهر فکر میکردم که چه واکنشی نشون بدم
میدونستم که قرار نیست جواب قانع کننده ای بشنوم تقریبا همه چیز روشن بود
و بنا نبود چیز جدیدی بشنوم همون توجیهات همیشگی که قراره آخر کار اون
قیافه حق به جانب بگیره و توی دلش هم به من بخنده و بگه عجب زن خری دارم
بازم تونستم خرش کنم خدا رو شکر خدا زنها رو ناقص العقل و خر آفریده از
جهتی فکرش برام چندش آور بود و شاید بگم توهین به عقلم و از جهتی چیکار
میشد کرد؟/؟ فرض کن قهر کردم و رفتم خونه مادرم آخرش که چی؟/؟ پسرم چی
میشه؟؟/؟؟ نمیدونستم چکار کنم به شوهرم از نظر مادی نیاز نداشتم ولی پسرم
چی میشد؟/؟ لطمه روحی و بحران و خودم دربدر و یک زن شکست خورده و نا امید
و از جهتی هم ملامت اطرافیان برام قابل پیش بینی بود که اولش همه حق رو
بمن میدن ولی بعد کم کم میگن حتما اشتباه میکنی رضا اهل این حرفها نیست
تو خوشی زیر دلت زده بود و یا اینکه همه مردها همینطورن این یک قانونه
همه همینن تو بیخود سخت میگیری کون لقش بزار هر گوهی میخوره بخوره و
یکسری هم میخوان بگن از این به بعد چهار چشمی مواظبش باش و نذار از جلوی
چشمت دور شه اصلا خودت هر روز باهاش برو شرکت و... خلاصه این تفکرات مثل
آوار روی سرم خراب میشد و داشت واقعا دیوانم میکرد تا اینکه فکری به سرم
رسید.در همین افکار بودم که رضا تلفن زد و گفت تا چند دقیقه میرسم خونه
آماده شو که بوق زدم بیای دم در تا بریم من رفتم دم در و تا رسید سوار
ماشین شدم توی راه گفت چی شده باز دیوونه شدی؟/؟ گفتم برو سمت اوشون فشم
یک ناهار بخوریم نمیخوام ناهار کوفتت شه خیال دعوا هم ندارم تصمیمی هم
برای جدایی ندارم فقط میخوام حرف بزنیم و با کمک هم یک نتیجه بگیریم رضا
گفت اوکی خدا رو شکر اول که تلفن زدی خیلی ترسیدم خیال کردم مشکلی پیش
اومده ولی انگار لطفت شامل حالم شده و میخوای افتخار بدی یک ناهار در
خدمتت باشم و یک نفس راحت کشید و یک دستی به رونم کشید که واقعا برای
اولین بار چندشم شد و از پر رو بازیش بدم اومد اما چیزی نگفتم و رفتیم
ناهار رو در یکی از باغات خونوادگی خوردیم.بعد از نهار سفارش یک چای و
قلیون دادیم و شروع به صحبت کردیم.رضا گفت خانم گل تعریف کن ببینم از چی
ناراحتی؟/؟ من با خونسردی گفتم رضا من فقط حرف میزنم و تو گوش میدی وقتی
تموم شد تو حرف میزنی و من گوش میدم اصلا هم توی حرف هم نمی پریم قبوله
؟؟/؟؟ گفت هر چی خانم گلم بگه گفتم رضا اصلا دلم نمیخواد توجیه کنی و به
شعورم توهین کنی من تلفن و مسیج هاتو کنترل کردم و برام یقین شده که
حداقل و خوشبینانه اگه بخوام فرض کنم با دو تا زن در ارتباطی اما این
اصلا برام مهم نیست شاید لیاقتت همین باشه که با یک مشت لاشی بگردی شایدم
من جوابگوی نیازهای جنسیت نیستم و شایدم تو حریصتر از این حرفها هستی به
هر حال برام فرق زیادی نمیکنه اما یک تصمیم دارم برای حفظ آبروم و به
حرمت پسرمون نه تصمیم به قهر دارم نه تصمیم به جدایی و نه دعوا ولی فقط
به یک شرط که تا آخر عمر این اجازه رو بهت نمیدم بمن دست بزنی و دیگه
کاری بکارت ندارم ولی اگه یکروز تصمیم بگیری که دست بمن بزنی میزنم توی
گوشت و بی درنگ خونه رو ترک میکنم تو برو و با همون جنده ها خوش باش
کاریتم ندارم حتما با اونها بهت بیشتر خوش میگذره و بعد تا اومد حرف بزنه
گفتم حرفم تموم نشده و دست کردم توی کیفم و تلفنها و مسیج ها رو که
یادداشت کرده بودم دادم دستش و گفتم خوب حالا هر چی میخوای بگو ولی نه
توجیه کن نه سعی کن خرم کنی و نه توهین به شعورم کن در جواب دادنم عجله
نکن و فکر کن تا سنجیده جواب بدی چون اگه سعی کنی کوس شعر تحویلم بدی
احتمال داره که کار به دعوا و جدایی بکشه و دیگه شاید راهی برای ادامه
همین زندگی مسخره هم برامون نمونه هااااااا.رضا فکری کرد بعد از یک سکوت
طولانی گفت اوکی فرض بر اینکه تو درست میگی و من به تو خیانت کردم اول
باید از برخورد صمیمی و عاقلانت تشکر کنم و دوم اینکه بگم خیلی خانمی ولی
حالا که تو تنهایی این تصمیمات رو گرفتی میتونم ازت خواهش کنم بگی چیکار
کنم و چه تعهدی بدم که تو منو ببخشی و زندگیمون سرد و بی انگیزه و بی روح
نشه؟/؟ گفتم آقا رضا این فکرها رو باید اونموقعکه من برای حفظ زندگیمون
بهت هشدار میدادم و با تموم وجودم تلاش میکردم بهت بفهمونم که همه چیزو
میدونم میکردی ولی تو در عالم خودت منو خر میکردی و ترجیح میدادی بقول
خودت دودرم کنی حالا چرا فکر میکنی که باید تو رو ببخشم؟؟/؟؟ اصلا اگه
خودت جای من بودی و منو در حال خیانت میدیدی می بخشیدیم؟/؟ رضا گفت آره
من می بخشیدم.گفتم تو غلط کردی که می بخشیدی مردها در این مواقع میگن
زنمون جنده بود که یا کشتیمش یا طرفشو کشتیم یا حداقل اینکه بعد از اینکه
پیش در و همسایه و فامیل بی آبرو و خار و ذلیلش کردن طلاقش میدن و بعد به
استناد اینکه طرف جنده است حتی بچه شو ازش میگیرن مهرش رو پایمال میکنن و
اجازه نگهداری که سهله ملاقات با بچه شم ازش میگیرن جز اینه ؟/؟ رضا گفت
آره درست میگی ولی من اینطوری نیستم منو هنوز نشناختی.گفتم رضا دیگه داری
منو عصبی میکنی هاااااااا یعنی اگه امروز تو جای من بودی و میشنیدی یا
میفهمیدی که من با کسی ارتباط جنسی دارم تو میومدی و خیلی ریلکس میگفتی
عزیزم خسته نباشی اگه کیر یارو اذیتت کرده ببرمت دکتر؟/؟ برو رضا حتما
باز یک کلکی سوار کردی و میگی خوب دیگه باز پری خر شد و خیلی آروم از
کنار قضیه گذشت و قرار شد ازم بگذره و همه چیز فراموش بشه چون رضا جونم
در یک بحران روحی لازم دید یک چند تایی خانم بکنه و حالا هم که دیگه
بحران تموم شده و خدا رو شکر همه چیز به خیر و خوشی تمام شد و حتما بعد
از یکی دو ماه هم میخوای بگی حالا که اوندفعه گذشت کردی و دیدی که هیچی
از تو کم نشد و ثابت شد که بحران روحی من با چند بار کوس کردن حل میشه
لطف کن از خونه برو بیرون چون من دوباره دچار بحران روحی شدم و لازمه یک
خانم رو بیارم و روی تخت تو بکنمش؟/؟ بعدشم وقتی توی بغل خانمه هستی بگی
دیدی من میگم زنم خرتر از این حرفهاست اون کوس خوله و حتما از دفعه بعدم
میگی بعد از این وقتی من خانم میارم تو برو برای ایشون غذا درست کن چون
طفلک بعد از کوس دادن ضعف میکنه و نیاز داره که یک چیزی بخوره و مورد
محبت قرار بگیره هاااااااان؟؟/؟؟ رضا خندید و گفت خوب دیگه خانم تو یکضرب
داری حرف میزنی و اجازه نمیدی من حرف بزنم لطفا بمن هم اجازه بده حرفم
تموم شه و زود نتیجه گیری نکن.گفتم خوب شما بفرمایید گفت پری میخوام
چشمهام رو ببندم و حرف دلمو بزنم ولی تو رو خدا توی حرفم نپر و اجازه بده
حرفم تموم شه و قول میدم بعد از پایان حرفم هر تصمیمی بگیری بی چون و چرا
قبول کنم اینو مردونه بهت قول میدم حتی اگه از من جدا هم بشی‎ با اینکه
نیاز مالی بمن نداری ولی قول‎ ‎میدم نصف داراییمو بنامت کنم و تا آخر عمر
حمایتت کنم.گفتم اوکی حرفتو بزن.رضا گفت ببین پری شک نداشته باش که با
تموم وجودم دوستت دارم و حاضر نیستم یک تار موهات رو هم با تموم دنیا عوض
کنم و خودت میدونی که هنوز از اول زندگیمون حتی یکبار سالگرد ازدواج یا
تولدت رو فراموش نکردم تو توی زندگی من همه چیزی امید و انگیزمی و
عاشقونه دوستت دارم و اینها رو همیشه در طول زندگیمون بهت ثابت کردم و تا
بحال نشده چیزی از من بخوای ولی من در حد توانم برای خواسته تو تلاش
نکرده باشم اینها رو که قبول داری؟/؟ گفتم آره درست میگی ولی حرفمو برید
و گفت ادامه نده فقط میخواستم تایید کنی که میدونی چقدر دوستت دارم ولی
حرفم ادامه داره گفتم خوب بگو گفت ببین پری شاید من بیمار باشم شاید احمق
باشم و شاید یک مرد هیز و زن باز باشم تموم اینها قبول ولی با تموم وجودم
دوستت دارم و زندگی بدون تو برام از مرگم سختره یعنی از ته دل میگم اگه
بنا باشه یکروز جدا از تو زندگی کنم آرزو میکنم که اونروز بمیرم چون فکر
میکنم سختی مرگ از سختی دوری از تو کمتر و لذت زندگی بمراتب کمتر از تلخی
دوری از توئه بعد کمی بفکر فرو رفت و ادامه داد پری من دیوونه و مریض و
عاشق سکسم از یکنواختی خسته شدم از یکنواختی سکس نه از تو.نمیدونم میتونم
حرفم رو برسونم یا نه؟/؟ تو برام یکنواخت نشدی بلکه سکس برام یکنواخت شده
احساس میکنم به تنوع احتیاج دارم به یک شکل تازه.گفتم یعنی
چیییییییییی؟/؟ حتما دو روز دیگه هم من برات یکنواخت میشم و هوس یک زن
تازه میکنی؟/؟ منکه گفتم برو به سکست برس فقط با من کاری نداشته باش و
بمن دست نزن و سکست رو به داخل خونه نیار بعد از این من با تو کاری
ندارم....ادامه دارد

5 نظرات:

matin گفت...

امیر جان داداش تو کف میذاری دیگه ادامه یادت نره ردیفه 20 مثل خودت

matin گفت...

امیر جون فقط یه خواهش داداش این داستان خانوم مهندس و ارزو رو نمیزاری ادامه بده دیگه داداش فدای داری گناه درمانی هم یادت نره فدات شم

ناشناس گفت...

دستت درد نكنه امير خان خيلي حال ميدي
اگه زحمتي نيست يه لطفي بكن و داسيتان و خاطره از زبان دختر و خصوصا دختراي لزبين بيشتر بذار
فكر كنم بيشتر حال بده خصوصا چند قسمتيش!!!
مرسي
راستي اگه ميشه يك نظرسنجي بذار ببينيم چقدر از دخترا و چقدر از پسرا ((جداگانه)) به جنس مخالف يا همجنس يا هر دو علاقه دارن!!
جالب ميشه
بازم تشكر حال ميدي

ایرانی گفت...

ممنون امیرجان .داستان قشنگی بودومطمئنم که با این مقدمه جالب وپس از اضافه کردن چاشنی سکس درقسمتهای بعدی هیجان انگیز تر هم خواهد شد.از این ها گذشته من یکی که فکر می کنم نظر و محبت متین عزیزبه تنهایی به اندازه صد تا نظر می ارزه چون رد پاش همه جا هست وتوجه به خواسته های همچه طرفداری واجب .باشد که عاشقان بی خیال ازخونگرمی اووصبر واستقامت تو پند گیرند.موفق باشی ..ایرانی .

Unknown گفت...

سلام دستت درد نكنه امير جون
فقط يه خواهش دارم اونم اينه كه اگه ميشه ادامه داستان منومامانموخواهرم رو بزاريد ممنون ميشم
قربونت مرسي
خسته نباشي

 

ابزار وبمستر