ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دست بالای دست 6

روز بعد دسته جمعی به دریا رفتیم . درست بیست کیلومتر از بابل دورشدیم . مزارع سرسبز برنج و رود بابل از جلوه های دیدنی این مسیر بود . آقا تقی می گفت که شهرشان بزرگترین مرکز تجاری اقتصادی استان مازندران است . این بار در پشت ماشین زن داداش نازم با من بیشتر مدارا می کرد . خیلی شجاع شده بود چون اجازه داده بود که انگشت کوچیکه دستشو با احتیاط لمس کنم . بازم جای شکرش باقی بود که تا این حد به من اجازه پیشرفت داد . به شهر زیبا و ساحلی بابلسر که روزگاری تابع بابل بود رسیدیم . دو طرف مدخل ورودی شهر به شعاع یا طول دو سه کیلومتر یا کمتر را درختان بلندی پوشش داده که بیساری از انها قطور بودند و چون سایبانی بر روی جاده و خیابان ورودی به شهر قرار داشتند از این یه تیکه مسیر خیلی خوشم میومد . فقط حول و حوش پمب بنزین و نرسیده به میدان اصلی شهر بوی گند و حال به هم زنی به مشام می رسید که نقطه ضعف این منطقه بود . آقا تقی می گفت مربوط به کار خانه فیبر سازی یا فضولات اونه . در حال حاضر بعد از چند سال برای کم کردن مشکل ترافیک این درختای پیر و خوشگلو زدند ویه بلوار درست کردند .ا لبته شهر سازی قشنگی کردن ولی دیگه از ورودی شاعرانه خبری نیست . اون بوی گند هم دیگه به مشام نمی رسه . رفتیم کنار شهر و اوایل جاده فریدونکنار .ا لبته شمال از بس شهراش به هم نزدیکه و بعضی جاها به هم چسبیده آدم اگه خوب جاها رو نشناسه وتابلو رو نبینه نمی فهمه کی از شهر قبلی رد شده . بازم بگذریم که روده درازی دیگه بسه . همه در ویلای خواهر آقا تقی در خزر شهر مستقر شدیم . اونجوری که می گفتند یا فکر می کردم چسبیده به دریا نبود ولی باید می رفتیم اون ور جاده و با چند دقیقه پیاده روی به ساحل می رسیدیم . این ویلا تا دلت می خواست اتاق خواب و پناهگاه داشت . جفت زن و شوهر هر کدوم یه اتاق گرفته دخترا یه جا و من و تیمور هم نصیب گوشه ای دیگر شدیم . ناهارو خورده و بعد از ظهر هم رفتیم به قسمتهای اوایل دریا در بابلسرو شنا کردیم . مردونه و زنونه جدا بود . بعد از شنا و خوردن عصرونه رفتیم لب رود بابل و نزدیکی پل مشهور شهر که مرا به یاد پل رود کارون در اهواز می انداخت نشستیم . تیمور و تارا رفتن از سوپری چیزی بخرند و من و نیوشا هم چند صد متری خودمونو از اونا دور کردیم . مثلا می خواستیم دور بزنیم . وفتی به چشاش نگاه می کردم متوجه می شدم همون چیزی رو که من می خوام اونم میخواد . روی یکی از نیمکتهای روبروی رود نشستیم . دستشو گرفتم تو دستام . با هم به حبابها و چراغهای رنگارنگ درختان نیمه بلند حاشیه پیاده رو و قایق های کوچک و بزرگ داخل آب و دلتای رود نگاه می کردیم . جایی که مرز بین رود و دریا بود . نقطه ای که رود به دریا می رسید و یه حالت آبرفتی داشت . بار دیگر نگاه عاشقانه و پر تمنایمان را به هم دوختیم . به ویلا بر گشتیم . بعد از شام زن و شوهر های کوفته شده زود خوابیدند و ما جوونا کنار ساحل قدم زدیم . تارا و تیمور برای ما سر خرشده بودند . پس از برگشتن چنددست چهار نفری و دو به دو پاسور بازی کردیم که من و نیوشا جون همیشه برنده بودیم . خدارو شکر تا راوتیمور هم خوابشون گرفت و مادوتا به هم اشاره زدیم و با هم گفتیم که با هم یه شرط بندیهایی داریم که میخواهیم چند دست بازی کنیم . اونا هم رفتن بخوابن . من و زن داداش تنها شدیم . دل تو دلم نبود . پرنده کوچک قلبم می خواست از سینه بزنه بیرون . اصلا به فکر بازی نبودم واسه همین همش می باختم .-نادر بیخود باهات شرط نبستم -چه شرطی ؟/؟حتما می خواستی از کردنت منصرف بشم .-نه اتفاقا می خواستم بگم اگه تا سه دفعه منو به ارگاسم نرسوندی حق نداری از کنارم پاشی . یه نگاهی به دور و برم انداختم یواشکی لباشو بوسیدم . پس از یک ساعت و اطمینان از خواب بودن همه تصمیم گرفتیم بریم یه گوشه ای خودمونو سبک کنیم .اینجا که جایی به نام حیاط نداشت و محوطه همه مشاعی بود . اگه می خواستیم داخل ساختمون ترتیب همو بدیم که اولا به ریسکش نمی ارزید وثانیا هول هولکی و مرغ و خروسی مزه نمی داد . یه فکری به خاطرم رسید که به عقل جن هم نمی رسید . موضوع را با نیوشا در میون گذاشم . اولش کمی ترسید و یکه خورد بعدش که گفتم خونسردیتو حفظ کن و خیلی عادی با مسائل برخورد کن شیر شد و باهام همراه شد . تازه گواهینامه رانندگی گرفته بودم . سوییچ ماشینو کش رفته به نیوشا گفتم که خودشو به حالت حال به هم خوردگی در بیاره و جهت طبیعی شدن نقشه به یک دکتر هم می برمش . البته نصفه شب باید می بردمش در مانگاه . ترش کردن غذا راحت ترین چیزی بود که می تونست به دکتر بگه و گندش در نیاد  .فقط می خواستیم نسخه نشون بقیه بدیم . نیوشا همش ازم می پرسید خب بعدش چی ؟/؟-میریم یه پلاژکرایه می کنیم بعدش من میفتم روت .-به همین سادگی ؟/؟-آره به همین سادگی .-یه چیزی تو کله ات هست تا راستشو نگی و از این دلواپسی درم نیاری باهات نمیام ...منم مجبور شدم شناسنامه ناصرو که عکسش مال چند سال پیش بوده و شباهت فوق العاده ای به حالای من داشت بهش نشون بدم .-وای تو دیگه کی هستی . شیطونو درس میدی .-واسه تو هر کاری می کنم . تو هم باید نشون بدی که یک شیر زنی -چشم عزیزم حالا می بینی .-می تونستم با همین ماشین ببرمش گوشه کنارا تر تیبشو بدم ولی به ریسکش نمی ارزید .نسخه رو ردیف کردیم و چند تا قرص معده و سر درد پیچیدیم وراهی پارکینگ سه دریا شدیم . طبقه دوم یکی از از این مجتمع های ویلایی یه اتاق کرایه کرده و به مسئولش گفتیم که یه دو سه ساعتی رو میخواهیم استراحت کنیم برگردیم تهران . بی انصاف کرایه یه شبو ازم گرفت . ولی اتاق با حالی بود . درست روبروی دریا . صدای امواج به گوش می رسید . البته دریا رو سیاه می دیدیم . ولی امواج که به ساحل نزدیک می شدن یه خطهای سفیدی هم لابلاش پیدا می شد . ساعت دو صبح بود بازم خوبیش این بودکه از اول سال زمانو یه ساعت به جلو برده بودن و می شد گفت تا روشنایی هوا سه چهار ساعتی وقت داشتیم و منم اگه نیوشا رو دو ساعت تو بغلم لخت نگه می داشتم کافی بود .لامپو خاموش کرده و درو هم قفل کردیم . نمی دونم چرا داخل اتاق تخت نبود ولی به اندازه کافی لحاف و تشک بود .پنجره رو به دریا درست هم قد دیوار بود و نیوشا می گفت که موقع عشقبازی حتما باید سرش رو به بیرون باشه و دریا و آسمون تاریک و قرص کامل ماه روشنو ببینه و بیشتر حال کنه . پنجره رو بسته بودیم . در واقع یک در شیشه ای بود که به یه تراس کوچیک باز می شد . زیاد لفتش ندادیم زن داداش لباساشو در آورد و شورت و سو تینشو گذاشت تا من واسش در بیارم . منم لخت شده و شورتمو گذاشتم تا اون واسم در بیاره . همدیگه رو بغل زدیم . به هیچ چی فکر نمی کردیم که کی دلواپس کیه و نصفه شب ممکنه چی شده باشه . سر من رو شونه های اون و سراون رو شونه های من افتاده بود . چند دقیقه با عشق و احساس پاکمون تو بغل هم بودیم . از صدای نفسهای آروم و گاه تندش هم لذت می بردم . دستمو به شورتش رسوندم . یه شورت توری ومشبک بود . سرمو بیشتر خم کردم ولی متوجه رنگش نشدم اگه تو روشنایی بود دیدن کونش از پشت شورت خیلی بهم حال می داد .-هر وقت رسیدیم تهرون این مدل شورتو بازم باید برام بپوشی -به روی چشم برادر شوهر ببخشید شوهر عزیزم -آخ نیوشا که چقدر تو رو واسه همین نکته گوییهات دوستت دارم . خودمو به طرف پایین خم کردم دستمو گذاشتم داخل شورتش . صدای هوس و ناله اش در اومده بود .-کوسسسسسسسمو فششششششارششششش بگیر آخخخخخخخخ  جوووووووون . بند سوتینشو باز کردم وواسه این که حالتمون بهم نخوره خودم شورتمو در آوردم . کیر دراز و کلفتمو با دستش گرفت و محکم فشارش داد .-جاااااااااااااااان منو بماللللللل کییییییییییررررررررتو راهه کوسسسسسسمو که می مالی نرمششششششششش میدی با کییییییررررررت که منو می کنی ورزشششششششش میدی .-خوردن کوسسسسسسست چی ؟/؟-اوووووووووووفففففففففف نگگگگگگو هردوتاشششه . پس بیا بخورش که بعدش می خوام پشت کرده دریا رو ببینم . طاقباز دراز کشید و منم سرمو گذاشتم لای پاش . شورتش نو بود . بوی پار چه اش میومد . زبونمو تا آخر از دهنم در آورده روی شورتش کشیدم تا یه حالی کرده باشم ....ای ناصر جان تفنگ به دست ..ای داداش قلدر من اگه بدونی با شناسنامه تو مجوز گاییدن زنتو گرفتم چه حالی میشی ؟/؟شورت نیوشا رو هم از پاش در آورده حالا هردومون لخت لخت بودیم وزبونم روی کوس خیسش قرار داشت .بعد از این که چند بار زبونمو از پایین به بالا کشیدم یک قسمت چوچوله اشو جمع کرده لبامو غنچه کرده مثل یک نوزاد شیر خوره شروع کردم به میک زدن چوچوله های داغ و ملتهبش که نمی تونستم سوراخی کوسو تو اون تاریکی ببینم . سرعت خودمو زیاد کرده مواظب بودم گازش نگیرم -اووووووووففففففففف نادر بالای کوسسسسسسمو سییینننننه هاممممممو شککککممممممو همه جاممممممو بمالللللللششششش . هنوز مالیدنو به اوج نرسونده چند تا تکونی خورد و پس از ارضا شدن یا ادامه ارضا از بس بی طاقت شده بود سرمو با دست خودش به عقب فشار می داد ولی من همچنان پیشروی می کردم تا بیشتر به مرزجنون برسونمش..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی

1 نظرات:

matin گفت...

واقعا که شهوت این داستان بالاست اگه جمله بندی بهتر بود خیلی ردیف میشد

 

ابزار وبمستر