ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تصویرزیبای سکس 10

نوشین برای اولین بار بود که پس از هوشیاری لبخند می زد و هم اوبود که سکوت را شکست .-حالا فهمیدی که چقدر دوستت دارم .؟/؟فهمیدی که چقدر عاشقتم ؟/؟متوجه شدی که حتی حاضرم برات بمیرم ؟/؟دست نیما را در دستان خود گرفت . نیما سکوت کرده باورش نمی شد. هر چند از فاطمه شنیده بود که نوشین عاشقش شده ولی اظهار مستقیم آن از زبان نوشین لذت دیگری داشت . با همه شادی و هیجانش باز هم در این اندیشه بود که نوشین اسیر دیگریست . ا ما وضعیت اورا که بر روی تخت بیمارستان می دید دلش نیومد که از واقعیت بگوید . دلش نیامد به او بگوید حکم پرنده ای را دارد که با بالهای شکسته در آسمان عشق پرواز می کند . پرنده ای که هر لحظه امکان دارد سقوط کند .ا ما قدرت عشق او را در اوج نگه داشته . ولی به چه می تواند امید وار باشد .//؟چرا خود را فریب دهد ؟/؟دست گرم نیما اسیر دستان سرد نو شین شده بود . نیما گرمی عشق را در دستان سردش احساس می نمود . دوست داشت حداقل پیشانیش را ببوسد . دوست داشت به او بگوید که دوستت دارم . دوست داشت که به او بگوید که دیوانه اوست . عاشق اوست برایش می میرد -چرا ساکتی ؟/؟فکر می کنی بعد از چند سال هنوز نشناختمت ؟/؟هر چی تو دلته من از چشات می خونم . فکر می کنی واسه چی عاشقت شدم ؟/؟واسه همین سادگیهات . واسه یکرنگی و پاکیت . واسه قلب مهربونت . واسه هر چی خوبی که تو دنیاست و تو داریش . واسه گذشتت . واسه این که آدما رو درک می کنی واسه این که واسه انگلهای بی ارزشی مثل من ارزش قائلی ....در این جا نیما دستش را بر روی دهن نوشین قرار داد تا دیگر ادامه ندهد .  لحظه ای بعد مجبور شد با دست دیگرش اشکهای عشقش را پاک کند . دریافت که بیمار عشق او نیاز شدیدی به محبتش دارد . خدایا مرا ببخش . اوهم با تمام وجود نوشین را می پرستید . برای آرامش او لب به سخن گشود .-تو که میدونی من چقدر دیوونتم . کاری به این بلاهایی که سر خودت آوردی ندارم همونجوری که قدیما دوستت داشتم شایدم بیشتر دوستت دارم ..زبونم لال اگه می مردی منم می مردم . درکم کن من دارم با سایه تو زندگی می کنم سایه تو . همین برام از یه دنیا بیشتر می ارزه مخصوصا الان که فهمیدم تو هم دوستم داری . دوستت دارم دوستت دارم تو که از نگام می خونی تو که همه چی رو میدونی خدایا به من بگو دوست داشتن گناهه //؟ولی ...؟/؟ولی ؟/؟-ولی چی ؟/؟حرفتو نخور میدونم چی می خواستی بگی . من شوهردارم . لجمو در میاری این بار او دستش را به صورت نیما رساند و اشکهایش را پاک کرد ناراحت نباش اگه علی ساربونه میدونه شترو کجا بخوابونه . همه چی رو درست می کنم . به خداامکان نداره که ازاین پس جزتو با مرد دیگه ای باشم . حاضرم بمیرم و دست مرد دیگه ای جز تو به تنم نرسه . اینو بهت قول میدم . مطمئن باش . دیگه هیشکی و هیچی جز مرگ نمی تونه مارو از هم جدا کنه . نیما تو به من امید دادی تو به من زندگی دادی تو کاری کردی که من خودمو باور کنم سعی کن این زندگی رو از من نگیری تنهام نذار من بدون تو می میرم چه بخوای چه نخوای من بی تو می میرم .-حالا هردوتامون عاشقیم . راحت تر می تونیم عشقو بشناسیم . ولی باشه حالت خوب که شد بعدا بیشتر باهم صحبت می کنیم . حالا باید مثل یک دختر خوب استراحت کنی و به چیزای خوب فکر کنی .-من فقط به تو فکر می کنم .-منم همین طور دوستت دارم ...آن شب نوشین با ارامش وامیدواری بسیاربه خواب رفت دوست نداشت لذت آن دیدار باشکوه را با تلخی دیدارهایی که نیما همش از شوهر داشتنش می گفت ازبین ببرد باید زودتر دست به کار می شد و تقاضای طلاق می کرد . حاضر بود مهرش را ببخشد . حتی در نهایت حاضر بود که تمام اسرار زندگیش را فاش گرداند که از دست فرهاد خلاص شود .آماده کردن اذهان خانواده و بستگان دشوار می نمود . اکثر آنها همانند نوشین قبلی ظاهر بین بودند . . یکی دو روز گذشت . نوشین از بستر بیماری برخاست و به خانه رفت . پزشک حداقل تا یک ماه دستور مراقبت شدید از نو شین را داده بود . چه از لحاظ جسمی و چه از نظر روحی . فرهاد هم که وضعیت را این گونه دیده بود بهانه ای آورد و گفت که برای کارهای تجاری و اقتصادیش مجبور است که یک ماهی را به امریکا برود . چون فکر می کرد تا یک ماه دیگر قادر نخواهد بود از نوشین سوءاستفاده نماید و نمی خواست وقت تلف کند . نوشین فرصت نیافت که تقاضای طلاق را تنظیم کرده اما آن را به بعد از بازگشت فرهاد موکول نمود . هر چند می توانست خواسته ودادخواست و مقدمات در خواستش را به دادگاه ارائه نماید . طبق معمول فاطمه مراقب نوشین بود . و نیما هم هر روز چند ساعتی در کنارشان بود . گاه فاطمه را روانه خانه اش می کردند و وخود به گشت و گذار می پرداختند . نیما مصر بود که نباید رابطه شان به حدی برسد که مجبور به گناهی نا بخشودنی شوند . هر چند نوشین دوست داشت جسم و روح خود را با همه وجودش تسلیم نیما نماید . ولی عاشق همین خصلتهای مردانه او بوده و درکش می کرد . شاید تا یک ماه دیگر همه چیز درست می شد . هر روز بیش از گذشته پی می برد که چقدر وابسته اوست . حتی بدون نیما نفس کشیدن هم برایش دشوار بود . با هم به پارک می رفتند به شهر بازی به رستوران به سینما به تئاتر..اما دریغ از یک بوسه خشک و خالی که حسرت آن به دل نو شین مانده بود . با همه این گردشها میعادگاه آنها بیشتر جای دنجی بالاتر از میدان ونک بود بر روی  نیمکتی در پیاده رویی مشرف به پل یا گذر هوایی می نشستند . روبرویشان درختی تنومند وقدیمی بودکه از زیر آن نهری زلال و شفاف می گذشت معلوم نبود سرچشمه آب کجاست . پشتشان دیوارومحوطه ای سرسبز بود . هیچوقت کنجکاونشده بودند که ببینند این محوطه کجاست . حداکثر پیشروی آنان این بود که دست در دست هم ساعتها می نشستند و درددل می کردند . کمی آن طرف تر هیاهو بود و همهمه و روبرویشان اتومبیلها مثل جت از اتو بان رد می شدند . معلوم نبود که  چرا کسی به مسیر این عاشق و معشوق نمی آید . از عشق از گذشته از دیروز امروز و فردا می گفتند . نوشین این موضوع را که می خواهد از شوهرش جدا شود با نیما در میان گذاشته بود -کار سختیه به این سادگیها ول کنت نیست .-حاضرم پیش خونواده و دادگاه رسوابشم حقیقتو بگم و خودمو خلاص کنم فقط تو باید منو بخوای که می خوای این از هر چیزی تو دنیا برام مهمتره . و بار دیگر دست خود را بر روی دست نیما گذاشت وآرام نوازشش کرد .-نیمای قشنگم خسته شدم از بس مثل مرتاضای هندی ریاضت کشیدم . تلافی همه اینارویکی دوماه دیگه سرت در میارم -فکر می کنی من خیلی چیزا دلم نمیخواد ؟/؟فکر می کنی من از خیلی چیزا چشم پوشی نمی کنم ؟/؟خب مثلا چی ؟/؟..صورت نیما از خجالت گل انداخته ومثل لبوسرخ شده بود عاقبت  لب به سخن گشود و گفت چودانی و پرسی سوالت خطاست -حالا من خطاکار دوست دارم از زبون خودت بشنوم .  از قدیم گفتن وصف العیش نصف العیش . حالا نیما جون ما یه نصفه هم محل نداریم ؟/؟چقدر سر به سرم میذاری -خوشم میاد تو منو اذیت می کنی هی شوهر شوهر میگی خوبه ؟/؟-مگه غیر از اینه تو اگه منو دوست داشتی با من ازدواج می کردی ...این دفعه زد به جای حساس نو شین و بالاخره کفریش کرد تا دست از سرش برداره .ا لبته چون دست زن به جایی بند نبود یه نیشگون درست و حسابی از لب نیما گرفت تا به خاطر متلک گویی تنبیهش کرده باشه . هم این که حالی برده باشه ...یک ماه گذشت فرهاد از سفر برگشت ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

3 نظرات:

ناشناس گفت...

ادامه بده.

ariayi گفت...

امیر جان به شما و ایرانی عزیز خسته نباشید میگم داستاناتون واقعا" عالیه بااین جامعه کنونی تنها شما وقت خالی مارو پر می کنید موفق باشی.

ariayi گفت...

امیر جان به شما و ایرانی عزیز خسته نباشید میگم داستاناتون واقعا" عالیه بااین جامعه کنونی تنها شما وقت خالی مارو پر می کنید موفق باشی.

 

ابزار وبمستر