ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

داستان اولين و آخرين عشق قسمت چهارم


در هر حال خانه دویست متری را فروخته و یک خانه کوچکتر توی همون دور و بر خونه عموی فرشته خریدیم خوشبختانه بدهکارم نشدیم پدر و مادرم اصلا از آپارتمان خوششون نمیومد میگفتن تا مجبور نشیم توی آپارتمان زندگی نمیکنیم چیه شبیه یک مسافرخونه هست که هر کی بیاد و هر کی بره برای همین این دفعه هم یک خونه کلنگی تمیز و دربست مال خودمون نصیب ما شد موقع اسباب کشی به همه در و همسایه ها تا دو تا کوچه اونورتر و به سی چهل تا مغازه دار اعم از بقال و آهنگر و چلنگر خیاط و خراز آدرس دادیم که اگه کسی خبرمون رو گرفت راهنماییش کنن وداع با کوچه خاطره ها تلخ و غم انگیز بود با آنکه میدانستم خانواده شهره خانه را فروخته اند بازم پای دیوار انتظار شنیدن صدای معشوقه ام را داشتم کنار در خانه شان انتظار دیدنش را داشتم منتظر بودم که هر لحظه دنیای من در خانه اش را باز کند و من از همان بالای دیوار به حیاطشان بپرم و در آغوشش بگیرم افسوس که نیمه دیگر دیوار را هم از دست داده بودم چند ماهی گذشت حالم کمی بهتر شده بود از بیماری افسردگی نجات یافته بودم ولی شب و روز در اندیشه شهره بودم امید و انتظار دیوانه ام کرده بود یاد او همه جا با من بود درس شروع شده بود من آدم نصف و نیمه ای بودم و فرشته یک و نیم شده بود یعنی علاوه براینکه باید مواظب تحصیل خود می بود هوای مرا هم میداشت تا بتوانم خود را پیدا کرده و روی غلتک بیفتم هر موقع فراغتی میافتیم دوری با هم میزدیم درد دل میکردیم من از او میگفتم و او از هیچکس میدانستم که خیلی عذابش میدهم ولی چاره ای نبود انگار تمایل به سکس در من از بین رفته بود هیچ چیز تحریکم نمیکرد فقط گاه گاهی که اسپرم هایم زیاد انباشته میشد جنب میشدم و پس از بیداری از خواب میدیدم که شورتم خیس شده است ولی هنگام بیداری اندیشه عشق گمشده مرا از همه چیز برحذر میداشت گاه فرشته پیشرفتهایی میکرد اما من در عالم دیگری بودم همه جا او را میدیدم یکبار سرش را بر روی سینه هایم گذاشت و من بی اراده دستم را به داخل موهایش برده و به نوازشش پرداختم غرق عالم سالهای اول آشنایی ام با شهره شده بودم.- تو که خودت میدونی چقدر دوستت دارم وقتیکه بهت گفتم دوستت دارم از ته دلم بود بیخود به این و اون حسودی نکن... لحظاتی بعد ریزش قطرات اشک را بر پشت دستم احساس کردم فرشته میدانست که من مثل مسخ شده ها برای شهره خیالی و غایب سخن میگویم فرشته شکیبا دریافته بود که من هرگز شهره عزیزم را فراموش نخواهم کرد غمگین و شرمنده به او گفتم فرشته جان منو ببخش دست خودم نیست چرا زندگیتو بخاطر من خراب میکنی ؟/؟ تو جوونی قشنگی با شخصیت و نجیبی پاکی مهربونی من لیاقت تو رو ندارم.- تو چرا شهره رو دوست داری ؟/؟ آیا تا بحال دیدی که من ازت ایرا د بگیرم ؟/؟ پس تو هم از من ایراد نگیر عشق یک نیروی ایه که وقتی توی دل کسی نشست به این سادگیها نمیتونی بیرونش کنی تو شهره گمشده رو که معلوم نیست کجاست و چی به سرش اومده دوست داری چطور میخوای از من انتظار داشته باشی که من تویی رو که سالها در کنارم دارم و با تمام زیر و بم زندگی و روانت آشنایی دارم وعاشقتم فراموشت کنم ؟؟/؟؟ عشق پاک و مقدسه بخاطر همینه که من هیچوقت محکومت نمیکنم که چرا شهره رو فراموش نمیکنی دارم برای خودم گریه میکنم که هیچ جایی توی قلبت ندارم او را آرام کرده اشکهایش را پاک کردم و پیشانیش را بوسیدم بعضی از دوستان که از حال و روز من خبر داشتند یکبار قصد کردند که با یک نمایش درمانی سرد مزاجی مرا از بین ببرند که شنیدن این ماجرا هم خالی از لطف نیست یکشب در خانه دانشجویی دو تن از همکلاسیهایم دعوت به شام شدم آرش و افشین که دو تا دختر به نامهای سمیرا و سوسن هم اونجا بودند دخترها رو برای اولین بار بود که میدیدم معلوم نبود که از کجا گیرشون آوردن آرش و افشین با سمیرا خانم مشغول شدند و سوسن هم کنارم نشست معلوم نبود که چرا سوسن نرفته وسطشون فکر کنم به احترام من میخواستند پس از درمان یک جنس آک و دست نخورده و تازه البته برای آنشب تحویلم دهند من چند سالی میشد که سکس نداشته بودم و برای اولین بار سکس دیگران را از نزدیک میدیدم نه میلی به رفتن داشته و نه ماندن همانجا میخکوب شده و میخواستم ببینم که آخرش به کجا میرسن البته اگه بگم آتش هوس در من بیدار نشد دروغ گفتم اما شعله عشق شهره انقدر قوی بود که اجازه کوچکترین خیانتی بمن نداد سمیرا را بر روی تخت انداختند انگاری نوعی نمایش هارد سکس داشتند به زور لباسهایش را درآورده و به پر و پاچه اش دست میزدند او هم چنان مقاومت میکرد لخت لختش کردند آرش بر روی تخت دراز کشید و سمیرا را سوار بر خود کرد با کیررررر کلفتش مشغول گاییدن کوووووس سمیرا شد افشین هم سوار بر کوووون او کیر دوم را به بدن و مقعد خانم خانمها فرستاد ناله و فریاد آن سه تن فضای اتاق را پر کرده بود سوسن که کنار من نشسته بود دستش را وارد شورتش کرده در حالیکه ناله میکرد گفت این بی انصافیه که سمیرا دو تا کیر بخوره من از کیر بی نصیب باشم لحظاتی بعد لبانش را بر روی لبانم قرار داد در حالیکه دستش همچنان داخل شورتش بوده و با کسش بازی میکرد دستش را بر روی شلوارم گذاشت و گفت درش بیار دیگه تا من این زنبور زده رو ببینم و بخورم راست میگفت کیررررررم باد کرده بود یک لحظه بیاد شهره افتادم اگه برگرده و ازم سوال کنه ؟/؟ من مجبورم بهش دروغ بگم اولش خیانت بعدشم دروغ ؟؟/؟؟ با دستم صورتشو پس زدم.- تو از خواجه هم بدتری آرش و افشین هر کاری میتونستن با سمیرا کردن یکبار دو تا کیر رو با هم وارد کسش کردند و یکبار دیگه دو تایی با هم گذاشتند توی سوراخ کووووونش جل الخالق این سمیرا دیگه کیه ؟/؟ چطور تونست دو تا کیر رو توی مخرجش تحمل کنه ؟/؟ اونم دو تا کیرررررررر کلفت و دراز که حداقل نصف هر کدوم رفته بود توششششش آخر کارم برای اینکه عدالت رو رعایت کنن یکیشون آبشو توی کسش خالی کرد و یکی هم توی کونش شهوت از سر و روی سوسن می بارید.ـ بیا جلو جاوید تو که آبروی ما رو بردی دختر یا زن دوم که از من نا امید شده بود به سراغ دوستان رفت تا با آنان حال کند منم بی آنکه کسی متوجه شود شام نخورده از خانه شان بیرون آمدم. یکی دو سال دیگر هم سر می بریم تقریبا 5 سال از آخرین دیدار من و شهره میگذشت آب شده و به زمین فرو رفته بود اما من هنوز امیدوار بودم راستش گاهی وقتها از این میترسیدم که توی خیابون اونو با یک مرد دیگه و بچه بغل ببینم آخه گاهی وقتها هم که دیوونگیش گل میکرد میگفت تو داری دکتر میشی من چون دوستت دارم زندگیتو خراب نمیکنم من لیاقت تو رو ندارم و از این حرفها. خدایا نکنه پیش خودش ایثارگری کرده و رفته باشه این ایثارگری اون یعنی حکم مرگ من هر چه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم در هر حال من و فرشته با اینکه تازه کار بودیم ولی کارمون خیلی بالا گرفته بود هر دو شده بودیم متخصص زنان و زایمان جالب اینجاست که مطب ما هم توی یک ساختمون و کنار هم بود زنهایی که سختشون بود پیش دکتر مرد برن میرفتن پیش اون یا بعضیها که اونو واردتر میدونستن دیگه پیش من نمیومدن ولی راستش مشتریهای من خیلی بیشتر بود ولی این دلیل نمیشد که فرشته بمن حسودی کنه فرشته واقعا یک فرشته بود هر دوی ما بیشتر جراحی ها و عملهامون رو توی یک بیمارستان انجام میدادیم البته بیشتر اون دنبالم میومد مثل کنه بهم چسبیده بود راستش با اینکه هنوزعاشق شهره بودم ولی نمیتونستم ببینم که یهو اونم گذاشته و رفته خدا میدونه تا کی میخواست برام صبر کنه مردم و بیماران خیلی دوستم داشتند ××× با خدای خود عهد بسته بودم که به درماندگان و آنهاییکه استطاعت مالی ندارند کمک کنم یاور آنان باشم کاری نکنم که احساس حقارت و بیچارگی کنند در بسیاری از این گونه موارد نه تنها بابت عمل جراحی دستمزدی نمیگرفتم بلکه هزینه بیمارستان و تخت و بیهوشی را هم خودم پرداخت میکردم ××× گاه با خدای خود راز و نیاز کرده و میگفتم: خـدایــا اگه صدامو میشنوی اگه این کار خیر منو قبول میکنی من این پاداشو برای اون دنیا نمیخوام من شهره خودمو ازت میخوام اونو بمن برگردون قول میدم تا آخر عمرم همینجوری به آدمهای نیازمند که نیازشون فقط به توئه کمک کنم خدا ااااااای خــدااااااااا هیچی دیگه ازت نمیخوام یکبار در یکی از این موارد خیر زن مسنی که بابت جراحی چیزی ازش نگرفته بودم با دسته گلی به مطبم اومد در حالیکه اشک میریخت میگفت که بچه هایش تنهایش گذاشته اند مرا دعا میکرد از خدا میخواست که تمام آرزوهای مرا برآورده کند من هم بی اختیار گریه ام گرفته بود از اینکه دل پیری را شاد کرده ام شادمان بودم.- مادر وظیفه ام بود توی دنیا جز خوبی چی میمونه ؟/؟ اگه میخوای یک دعایی بکنی من یک گمشده ای دارم که...... هق هق گریه امانم نداد بغضم ترکید خیلی وقت بود که اینطور گریه نکرده بودم ... ادامه دارد

5 نظرات:

ایرانی گفت...

سلام به دوست فعال خودم وباتشکر از ادامه داستان. فقط درموردیکی دونکته دستوری و املایی یه توضیحی بدم که در سطرپانزدهم منظور ازواژه ی اول شهره ودوم فرشته می باشد .درجایی دیگر نوشته شده که در اصل یکی دوسال سرمی پریم می باشد.باسپاس از بزرگواری امیر وخوانندگان عزیز ...ایرانی .

matin گفت...

مرسی امیر جان ممنون که زحمت میکشی خیلی ردیف بود دستت درد نکنه

ناشناس گفت...

سلام امير جون مرسي بخاطر انتشار داستانهاي زيبات و تشكر از ايراني عزيز بخاطر نوشتن اين داستان و بقيه داستانها اما واقعا متاسفم براي بازديد كنندها كه انقدر بي معرفتن 1نظر نميدن حقشه ادامه داستانها رو نذاري تا بفهمن كارشون غلطه خجالت بكشين دوستان

ایرانی گفت...

امیرجان سلام .نمیدونم چرا متن نظربالایی من ناقص چاپ شده ودوسه جمله اش جاافتاده ممنون میشم اگه به این صورت اصلاح شه.....درسطرپانزدهم منظوراز واژه ((او))اول شهره و((او))دوم فرشته می باشددرجایی دیگر نوشته شده یکی دوسال سر می بریم که در اصل یکی دوسال سر می پریم می باشد...باتشکرازدوست و برادر عزیز امیروتشکرازدوست خوب ناشناس و متین خونگرم ومهربان وسایر خوانندگان گرامی واظهار لطف و حمایتهایشان وکلیه خوانندگان چه نظر دهندگان وچه نظر ندهندگان .من این داستانهارا به عشق همه شماها می نویسم آنچنان که امیر به عشق شما و به خاطر شما وبا زحمتی چندین برابر منتشرشان می کند.به عشق شمایی که آرزومی کنم دلهاتان همیشه لبریز از عشقی پاک ولبهاتان پر از لبخند امیدبه فردا وفرداهایی روشن باشد.حالتان خوش وآینده تان خوشترباد...ایرانی.

ناشناس گفت...

ghashang bod
tanx

 

ابزار وبمستر