ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دست بالای دست 1

همیشه تو خونه مون به برادرم تو جه بیشتری داشتند . بازم جای شکرش باقی بود که ما فقط دو تا بچه بودیم . یکی من که اسمم نادر بود و پسر دوم خونه بودم و یکی هم داداشم که چهار سال بزرگتر از من بود . همیشه هر خرابکاری که پیش میومد کاسه کوزه ها سر من شکسته می شد . خرید نون و رفتن به بقالی و خیلی از خر حمالیهای دیگه رو دوش من بود . تازه پدر و مادر من هم علاقه خاصی به پسر اولشون ناصر داشتند و مخصوصا مادر که خیلی لوسش می کرد . پدرم یک تعمیر گاه بزرگ ماشین در یکی از خیابونای جنوب تهران داشت که انواع و اقسام تعمیرات ماشین سواری درش انجام می شد . از تعویض روغن بگیر بالانس چرخ و تعمیر جلو بندی و باطریسازی و ..حدود بیست تا کارگر هم داشت . نریمان خان که پدرم بود تابستونا مادوتا بچه هاشو می برد پیش خودش ومی گفت هم به دردمن می خورید و هم به درد خودتون واین اگه اگه سرتون گرم باشه دیگه دنبال انحرافات نمی رین . در حالی که داداش همش دنبال دختر بازی بود و گاهی وقتا با همون سر و وضع گریس کاری و روغن مالی شده اش پشت تعمیر گاه تو یک اتاق خلوت و دور از چشم پدر که برای یکی دو ساعتی دنبال لوازم می رفت رفته و جنده ای رو می کرد . این هم از داداش ناصرم که همه اونو چشم و گوش بسته می دو نستن . خود ناصر هم گاهی وقتا بد جوری به پر و پای من می پیچید وموی دماغم می شد . یه بار یه جنده خیلی خوشگلوآوردم و خواستم که ترتیبشو بدم فکر می کردم ناصر همراه پدر رفته بیرون از تعمیر گاه و به زودی بر نمی گرده . هنوز لخت نشده بودیم که ناصر مزاحم سر رسیدو یه کشیده گذاشت زیر گوشم ولقمه به دهن نذاشته رو از من ربود وخودش خورد . تازه منتم به من گذاشت که به بابا نمیگه . همیشه چیزای بهترو واسه خودش می خواست . غذاهای خوشمزه تر ..میوه های درشت تر ..مامان همیشه بهتر رو بهش می داد و خیلی دلواپسش بود . هردوتامون تا دیپلم بیشتر درس نخوندیم . وقتی که من دیپلممو گرفتم 18سالم بود و ناصر 22سالش . پدرم نریمان 45 و مادرم نرگس که خانه دار بود اون موقع 39 ساله بود .ا ین زن و شوهر از بس به ناصر علاقه داشتن نمیذاشتن بره سربازی . ناصر بد جنس هم می گفت که من برم سربازی نادر خونه باشه ؟/؟می دونم حتی به چند ماه دیرتر رفتن من هم حسادت می کرد . در حالی که خودش چند سال بود که غایب بود . بابا ننه من راضی بودن که من برم سربازی ولی ناصر نره . این همه محبت که به او می کردند بازم نسبت به من لج خاصی داشت .ا واخر دهه هفتاد بود من واسه خودم یه اوسا کار شده بودم . بابا هفته ای سی هزار تومن به من می داد با این که ناصر کار وارد نبود ولی چون بزرگتر و نظر کرده بود ده هزار تومن بیشتر از من می گرفت . ولی به من و سی تومن من هم حسادت می کرد ومدام پیش بابا مانع زنی می کرد که من پررو میشم و از این حرفا . بازم خدا پدر پدرم رو بیامرزه که اینجارو کوتاه اومد چون می دونست که ده برابر مزدی که می گیرم کار می کنم . ما یه خونه دو طبقه بزرگ تو یکی از کوچه پس کوچه های میدون امام حسین تهرون داشتیم . و مادر همش می گفت که ناصر و عروسش حتما باید بیان طبقه پایین خونه . هرچی بفیه فک و فامیلا می گفتن که این روزا عروسا زیر بار همچه چیزی نمیرن گوشش بدهکار نبود و حرف خودشو می زد . چند تا خونه اون ورتر داخل کوچه ما یه دختر خوشگلی بود به اسم نیوشا . هم سن من بود . تک فرزند خونه اش بود و پدرش تو همون میدون امام حسین لباسفروشی داشته ومادرش هم خونه دار بود .نیوشا همه چیزش تک بود . هیکلش از نظر وزن و قد متوسط شکمش لاغر و کونش بزرگ بود . صورتش گرد و چشم و ابرو مشکی و بینی قلمی و صورتش سفید بود . تو نگاش هم شیطنت بود هم مظلومیت .ت مام اطلاعات راجع به اونو از اونجایی فهمیدم که مادرم با مادرش دوست بود. نیوشا هم مثل من دیپلمه بیکار بود . همیشه یه شلوارلی تنگ می پوشید که دل منو می برد . یعنی میشه با این که هم سنیم یه روزی با هم ازدواج کنیم ؟/؟روزی دوسه ساعت که از شر مغازه خلاص بودم دور و بر خونه شون می پلکیدم تا ببینمش و اکثرا موفق نمی شدم . بعضی وقتا هم کلک بازی در آورده و در خونه شون را زده و می گفتم مامان اینجاست ؟/؟تازه اونم پنجاه پنجاه بود که خودش درو بازکنه . نیوشا برایم یک رویای دست نیافتنی شده بود . گاهی که می دیدمش خیره تو چشاش نگاه می کردم تا متوجه شه چقدر دوستش دارم .. نمیدونم کدوم شیر پاک خورده ای به مادرم گفت که برای ناصر زن درست کنن و اون روزا می گفتن که برای زن بردن هم باید پایان خدمت داشت . نمیدونم تا چه حد این خبر درست بود . ولی این داداش لعنتی من عاشق نیوشا میشه ومامان هم با شناختی که از این دختر وخونواده اش داره میره خواستگاری و کارو تموم می کنه .ا ین یکی از بزرگترین ضربه هایی بود که بر من واردآورده بودند . نیوشای قشنگم شده بود زن داداشم . وقبول کرده بود بیاد طبقه پایین خونه ما زندگی کنه . ا ین داداش ما گیج بود یا خودشو به گیجی زده بود خدا می دونه . برای گرفتن پاسپورت میره به ادارات مربوطه اش که به اون اعلام می کنن باید حتما کارت پایان خدمت داشته باشی تا پاسپورت بگیری . هوس کرده بود برای ماه عسل نیوشارو ببره دبی . همه این مسائل باعث شده بود تا بفهمه رفتن به سربازی چه نعمتیه . !پدر و مادر نیوشا هم به خاطر ثروت و دم و دستگاه بابا راضی شده بودندبا این شرایط دخترشونو بدن به ناصر و خلاصه حسین آقا پدر نیوشا تو نظام وظیفه یه آشنا داشت که بهش گفت دامادت آموزشی رو بره خدمت کنه براش درست می کنه که بیاد همین تهرون و تو کادر اداری بقیه خدمتشو انجام بده وهمه شب خونه باشه . این داداش رند ما تازه اکراه داشت که این شرایط عالی رو انتخاب کنه و.به هر حال بر ما منت گذاشت و رفت سربازی ومن می دونستم که تا مدتی از شرش راحتم . نیوشا مثل بقیه خیطم نمی کرد .ا ونا ازدواج کرده و در طبقه پایین خونه زندگی می کردندکه بعد از رفتن داداش به سربازی نیوشا تنها شد . گاهی میومد بالا و تو اتاق مجردی ناصر می خوابید . یه روز که حالم بد بود و سرکار نرفتم در اتاق خودم دراز کشیده بودم که گفتگوی نیوشا و مامان نرگسو شنیدم -مامان به نظرت نادر کسی رو دوس داره ؟/؟-دخترم اون اصلا این چیزا حالیش نیس . چند سال کوچیکتر از سنش فکر می کنه . کدوم دختره که بخواد بیاد عاشق این بشه -مادر جون نادر پسرته دیگه بزرگ شده . نمی خوام فضولی کنم ولی یه خورده ما مث بچه ها باهاش رفتار می کنیم . این طور فکر نمی کنی ؟/؟مادر نیوشارو خیلی دوست داشت و اصلا از خرده گیریهای او ناراحت نمی شد .  من از دست مادر عصبانی شده ولی در عوض از این که یک مدافع خوشگل و تو دل برویی مثل نیوشا پیدا کرده بودم خیلی خوشحال بودم . در نبود ناصر زن داداش با من خیلی خودمونی و مهربون تر شده بود . ناصر که بود یه خورده ملاحظه اشو می کرد . غروب که از سر کار بر می گشتم حسابی حموم کرده وحتی لای ناخونامو هم صابون می زدم که بوی روغن و گریس و لاستیک و...ندم و بعد هم عطر و ادکلن ملایم وخوشبوبه خودم زده ولباسای تر و تمیزی تو خونه می پوشیدم  که نیوشا جونم بدش نیاد . دختری را که دوستش داشتم برادرم از من ربوده بود . و من باید به همین محبتهای خشک و خالیش راضی می بودم . شبا پدر از خستگی کارروزانه زود می گرفت می خوابید ومادرهم کنارش روی تخت همین طور که داشت تلویزیون می دید خوابش می برد . من و نیوشا تنها می موندیم و هیچکدوم حوصله دیدن برنامه های تلویزیونو نداشتیم . می نشستیم با هم ورق بازی می کردیم که بیشترش حکم و پاسور بود . مهمترین علتش هم این بود که از بس تحقیرم می کردند و احساس کمبود شخصیت می کردم می خواستم با خودنمایی در این مورد کمی از حقارتهای خودم کم کرده و خودی نشون بدم .ب گذریم نیوشا مثل من بازیش خوب نبود ولی اکثرا میذاشتم اون ببره تا راضی و خوشحالش کرده باشم . پیش من رعایت نمی کرد . شلوار لی تنگ و چسبون , بلورای یقه باز که نصف سوتین و نصف سینه هاشو نشون می داد و آرایش نیمه غلیظی که اکثرا می کرد همیشه باعث شق شدن کیرم می شد . واسه همین بیشتر وقتا پیشش پیرهن گشاد پوشیده و می کشیدم جلو شلوار یا پیژامه ام که تیزی کیرم رسوام نکنه . روز به روز بیشتر هوس گاییدنشو می کردم  .یه روزی فقط عاشقش بودم اما حالا بیشتر هوسشو داشتم . فقط می خواستم کیرمو بذارم توسوراخش . انقدر تشنه این کار بودم که گاهی وقتا حاضر بودم حتی به قیمت جونمم که شده یک بار بکنمش . دیگه عرف و شرع برام مهم نبود . با این که گاهی وقتا متوجه بودم جلق زدن زیاد چقذر ضررداره ولی حداقل روزی یه بار با اندیشه نیوشای لخت که داره به منو کوس میده جق می زدم . چند وقت گذشت و ناصر هم داشت دوره آموزشی رو طی می کرد وهنوز به مرخصی نیومده بود . یکی از شبای گرم تابستون بود . شبی که شیطون خودشو با چند تا از رفقاشو مامور کرده بود که بیان و تا می تونن وسوسه ام کنن . اون شبی بود که پدر برای کار مهمی که براش پیش اومده بود برای یکی دو روز به شهرستان رفته بود . مادرم هم به خاطر زایمان خاله ام قرار شد که شبو به عنوان همراه مریض توی بیمارستان و کنارش باشه . من هم وظیفه داشتم که زودتر برم خونه تا نیوشا جونم تنها نباشه . آخه زن داداش کون کلفت وخوش اندام من اصلا دل نداشت از دو رو بر ما بره . ازترس این که یه وقت هوس نکنه شبو به خاطر تنهایی به خونه پدرش بره زودی رفتم خونه و پس از شستشووحمام گرفتن بهش پیشنهاد پاسور بازی دادم تا سرش گرم شه . تازه به اون قولم دادم که همین امشب تخته نرد هم یادش بدم .مخشو کار گرفتم تا دیگه فکر رفتن نکنه .-خیلی باحالی نادرجون ناصر اصلا مثل تو حوصله نمی کنه . پاسور بازی رو شروع کردیم . باهم قرار گذاشتیم هر کی برد بازوی بازنده رو نیشگون بگیره .-زن داداش میدونی که انگشتای مکانیکی من چقدر زور دارن . !نیوشا که برد خود مطمئن بود ومی خندید گفت اشکالی نداره که موقع نشگون گرفتن از ناخنای بلندم هم استفاده کنم ؟/؟-اگه ناخنات شکست گریه نکنی ها . بازی رو خیلی راحت بردم . رنگش پریده غرورش درهم شکسته بود . دلم نمیومد بازوی سفیدشو لک بندازم . رفتم طرفش . دستشو به من نزدیک کرد .-بیا کارتو بکن .کف دستمو دور بازویش حلقه زده وبالاتر از آرنجشو بوسیدم .-تو که میدونی دلم نمیاد دردت بیارم . خیلی سریع صورتمو بوسید و گفت می دونستم خیلی مهربونی .وبعد رفت آشپز خونه شام درست کنه . گویی برق 220ولت منو گرفته باشه . تمام تنم می لرزید . اون صورتموبوسیده بود . باورم نمی شد . هر چند منظوری نداشت ولی تمام ذرات وجودم به لرزه افتاده بودند . شام خورده و بعدشم دو ساعتی باهاش کلنجار رفته تا تخته نرد یادش بدم . پس از اون چند دست پاسور بازی کردیم که همش الکی باختم .-نادر !شانس منو ببین . درست همون دست که باهم شرط بسته بودیم باید می باختم ؟/؟-ولش کن بابا چیزی نشد که . ساعت دو شب بود که زن داداش خوشگل من خوابش گرفت . واسه احترام به اون و این که مثلا بگم چقدر چشم پاکم تصمیم گرفتم که برم اتاق خودم بخوابم و اونو تو همون اتاق پایین تنها بذارم .-نادر من می ترسم توهم که مثل برادرمی . اگه ناراحت نمی شی همین جا برات رختخواب میذارم کنار تخت من بخواب  .باکمال میل قبول کردم . هوای خیلی گرمو با کولر گازی خنکش کرده بودیم . نیوشا روی تخت دراز کشید و منم پایین تخت واسه خودم یه تشک گذاشتم . اصلا خوابم نمی برد . هیجان خاصی داشتم . طرز نفس کشیدنهای نشان می داد که به خواب رفته  .شمد رویش تا وسطای کمرشو پوشش می داد  .فقط می تونستم پشت سر و قسمتی از تاپشودر زیر نور کمی که از چراغهای تیر برق بیرون اتاقو روشن می کرد ببینم . نمیدونم چی شدکه صدای کولر قطع شد . برق رفته بود  .چند دقیقه بعد خیلی گرمم شده ولی برق کوچه قطع نشده بود . سرمو دزدکی بالا آورده تا ببینم نیوشا در چه وضعیتی قرار داره . جل الخالق !چی می دیدم!زن داداش طاقباز دراز کشبده شمد راهم از رویش انداخته بود ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی

4 نظرات:

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز قلمت حرف نداره ادامه بده.

matin گفت...

داستانها بسیار جذاب و زیبا هستن مرسی ولی اگر ممکنه هست 2و 3 تا داستان رو تموم کنید بعد داستان جدید بذارید مرسی خیلی زیبان

ناشناس گفت...

ادامه بده.عالی مینویسی.

ناشناس گفت...

زیبابود ادامه بده.

 

ابزار وبمستر