ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تصویر زیبای سکس 11

انتظار داشت که با استقبال شدید نو شین مواجه بشه ولی با تقاضای طلاق و رفتار سردش رو برو شد . اصلا تصور چنین حرکتی رو از طرف همسرش نداشت . فکر می کرد گذشت زمان همه چی رو به نفع اون تغییر میده . ولی اشتباه می کرد .-از خونه من برو بیرون . حق نداری پاتو اینجا بذاری .-حرفی ندارم میرم اما یه خونه دیگه می گیرم به اسم خودم . خودم کردم که لعنت بر خودم باد اگه به خونه ای که به اسم منه نیای عدم تمکین می گیرم و حسابتو می رسم .-هر غلطی که دوست داری بکن . من به تمام بلاهایی که سرم آوردی اعتراف می کنم . ازت آزمایش می گیرن . نمی تونی انکار کنی که یک دیونه روانی نیستی . قانون همه چی رو مشخص می کنه .-چیه اینآقا نیما زیر پات نشسته ؟/؟فرهاد رفت و ماجرا را با خانواده زنش در میان گذاشت که ایهاالناس چه نشسته اید زیر سر همسرم بلند شده معشوقه گرفته تقاضای طلاق کرده است . جایی نبود که آبروشو نبرده باشه . نوشین خونسردی خود را حفظ کرده به خاطر عشق به نیما سکوت کرده بود . می دانست که در این دعوی پیروز خواهد شد . چون اگر غیر این بود فرهاد که اهل دردسر نبود و این قدر به تکاپو نمی اغتاد .-من هر دوتانو می کشم اول تو زن جنده و هرزه رو توی کثافت و آشغالو که میری به همه میدی طلبکار هم هستی؟/؟اول تو رو می کشم بعد اون پسره لاتو که تو رو از من گرفته . فکر کردی به همین راحتی دست از سرت ور می دارم ؟/؟سی چهل میلیارد سرمایه منو بگیری و غزل خداحافظی رو بخونی ؟/؟هرکس که جریانو نمی دو نست نو شینو مورد شماتت قرار می داد همه جا هو افتاده بود که این زن به خاطر عشق جدیدش از شوهر با شخصیت خود تقاضای طلاق کرده حتی جریان خودکشی را به نیما نسبت داده اونو مسبب اصلی این اقدام نو شین می دونستند . نو شین و نیما تمام این تهمتها را به امید آینده ای روشن به جان می خریدند تا این که یک روز که عاشق و معشوق از زانتیا پیاده شده قصد ورود به خانه را داشتند فرهاد که خون جلو چشاشو گرفته بود خودشو به اونا رسونده و به همسرش گفت -کی قصد داری شکایت و تقاضای طلاقتو پس بگیری ؟/؟برات گرون تموم میشه .-من تا از دستت خلاص نشم ولت نمی کنم . باید جواب پس بدی باید تاوان تمام بلاهایی رو که سرم آوردی بدی .-فاحشه !برام تعیین تکلیف می کنی ؟/؟اینو گفت و چاقویی تیز از جیبش در آورد وبه طرف شکم نو شین هدف گرفت . ثانیه هایی قبلش که نیما متوجه جریان شده بود به سرعت برق و باد خودرا میان آنان حائل کرد و سپر بلای معشوقه اش شد . چاقوی تیز به شکم نیما فرو رقت و او در همان حال آن را از شکم خارج کرد و به طرف فر هاد حمله ور شد اما دیگر توانی نداشت . نوشین جیغ می کشید و کمک می خواست . فرهاد به محض دیدن یکی دو نفری که به سوی او می آمدند پا به فرار گذاشت . فرهاد را به حال خود رهاکرده آن دو جوان نیما را سوار ماشین نو شین کرده هر چه خواستند خودشان هم سوار شوند نو شین اجازه نداد و تنها با عشق در حال مرگش به سمت بیمارستان به راه افتاد . در راه بیمارستان همچنان اشک می ریخت .-نه تو نباید بمیری .نباید منو تنها بذاری .نباید بری . تو خودت به من گفتی که اگه من آزاد بشم با من می مونی . مگه نگفتی ؟/؟مگه نگفتی که خدا منو می بخشه ؟/؟مگه تو منو نبخشیدی ؟/؟تو رو خدا نمیر ....نیما چشاتو باز کن ...رانندگی برایش طاقت فرسا شده بود . راه بیمارستان برایش طولانی شده و خود او در حال از پا افتادن بود . نیما بالاخره خود را فدای او کرده بود . چشاتو نبند نیما یه خورده تحمل کن .الان می رسیم الان می رسیم . نجات پیدا می کنی زنده می مونی . الان جرمش زیاد شده دیگه نمی تونه قسر دربره . خدا مگه منو نبخشیدی ؟/؟آخه به چه قیمتی ؟/؟نیما نمیر به خاطر من اگه نمیخوای زنده بمونی به خاطر مادرت بمون . اون فقط تو رو داره . لبخند تلخی بر لبان نیما نقش بسته بود . مرگ را به چشمان خود می دید . آخرین لحظات زندگیش را باتمام وجود احساس می کرد . خون زیادی از او رفته بود . نوشین با دست راستش شکم نیما را فشار می داد تا با لخته شدن خونش از خونریزی بیشتر او جلو گیری کرده امید بیشتری به نجاتش باشد ولی احساس می کرد فایده ای ندارد . نیما را از دست رفته می دید . نیمای قشنگش می رفت تا چشمانش را برای همیشه ببندد .-نیما اگه دوستم داری ؟/؟اگه می خوای که منم باهات نیام نمیر . تو رو خدا نمیر . تنهام نذار من می میرم . باورکن صبر نمی کنم تا دق کنم خودمو می کشم . یه ساعت هم صبر نمی کنم . هرچی می خواد بشه بشه . حاضرم برم جهنم تا دنیای بدون تو رو تحمل نکنم . آنها به بیمارستان رسیده بودند . نیما به هر جان کندنی بود خود را به صورت نو شین نزدیک کرد . لبان بیجانش را بر روی پیشانی نو شین نهاد . سرش بر سینه های او افتاد . دیگر حرکتی نمی کرد -یکی بیاد کمک !کمک !امداد گران به کمکش شتافتند . همه از مرگ نیما می گفتند . آثاری از حیات در او به چشم نمی خورد -تو رو خدا نجاتش بدین . چقدر می خواین ؟/؟یک میلیارد ؟/؟دو میلیارد ؟/؟ده میلیارد ؟/؟هرچقدر بخواهین میدم . تو رو خدا نجاتش بدین .کمکم کنین . کمکش کنین . نذارین بمیره . اون خودشو فدای من کرده . مثل دیوونه ها بیمارستان را به هرج و مرج کشانده بود .-خانوم تو رو خدا آروم باشین . هر چی خواست خدا باشه همون میشه . باید ببریمش اتاق عمل .-هر چی پول بخواین میدم .نگاکنین ایناش . این ده ملیون بیست میلیون تومنه . میلیارد هم اگه بخواین دارم همرام نیست میرم میارم فقط به من نگین مرده . نگین نمی برین عملش کنین . نمی خوام بعدا حسرت این لحظه هارو بخورم . تگاه کنین من خیلی پول دارم هیچی پول نمی خوام اونو میخوام نجاتش بدین او مثل دیوانه ها در حالی که امیدی نداشت منتظر یک معجزه بود منتظر مسیحی که با دم خود زندگی دو باره ای به عشق او ببخشد ......دیگر طاقت آنجا ماندن را نداشت . پس از تهیه خون و سایر وسایل مورد نیاز ترجیح داد که موقتا بیمارستانو ترک کنه . در ان شرایط طاقت شنیدن خبر بدرو نداشت .از طرفی حس انتقامجوییش گل کرده بود . اول به جاهایی که احساس می کرد شوهرش آنجا رفته زنگ زد خوشبختانه رد پایش را خیلی راحت پیداکرد . به پلیس زنگ زد و جریان را تعریف کرد . پلیس برای تحقیق و احتمالا دستگیری او به مجتمع ده طبقه ای که روزی قصد فرهاد برآن بود که در صورت طرف شدن نو شین با سه مرد به اسمش کند رفت . نو شین هم از طرف دیگر خود را به مجتمع رساند . فرهاد به پشت بام گریخته بود . پلیس هم که متوجه قضایا شده بود به تعقیبش پرداخت . دقایقی بعد سه پلیس نوشین و فرهاد بر بام مجتمع بودند .-قاتل خودتو تسلیم کن -فاسقتو کشتم ؟/؟خوب کردم حساب توی فاحشه رو هم می رسم . فرهاد دیگر به سیم آخر زده بود اسلحه اش را در آورد و به سوی نو شین شلیک کرد نو شین قبل از شلیک خود را کنار کشیده در گوشه ای سنگر گرفته بود -اسلحتو بنداز وگرنه شلیک می کنیم . فرهاد دیگر ازجانش سیر شده بود می دانست که یک قتل با چند قتل برایش فرقی ندارد . پس تنها راه نجاتش کشتن آن سه پلیس و نو شین بود .بی مهابا شلیک می کرد . یکی از پلیسها از ناحیه دست زخمی شده بود و دوتن دیگر آن روانی را به رگبار بستند . فرهاد با وجود چند گلوله در بدن هنوز نیمه جانی داشت . اسلحه را به طرف نو شین گرفت اما دیگر توانی برای شلیک نداشت . فرهاد چسبیده به لبه بام بود . قبل از این که گلوله ها به زندگیش خاتمه بدن از پشت سقوط کرده و بر سنگفرش پیاده رو متلاشی شد . فقط ثانیه ای فرصت داشت که به اعمال خود بیندیشد . نوشین این حادثه را به فال نیک گرفت . کاش نیما زنده بود و این روز خوش را می دید . به اتفاق مامورین به بیمارستان رفت . یعنی ممکنه خدا صدای بنده گناهکارشو شنیده باشه ؟/؟لحظاتی بعد پرستاری از اتاق عمل بیرون آمده و گفت ببخشید خانوم شما همراه اون مریضی هستین که چاقو خورده بود و....ترس و لرز به جان نو شین افتاده بود جرات نداشت که حالش را بپرسد ...ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

1 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی عزیزعالیه ادامه بده.

 

ابزار وبمستر