ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رازنگاه 13

وقتی به تهران رسیدیم خیلی خسته بودم . زری رو به خونه برده و خودمو به تجریش رسوندم . مامانو روونه خونه کرده گفتم که یه امروزمو کنارش بوده شبو همین جا میگذرونم . راستش می خواستم امشبو به بهانه مواظبت از مادر بزرگ از دست 5نفری که این سه چهار روزه باهاشون حال کرده بودم در امان باشم . خیلی کوفته بودم . از بعد از ظهر تا سرشب پنج تا تلفن داشتم . به ترتیب عملیاتی که با من داشتند زنگ زدند . بابا فرزاد و داداش فرهاد و فرشاد . زری جون و این آخریش هم سامان خان . نمی دونم این پررو واسه چی تماس گرفته بود . هنوز یک نصفه روز هم نگذشته بود . من که تا هفته بعد بهش قولی نداده بودم . همه شونو دست به سرکرده و خودم رفتم و پس از این که مادر بزرگو تیمارش کردم رفتم تو حیاط خونه چند میلیاردی که به اسم مامان بود قدم بزنم . از هر گل و گیاهی که می خواستی تو باغچه این خونه کاشته شده بود . یه قسمت حیاط که درختکاری شده بود و یک استخر قدیمی هم اون گوشه کنارا جلب توجه می کرد . شب شده بود و منم با تماشای ستاره ها خودمو سرگرم می کردم . حیاط آنقدر بزرگ و وسیع بود که سر و صدای ماشینها بزور به گوش می رسید . خیلی به این آرامش نیاز داشتم . مثل بازیکنای فوتبال که یه استراحتی می کنن تا به نیمه دوم برسن منم به خودم استراحت داده بودم . ساعت از 9شب گذشته بود که دایی صمد یعنی همون دایی مامان و برادرمادر بزرگ که فکر کنم حدود هفتاد سالی می شد از راه رسید . مرد شوخ و بذله گویی بود . بعد از مرگ همسرش دیگه زن نگرفته بود . از این مردایی که در هر حال حرمت زنشونو نگه می دارن خیلی خوشم میاد . پس از این که شامشو خورد گفت که میخواد بره اتاقشو کانال بی بی سی و امریکا و از این جور بر نامه ها رو ببینه . فقط عاشق همین کانالا بود . رفت اتاق خودشو منم در عالم تنهایی خودم خوابیدن مادر بزرگو تماشا می کردم . نمی دونم چرا خوابم نمی برد. بعد از چند شب اولین شبی بود که بدون کیر می خوابیدم و اصلا هم افسوس نمی خوردم . هر کاری کردم خوابم نگرفت . رفتم بیرون قدم زدم و دوباره سعی کردم بخوابم نتونستم . داشتم دیوونه می شدم . خواب گیجم کرده بود ولی چشام رو هم نمی رفت  . گفتم بهتره پاشم برم شب نشینی اتاق این دایی جان که امشب منو دیده خاطرش جمع شده رفته اتاق خودش ماهواره ببینه . یه رسیور هم اتاق مادر بزرگ بود ولی اگه تلویزیونو روشن می کردم اون بیدار می شد .  سلانه سلانه رفتم طرف اتاق دایی صمد .لامپ تلویزیون خاموش بود ونور تلویزیون همه جای اتاقو نیمه روشن کرده بود . دراتاق قفل نبود . یه وجب باز بود . هر چی زدم کسی جواب نداد نگران شده مبادی آداب بودنو کنار گذاشته نصف درو باز کرده سرک کشیدم ببینم چه خبره . دایی جان پشت به من نشسته یک گوشش گوشی بود که با یک سیم چند متری به تلویزیون وصل می شد . واقعا آدم بافرهنگی بود که نمی خواست این نیمه  شبی مزاحم کسی باشه . یه نگاهی هم به صفحه 29 اینچ تلویزیون انداختم که ببینم کدوم کاناله ....به به به به ..عجب سیاستی و عجب سیاستمدارانی !همه با کیر و کوس به جان یکدیگر افتاده بودند . چند گروه دونفره درهر گوشه ای مشغول عشقبازی باهم بودند . چند دقیقه ای محو تماشا شدم . آتش زیر خاکستر منم داشت شعله می کشید . بی اختیار دستمو از لای دامن کشی کوتاه و شورتم گذاشتم لای پاموباکوس خیس شده واشک ریزانم وررفتم .. گفتم بهتره سر به سرش بذارم و کمی هم بخندم این پیرمرد کیرش شق بشو نیست الکی داره فیلم تماشا می کنه . دلش به همین چیزا خوشه دیگه . دوباره رفتم پشت در و این بار چند بار پشت سرهم و محکم به در کوبیدم . طوری که صدای در بر محیط و حتی بر گوشی غلبه کرد . فرصت ندادم که صمد آقا خودشو جمع و جور کنه فوری داخل اتاق شدم ودایی دستپاچه مثل دیوونه ها از این طرف و ان طرف دنبال کنترل می گشت .... خیلی خنده دار شده بود وقتی هم که پیداش کرد این کنترله هنگ کرده بود یا باطریش حرکت کرده یاتموم شده که کار نمی کرد . هر دگمه ای رو که فشار می داد کانال عوض نمی شد دایی جون سیم گوشی رو از تلویزیون بکش ببینیم از سیاست چه خبر .. دنیا دست کیه . خیلی خجالت زده و کفری شده بود .-من نمیدونم چرا امشب همش این کانالا قاطی کرده نمی دونم چرا به جای بی بی سی این برنامه های مبتذل و مستهجنو نشون میدن ؟/؟-آره دایی جون خیلی بد آموزی داره . دلم براش سوخت . -این جور موقعها بدون کنترل تلویزیونو خاموش کنی بهتره . اگه قاطی کرده باشه خودش خوب میشه .-آره دخترم حق باتوست راست میگی لامپ اتاقو روشن کرده بودم . زل زدم تو چشای آقا صمد این فکرا توی کله اش بود .. عجب کاری کردم .. عجب سهل انگار وبی فکر بودم آبروم پیش دختره رفت حالا مگه حرف منو باور می کنه ؟/؟کوس بزن که نیستیم دلمون به این فیلما هم نمیتونه خوش باشه ؟/؟خواستم کمی سر به سرش بذارم و یه شب نشینی دوستانه و بی منظور هم باهاش داشته باشم . امشب که کیر بازار تعطیل بود و این دایی پیره هم که احتمالا کیرش کیری بود و به درد کسادی بازار هم نمی خورد چه برسه به این امشب که حال و حوصله ای هم نداشتم . خیلی خوشم میومد این پیرمردو وسوسه کنم . ببینم عکس العملش چیه رفتم روی یه کانالی که همش ترانه و بیشترشم ایرانی پخش می کرد شروع کردم به رقصیدن . آواز دختر بندری اندی داشت پخش می شد و من یه قر کمر حسابی واسه دایی جون بزرگه ام میومدم . مدام هم عشوه گری کرده می رفتم افکارشو می خوندم .... جوونی کجایی که یادت بخیر اون موقع چه کوسهایی می زدیم ؟/؟هر شب جمعه چه شهر نویی بود جنده های لوکس با قیمتی ارزون ... دیزی سنگی بود و آبگوشتی .. چه صفایی داشت !کیر کلفت من بود و کوس و کون دخترای محل .. ای روزگار !ای جوونی !انگار همه اینا یک شبه از من گرفته شده . آی آی آی آی این کیر کلفت حالا کجا رفته آب شده و شق بشو نیست . تازه شق هم بشه کوس و کون کو تا بکنمش . برقص عزیزم برقص نوه خواهرم معلوم نیست چرا این جوری به من زل زده ؟/؟-دایی جون به چی فکر می کنی ؟/؟این قدر غصه نخور بیا برقص تو هنوز جوون و خوش تیپی . عاشق کشی .-ممنونم دخترم الکی امیدوارم نکن -جدی میگم . فکر نمی کنی هوا گرم شده باشه ؟/؟(حالا تونگو اونجایی که ما بودیم شبا از خنکی هوا نیاز به کولر هم نداشت .)دایی جون تو محرم منی و میخوام آزاد تر باشم و نیمه سکسی بگردم . -دخترم تو آزادی هر کاری میخوای بکنی .. تاپ و دامن خودمم در آورده و با یه شورت و سوتین پیشش بودم که اگه اونم در می آوردم سنگین تر بودم حالا دیگه داشت ترانه تو محشری از امید پخش می شد . شورت و کرست آلبالویی رنگم تن سفیدمو خیلی وسوسه انگیزکرده طوری که خودم از تماشای خودم به هوس می افتادم . مثل این که این جنه ملاحظه کاری کرده هنوز نیومده بود سراغم .با آهنگ امید می رقصیدم و کون نیمه لختموبه شلوار دایی صمد می مالیدم . مثل آدمای هیپنو تیزم شده به من نگاه می کرد و منم رفتم تو نگاش ... این دختره چرا این جوری می کنه ؟/؟طلاق گرفته قاطی هم کرده بیچاره دلم برای خواهر زاده ام می سوزه که سر پیری باید یه دختر مخ تاب گرفته رو دستش باد کنه . ا ین کیر من هم یه خورده داره میاد بالا . شق نشده ولی یه کمی سفت شده . نه نه .. من نباید راجع به فامیلم همچین فکری کنم . -دایی جون یه وقتی فکر نکنی من قاطی کردما . من فقط می خوام شاد شاد باشم مست مست بی خیال دنیا. رفتم جلو و صورتشو بوسیدم و با بوی عطر خودم مستش کردم -دایی جون تو نمیخوای منو ببوسی ؟/؟خیره به من نگاه می کرد . انگار خواب رفته بود . چند بار این جمله امو تکرار کردم تا بیدار شد و صورتمو بوسید -یه خورده این ورترشم می تونی ببوسی ها . راستش این جنگولک بازیها یواش یواش خودمم داشت مینداخت توی دام . توی چشای دایی که گاهی هم صداش می کردم آقا صمد خونده بودم که دوست داره منو بگاد ولی از من و از کیر کوچیکش می ترسه . دیدم یه خورده خجالت می کشه . خودمو بهش چسبوندم . لبامو گذاشتم رو لباش و پس از یک بوسه طولانی بهش گفتم اینم یک ماچ آرتیستی .... این قدر بی احساس نباش آقا صمد یالله منو ببوس . دیگه پاک گیج شده و لج کرده بودم . مثل دیوونه ها پرده حیارو کنار زده بودم . جای تعجب هم نداشت . چون منی که اون جوری خودمو تسلیم پدر و دوتا برادرام کرده و کوس و کونمو پیش اونا هوا کرده بودم گاییده شدن توسط دایی بزرگه پیر که مسئله ای نبود . پیژامه و شورتشو با هم کشیدم پایین . دستشو گذاشت جلوی کیرش . می خواست نشون بده که خجالت کشیده ... الان داشت به این فکر می کرد که این دختره راستی راستی دیوونه شده وقبل از این که عقلش برگرده باید یه ناخنکی بهش زد .. ادامه دارد ..نویسنده .. ایرانی 

1 نظرات:

matin گفت...

داداش این واقعا داستان هستا ولی چرا زود زود اپ نمکنی تو کف میزاری دیگخ باشه داداش عیبی نیست

 

ابزار وبمستر