ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رازنگاه 7

-داداش فرشاد فرشته رو همین جوری بکن . طولش بده تا منم این ور از طرف کون حسابی کیف کنم .-باشه فرهاد من خودم دارم حالمو می کنم .-هی داداشا منو از کیر کلفت نترسونین . تا صبح هم منو بگایین جواب میدم .کاری نکنین که بگم اونقدر منو بگایین که از گاییدن خودتون پشیمون بشین . هر سه تامون می گفتیم و می خندیدیم . صفایی داشت . دنیایی بود . خواهر و برادر باید این جوری با هم صمیمی باشن .  واقعا دو روزه دنیا این قدر ارزش نداره که همه با هم در گیر باشن و با خود خواهیهاشون زندگی رو واسه هم تلخ کنن . گوشت و پوست و تمام تنم به این ماساژو مالشهای دست نیاز شدیدی داشت . هر چی بیشتر کیر می خوردم گرسنه تر می شدم . و هر چی آبشونو نثار وجودم می کردند بیشتر تشنه می شدم . لحظه به لحظه حریص تر و بی پرواتر می شدم . از این می تر سیدم که اگه موقعیتی گیرم نیاد خودمو رسوا کنم . بازم خوبی این خونه این بود که سه طبقه اختصاصی داشت با جمعیت خیلی کم . می تونستم هفته ای یکی دو شب به آپارتمان خودم سر بزنم و بقیه شبارو پیش خونواده ام باشم . با این بر نامه ها دیگه شوهر می خواستم چیکار . همین الانش تلنگ در رفته شده بودم . دوست داشتم حداقل فردا رو استراحت می کردم . ولی با همه این خستگیها از این که همزمان به دو تا کیر اونم به دو تا داداشام حال داده بودم نهایت لذتو می بردم . یعنی من این همه فتنه و آتش زیر خاکستر بودم و خودم خبر نداشتم ؟/؟فرشاد حسابی خفه و خیس عرق شده بود . این کولر هم از دست ما خسته شده بود . آ تیش تن ما سه نفر همه جا رو داغ کرده بود لبمو ازلباش جدا کرده تا ببینم که چشاش باز میشه تا یه چیزی بخونم . دلم برای تماشای راز نگاه تنگ شده بود . فرشاد داشت با خودش می گفت عجب خواهر توپی دارم . انگار تنشو داده تراشکاری . همه جاش بیست بیسته . دلم برای دیدن و کردن کونش یه ذره شده . وقتی که این افکار فرشادو خوندم دلم براش سوخت . فرهاد حسابی ازمن کام گرفته بود . حالا دیگه نوبت فرشاد بود که به من فیض برسونه و از کونم بهره مند شه . منو باید اول به ارگاسم می رسوندن بعد جاشونو عوض می کردم .ا ول رضایت یه دونه خواهرشون . مگه چند تا آبجی داشتن ؟/؟ازشون خواستم که یه تغییر تکنیکی و تاکتیکی بدن و به من گل بزنن تا جاهاشونو تغییر بدم . موقع گاییده شدن دستمو لحظه ورود و خروج به کیرشون رسونده و هوسشونو به ناله تبدیل می کردم . بیضه هاشونم خیلی درشت بود . اون وسط گیر کرده ولی به هر دو تا کیر مسلط بودم . بالاخره موفق شدن که کوس خواهر تسلیم شده خودشونو تسلیم کرده مثل سماوری که شیرشو باز کنی از یه جایی تو وسطای تنم یه آب گرمی شروع کرد به  حرکت . مثل این که داشتم طلب دوران بلوغمو می دادم . چه خبره دستور دادم که هر دو تا شون کمرشونو سبک کنن .. این آبهایی که این سه روزه رفت داخل کوس و کونم یه مقداریش بر گشت کرد و بیشترشم جذب شد ولی شکم ترکه ای من اصلا تکون نخورده بود . معلوم نبود این آبا کجا جذب میشن . هر دوتا زار می زدن که جاشون عوض شه .-داداشای خوشگل من یه خورده هم سیاست داشته باشین . یه کوس می بینین این قدر دست و پاتونو گم نکنین . درسته که این جا رئیس منم ولی حالا که هر دوتاتون منو راضی کردین و آب کیرتونو ریختین توی وجودم معلومه که باید جاتونو عوض کنین . فرشاد الان از عشق کون من نزدیکه مثل مجنون سر به بیابون بذاره . فرهاد بیا زیر . فرشاد برو بالا . صحنه زیبا و خنده داری بود . دوست داشتم یه دوربین فیلمبرداری دم دستم بود و با یه موبایل از حالت کون کردن و کون دیدن فرشاد عکس می گرفتم .ا ون وقت باید فرهاد از جاش بلند می شد و عکس می گرفت .-فرشته ووفرشته جون من چه جوری می تونم این کونو تحویل یکی دیگه بدم .دللللم میییخواد بکککن این کووووووون فقط من باشم فقط من ..من اووووففففففف چه حالی میده !نمی تونم تاب بیارم . قبل از این که کیرشو فرو کنه توی مقعدم تمام فضای قابلمه ای کونمو می خورد و لیس می زد .-داداشششششششش خیلی بهم حال میدی وقربون معرفت هردوتاتون . فرشاد می دونم تحمل نداری .کووووووووونننننم که فرار نمی کنه . حی و حاضر همین جاست . دست به نقد هم تا صبح مال شمام .  از این به بعد هفته ای چند بار میشه با هم باشیم . به رگهای تن و اعصابت زیاد فشار نیار منم به اندازه کافی رو براه شدم . سبک شین و بریم یه چیزی بخوریم و یه استراحتی بکنیم . دو باره شیر آبو باز کرده و من تشنه لبو دو طرفه سیراب کردند . کیییییررررررررهر دوتاششششششونو درست و درمون چلونده بودم . گیر حریف افتاده بودند . نمی دونستم و نمی دونستن همچین قدرتی دارم . داستان خوابیدن و رختخواب رفتن ما جالب بود . من اصلا عادت نداشتم وسط بخوابم ولی دو تا داداش منو وسط گذاشته و نصفه شب هر کدومشون زودتر بیدار می شد منو دستمالی می کرد و ناخنکی می زد و در همون حالت می خوابید . منم به خاطر این که حق کشی نکرده باشم نصفه شبی بیشتر فرشادو انگولک می کردم تا بعدا جای گله نباشه . نیمساعتی یواشکی اومدیم پایین تخت . چون فرشاد دوست داشت بی سر خر هم منو بکنه . براش ساک زدم و آبشو خوردم .ا ونم کوسسسسسسمو لیسسسسس زد و از دو طرف باهام حالللل کرد و خودشو کشت تا تونست یه دفعه دیگه آبمو بیاره . ساعت ده صبح که از خواب بیدارشدم اثری از داداشام ندیدم . ماشا ءالله با اون انرژی و رو حیه ای که از من گرفته بودن سحر خیز شده و رفتن سرکار . منم گفتم پاشم برم یه سری به زری بزنم ببینم چه خبره . اونم مثل من از شوهرش جدا شده و فعلا پیش پدر و مادرش زندگی می کرد . یه آپارتمان نزدیکیهای سید خندون .بیشتر ساعات روزو تو خونه تنها بوده و فقط تلویزیون نگاه می کرد و ترانه گوش می داد . برادر بزرگتر از خودش که دانشجو بوده و در دانشگاه تبریز پزشکی می خوند . پدرشم یک سوپر مارکت داشته که ناهارشم همونجا می خورد و مادرشم بیشتر وقتا وردست شوهرش بود که تورش نزنن . زری دو سه سالی بزرگتر از من بود خوشگل بود و هم قد و قواره من فقط چشاش به رنگ میشی بود  و لباش غنچه ای تر . باسن و سینه هاش هم از مال من کوچیکتر بودند . بیشتر وقتا خونه تنها بود . آشنایی من و اون به هفت هشت سال پیش بر می گشت که برای زیارت رفته بودیم مشهد . تو حرم همدیگه رو دیدیم . واز اخلاق هم خوشمون اومد و به دوستی خودمون ادامه دادیم . با این که خونواده ما با هم رفت و آمد نداشتن ولی در هفته من و اون حداقل یکی دو بار به هم سر می زدیم . خونه شون طبقه دوم یه بلوک ده واحدی پنج طبقه بود . بیشتر عجله ام واسه دیدنش این بود که می خواستم منو ببره پیش یکی از دوستاش که فال قهوه می گرفت . من به این چیزا چندان معتقد نبودم . یعنی چه ؟/؟یکی بیاد قهوه بخوره یکی دیگه از پس مونده اش بخواد سر گذشتشو واسش تعریف کنه ؟/؟با عقل جور در نمیومد . ولی یه بار که همون یه سال پیش اولای گند زنی شوهرم به اتفاق هم رفته بودیم پیشش خیلی چیزارو راست می گفت . از حال از گذشته از آینده . جل الخالق !این از کجا میدونه . هر چی زری رو قسمش دادم که تو این چیزارو واسش تعریف کردی قسم می خورد که از این کارا نکرده . تا این که این حرف فالگیر که می گفت تا یکسال دیگه از شوهرت جدا میشی و کار شما به جایی نمی رسه مصداق پیدا کرد و مجبور شدم یه خورده اعتقاد پیداکنم . یعنی اینا با اجنه دوستن ؟/؟حس هفتم هشتم دارن ؟/؟برم ببینم من چرا این جوری شدم بهتره اول در موردمشکلاتم چیزی نگم تا ببینم اون چی میگه . رفتیم پیش لیلا جون 25سالش هم نمی شد . برام فال گرفت و گفت می بینم از شوهرت جداشدی خیلی هم شیطونی و کاری نمی کنی که زیاد غصه بخوری . خیلی چیزای دیگه هم از گذشته و آینده گفت یواش یواش می خواستم خودمو قانع کنم که در مورد نگاه خوانی خودم بهش بگم که دیدم از یه چیزی صحبت کرد که هم میخ شدم و هم می خواستم به خودم بقبولونم که داره چرت میگه . به من گفت که می بینم یه عاشق پیدا کردی ولی آدم نیست -نورو خدا نگو معتاده . من دیگه نمیخوام شوهر کنم .-بابا منظورم اینه که از جنس آدم نیست .-لیلا جون ما که خونه نه سگ داریم نه گربه . لیلا خندید و گفت دختر چرا دو زاریت اینقدر کجه ؟/؟یک جن عاشقت شده بیشتر جاها دنبالته .. ازت حمایت می کنه . خیلی هم دوست داره باهات طرف شه . بعضی وقتا هم میاد سراغت باهات حال می کنه . با تو عشقبازی می کنه تو متوجه نیستی . یه حالتهایی رو در خودت احساس می کنی ...گیج شده بودم ازش اطلاعات بیشتری می خواستم . با این که هنوز قضیه رو باور نداشتم می خواستم که راه چاره ای به من نشون بده .-فرشته جون من زیاد تو جن گیری و رابطه با جنها نیستم . فقط می تونم راهنماییت کنم که کجا بری . آدرس زنی میانسال را به من داد که در روستایی نزدیکی کرج زندگی می کرد . خودش واسم زنگ زد و نوبت گرفت . گفت اگه خودت می خواستی نوبت بگیری شاید تا یه ماه دیگه هم بهت وقت نمی داد ولی اون واسه فرداصبح برام وقت گرفته بود . فکرم بد جوری مشغول شده بود . یعنی جن توی تن من حلول کرده بود ؟/؟نه بابا من هنوز خودم هستم .این چرندیات چیه ؟/؟حالا شاید عاشقم شده باشه یه چیزی .یعنی هر وقت یه نسیم قلقلک مانندی میاد روی شکم و کوس و کونم می شینه با من حال می کنه و به سبک جنها داره منو میگاد ؟/؟این یکی بیشتر با عقل جوردر میاد ...ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی

2 نظرات:

noorullah گفت...

عالی بود ادامه بده مگر زیاد تخیلی نکن که حال نمیده

ایرانی گفت...

بادرود فراوان به همه خوانندگان وتشکرازامیر خوب و مهربان و فعال که تحت هر شرایطی بازم به فکر شماست و بسیار دوست داشتنیه .نمک تخیل را در داستان رازنگاه که با این روال نشر یا انتشار تااواخر سال با شما خواهد بود کمی زیادتر کرده ام.این تخیل تا آخرین قسمت در همین اندازه خواهد بودجن خود را نشان نخواهد داد و نقشی به عنوان سیاهی لشگرخواهد داشت جن از موجوداتیست که در قرآن به آن اشاره شده و من هم به ان اعتقاد دارم ولی جزئیات مربوط به آن را خیلی محتاطانه وبدون قضاوت بیان کرده ام .خواندن اسرار از نگاه دیگری برای آن بوده که این داستان در ادامه عکس العملها وتنشهای خاصی را بین عناصر اصلی خود ایجاد نماید وسبب تحرک بیشتری شود .دراین داستان طولانی سکسهای بسیاروماجراهای گوناگونی وجود داردکه در قسمتهای آخربه موضوعات عاشقانه و احساسی توجه بیشتری شده است.بازهم از دقت وتوجه همه شما عزیزان ممنونم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر