ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دست بالای دست 14 (قسمت آخر)

-چی !میگی میخوای اعصاب خودت و بچه هارو خراب کنی ؟/؟تازه مادرهم تحمل این همه سر و صدارو نداره . این اواخر شما از طبقه پایین بالانمیومدین چون مامان بی حوصله شده بود . چی میگی ؟/؟-باشه عشق من بازم خدارو شکر که می تونیم زن و شوهر بشیم . حالا همه چیز بر وفق مراد من بود . ناصر هم اون جنده رو صیغه اش کرد و یه خونه خریدند و مستقر شدند . الان دیگه زن بابام یعنی مامانم و زن داداش سابق و زن فعلی ام یعنی نیوشا دیگه دربست مال من بودند . به مادرم هم سفارش کردم که اگه نیوشا سر سوزنی به رابطه بین من و اون پی ببره باید برای کیر من غزل خداحافظی رو بخونه . نر گس کون تپل حاضر بود جونشو از دست بده ولی کیرمو از دست نده نیوشارو مدتی صیغه کردم . می گفتند باید چند ماه بشه عقدش کنی .ا ین کوس شرات را تازه می شنیدم . به این حرفا اعتقادی نداشتم . هر چند عقد خودمونو تو آسمونا بسته بودیم ولی پس از مدتی در یک دفتر خونه عقد رسمی کرده مهمونی هم نگرفتیم . حوصله شنیدن یک کلاغ چهل کاغای این و اونو نداشتم . اون دیگه زن رسمی من بود . مادر سه تا بچه هام با یه بچه دیگه در شکم که فکر کنم سه ماهه بود تازه شده بود زنم .من شب زفافو باید در کنار زنی به صبح می رسوندم که چهار تا بچه ازش داشتم . فقط نورا کوچولو اتاق ما می خوابید که قصد داشتیم یکی دو سال دیگه اونو هم مستقل کنیم .ا لبته یکی هم که توراه بود و همیشه باید یکی وردستمون می خوابید . اما چه شب زفاف پر شور و حالی داشتیم . یک شب فراموش نشدنی . برای اولین بار می خواستم همسر رسمی خودمو بکنم . حتی موقعی که صیغه موقت کرده بودمش همچه احساسی نداشتم . کاش از همون اول بعد از طلاق عقدش می کردم . من که می دونستم اون همیشه با من بوده . چیکار می شد کرد باید حرف دور و بری ها رو گوش داد . تازه من توی همون دوران  پس از طلاق بار دارش کرده بودم ما کار خودمونو کرده بودیم .  همسرمو بغل کردم .  روی دستام این ور و اون ور می کردمش .  دندونای سفید مروارید رنگش با هر لبخند و خنده اش به من امید زندگی می داد . غرق جواهرش کرده بودم . از اون کارایی که قبلا براش نمی کردم یا نمی تونستم بکنم . من به آرزوم رسیده بودم . حالا دیگه اون بی دغدغه مال من بود . دیگه از واژه زن داداش نفرت داشتم . همون جندهه واسه هفت پشت ناصر بس بود .-نیوشا باورم نمیشه تو زنم شده باشی .-منم باورم نمیشه چرا فکر می کنم یکی بالاخره این دکتر خوشگلو از دستم در میاره .-اینقدر منفی باف نباش .-کمرت درد می گیره نادر منو بذار زمین . گذاشتمش روی تخت . دوست داشتم نگاش کنم . هر چند سر تا پاشو طلا گرفته بودم ولی خودش از هر جواهری برام با ارزش تر بود .-چیه به این جواهرات نگاه می کنی ؟/؟من که اصلا اینارو نمی خواستم . دستت درد نکنه . من تو رو که از همه دنیا واسم عزیز تری میخوام . اینو گفت و خودشو انداخت تو بغل من . و این گونه بود که کلنگ عشقبازی در شب زفاف زده شد  .زن خوشگل من با چشای قشنگش به من خیره شده بود و منتظر بود شروع کنم . سه چهار ماهی از دوران بار داریش می گذشت و پهلوها ش پر شده بود . پهلوهای پر شده اشو بوسیدم و گفتم این ته تغاری ما یعنی آخرین بچه ما به نظرت دختره یا پسر ؟/؟من که برام فرقی نمیکنه فقط سالم باشه کافیه ... از کوره در رفت و گفت چی !فکر کردی تا یک دوجین بچه ازت نداشته باشم ولت می کنم ؟/؟-مگه تو می خوای جوجه  راه بندازی . اینا تربیت میخوان . باید مث یه معلم دفتر حضور غیاب داشته باشی که آمار از دستت درنره -من نمیدونم تو که همش سر کاری .-این جوری که پیش میرم باید یک هتل بگیرم همه شونو جا بدم . بخوای نخوای سر سزارین این یکی لوله اتو می بندم . -تو نباید این کارو بکنی . نادر تو همه جا مخصوصا پیش خونواده ام به جوانمردی مشهوری من که نمی تونم بهشون بگم سه تا بچه اولم مال توست . دوست دارم بعد از اون سه تا چهار تا بچه دیگه در مجموع هفت تا داشته باشم که مثلا از ناصر جلو زده باشی . واونم این قدر به خودش ننازه .-مگه اینجا زمین فوتباله که توی کوست گل بزنم ؟/؟باشه هر چی باشه 7تا بهتر از 12 تاست . کوسش به خاطر بار داری یه کمی چاق تر شده رنگش هم داشت تغییر می کرد .ا ینا دلیل نمی شد که بهش بی اعتنایی کنم . دهنمو تا اونجایی که می شد باز کرده روی کاسه کوسش قرار دادم .-اوووووووووخخخخخخ بکککککککن آه آه بخورررررررررشششششش شوهر خوبم ناززززززم مهررررررربونم عاشقتم دیووووونتمممممم . چوچوله های بیرون زده اشو به دهن و دندونم گرفته به کمک زبونم هوس زن قشنگمو تنظیمش می کردم . سعی می کردم گازش نگیرم . سینه های قشنگشم که یه خورده شل شده بود و دور نوکش قهوه ای تر شده بود گرفتم تو دستام . -دیگه خوشت نمیاد ؟/؟-هنوز برام فابریکه عزیزم . هنوزم قشنگ ترین و خواستنی ترین و هوس انگیز ترینه -مگه تا حالا چند تا دیدی ؟/؟-لوس شدی ها یعنی احساس خودمم نگم ؟/؟سرمو از روی کوسش ور داشته لبمو گذاشتم روی لبش . هنوز بعد از 12 سال کوسش مث روزای اول خیس می کرد . کیرمو اروم آروم فرو کردم تو کوس زنم . کیرمو هیچوقت تا به این حد کلفت ندیده بودم . تعجب می کردم چرا کوس نیوشا این قدر تنگ شده .-عزیزم راستشو بگو چرا کوست گشاد نیست ؟/؟قرصی قطره ای دوایی خوردی یا ژلی روی کوست مالیدی ؟/؟که خیلی کیپ و تنگ شده .ا ین کارا رو نکن برای بچه خوب نیست .-عزیزم شاید اشتیاق امشبه که تا این حد معجزه کرده . قسم به تو که بیشتر از همه دنیا حتی بیشتر از بچه هام دوستت دارم از چیزی استفاده نکردم .هنوز باورم نمیشه که دکتر نادر شوهر رسمی من شده باشه . کارتو بکن جووووووووووون فدای کیییییییییررررررررت دارم حاللللللل می کنم دارم ارضا میشم کوسسسسسسم تب داره کیییییییرررررررر می خواد کییییییییررررررتورو محکم بزن بچه اذیت نمیشه محکم منو بکن بازم بزن از اون حرفای قشنگت -واسه کی نیوشا .-واسه من -دوستت دارم دوستت دارم . همسر خوبم . عشق من .باز میگم حرفای قشنگ بازم میگم از کوس تنگ -آهههههه جوووووون ادامه بده -عزیزم هیجان زیاد برات خوب نیست هر وقت داره آبت میاد یا اگه اومد بگو زود ولت کنم برای قلب تو و جنین خوب نیست -اگه این کارو بکنی خوب نیست .  مگه این اولین شکممه .بززززززن بززززززن کوسسسسسمو بززززن .-نیوشا نیوشا همون جاذبه سکس قدیمو داری کیرم دیگه نمی تونه تاب بیاره هنوزم مثل قدیما ذره ذره وجودمو آب می کنی تا بخوای آبتو بیاری -بزززززن تندتر کوسسسسسمو جررررررش بده نزدیکه همین دممممممه  آخ     اوممممممد  اومممممد چند تا تکون این ور و اون ور خورد و علامت داد که به ارگاسم رسیده . منم لذتشو تکمیل کرده ویتامین منی رو فرستادم توی دهن کوسش -جاااااااااان منو سوزوندی اوخخخخخخخ گوشت داخل کوسم پوست تنم ..آبت همه جامو سوزوند -تو که میخواستی خنک شی -اول آتیش بعد آب -.آخیش نیوشا فلفل من هنوز تیز تیزی کیرمو سوزوندی و دیگه واسش آب نذاشتی جان نمیدونی چه حالی کردم -من بیشتر کیف کردم -نه من کردم .....به خاطر سلامتی او وبچه می خواستم سریع قال قضیه رو بکنم ولی گفت باید تا صبح بیدار بمونیم . در این فاصله یکی دوساعتی انتراکت داشته و درددل کردیم .به خاطر این که فکر نکنه اختلاف موقعیت اجتماعی من و اون در رابطه عشقی و زندگی ما تاثیر گذاره بهش گفتم -عزیزم من امروز هر چی دارم از تو دارم تو اگه نبودی من هیچی نبودم . عشق تو بود که از من یک پزشک ساخت . با این حرفام نیوشا حسابی وسوسه شد و حالا اون شروع کرد به بوسیدن تمام نقاط بدن من که آخرش به ساک زدن ختم شد . بیشتر از نیمساعت داشت ساک می زد . چون سه دفعه تا اون موقع آبمو خالی کرده بودم مقاومتم زیاد شده بود . ولی فوق العاده لذت می بردم . نذاشتم آبمو بخوره حساب کردم که شاید برای جنین ضرر داشته باشه . هر چند در بارداری های قبلی نوش می کرد و خیالمم نبود ولی نمی دونم چرا نسبت به همسرم احساس مسئولیت شدید تری می کردم و حواسم بیشتر سر جاش بود . هیچکدوم دوست نداشتیم که صبح برسه . اون شب من کلید یه آپارتمانو بهش هدیه کردم . این حداقل کاری بود که می تونستم واسش انجام بدم . چند ماه گذشت . مادر دوقلو حامله بود و نیوشا یک قلو . مامان نرگس قرار بود برام یه پسر و یه دختر به دنیا بیاره و بچه چهارم من و نیوشا هم پسر بود . اسمهارو هنوز بچه ها به دنیا نیومده انتخاب کردیم .. نسرین و نوید برای اون دو قلوها و نوروز که واقعا روزهای من و نیوشا رو نو کرده بود برای فرزند چهارم من و اون اسمهای انتخابی بود . سه شب در هفته مامان نرگسو می کردم و چهار شبم پیش زنم بودم . ناصر هم که جای دیگه ای خونه خریده و با همسرش یعنی همون جنده سابق که خداییش حالا دیگه سر یراه شده بود زندگی می کرد . پدر هم که همون زن صیغه ایشو داشت و هیچ رابطه جنسی هم بامامان نداشت . منم از همین حالا در فکر تامین آتیه فرزندانم بودم . سه تا از طرف مامان و تا آینده ای نزدیک هفت تا هم از طرف نیوشا . خدا بده برکت . یعنی وقتی که تعداد بچه های من به ده می رسید تازه می تونستم یه نفس راحت بکشم . نیوشا که از این سه تا بچه من و مامان خبر نداشت و مجبور بودم خیلی از در امد هامو قایم کنم . مامان نرگس هم روز به روز خودشو واسم خوشگل تر می کرد و حقا که هر روز گاییدنی تر از روز قبل می شد . زمانه واقعا درس خوبی به پدر و مخصوصا ناصر وشاید هم به مادر داد که دست بالای دست بسیار است . البته کوس مادر به نجاتش شتافت . ولی در هر حال با کیر خودم زنی رو که واسم حکم یه غریبه رو داشت یعنی مامانمو کنیز خودم کرده بودم . دست زمانه  عشق پاک و خالص به نیوشا و پشتکار من به همراه بخت و اقبال به خوبی مصداق این بیت شد که چنین است رسم سرای درشت ... گهی پشت به زین و گهی زین به پشت . فقط از یه چیز دیگه غصه ام شده بود و اون این که وقتی دو تا بچه دیگه مامان به دنیا میومدن بازم باید این وصیتنامه واگذاری تعمیرگاه پس از مرگ بابا دست می خورد . اونوقت به همه ما 5تا بچه ها نفری یک و دو دهم دانگ می رسید ..  پایان .. نویسنده .. ایرانی 

12 نظرات:

ناشناس گفت...

امیر جان دستت درد نکنه خیلی داستان هات زیبا و قشنگه
راستی داستان خانم مهندس و فکر کنم داستان خاطره در شهر کرد اینا ادامشون رو کی توی وب میزاری ؟

matin گفت...

واقعا داستان زیبایی بود تمام جملات زمان و مکان مجزای داشتن و فهم مطلب بسیار بالا بود همینطور بسیار خلاقانه نوشته بود خیلی لذت بردم مرسی ایرانی عزیز همینطور برای بهبودی هر چه سریعتر برادر عزیزم امیر جان ارزوی بهبودی دارم تا هر چه سریعتر به جمع م بپیونندبا اروزی ساعات خوش متین

amir_66 گفت...

سلام
داستان بسیار جالبی بود به امید سرفرازی هرچه بیشتر سایت.
پیروز باشید

amir_66 گفت...

باسلام
داستان بسیار عالی بود به امید سرافرازی هرچه بیشتر سایت.
پایدار باشید.

ایرانی گفت...

باتشکراز نظر دهندگان عزیز دوست خوب ناشناس متین عزیز و امیر 66 گل امیدوارم در آینده بتونم نظر شما دوستان خوبمو بیشتر تامین کنم .روز و روزگارتان خوش ..ایرانی

ناشناس گفت...

خیلی وقته مشتری داستانهاتون هستم و میخونمشون واقعا بی نقصند و جذاب اینم که نظر نمیدادم واسه دلخوریم از دست امیرجان بود که داستانمو که براش ارسال کردم چاپ نکرد به خاطر اینکه 3 قسمتش رو تو شهوانی گذاشته بودم اما خوب داستان شخصی خودم بود حق داشتم تو هرجا میخوام بذارم با اینکه به امیر گفتم ادامه ی داستان رو به شهوانی نمیدم و فقط میذارم اینجا اما بازم قبول نکرد
خلاصه موفق باشید و پیروز

ایرانی گفت...

دوست خوب آشناو دوست داشتنی من !من و امیر همه شمارو دوست داریم حتی اونایی رو که نسبت به ما کم لطفی می کنن دوست داریم ولی شماهایی رو که به ما محبت دارین داستان می فرستین نظرمیدین ودرکپی برداری جانب انصافو رعایت می کنین بیشتردوست داریم .شما از همین کار امیر باید متوجه شخصیت ومنش بزرگش شده باشین .بااین که داستان مال خودتون بود وصاحب اختیارش خودتون بودین بازم خواست به همکارش احترام بذاره وجای اما و اگر باقی نذاره .حتی یکی از خوانندگان به من گفت که یکی از داستانهای نیمه تمام شهوانی رو تمام کنم بازم به احترام اونا این کارو نکردم ولی بااین حال امیر هم دلایل منطقی خودشو داره و من که نمیدونم داستان چی بود ولی صرف نظر از همه این مسائل اون حتما بایستی بررسی می کرده و یه سری کارای دیگه .بااین حال دلخور نباشید .ولی قانونی مسئله اینه که تا آخرشو به شهوانی بفرستید و به ما هم بفرستید که از اون طرف جای گله باقی نمونه .خودمن در آغاز کار داستان گناه درمانی خودمو برای چند تا سایت فرستاده بودم که بعدا از مرام امیر و رفتار و اخلاقش خوشم اومد ومهمتر از همه از حسن وحس اعتمادش به من که فقط به همین سایت زوم کردم .ازاین که به نویسندگی علاقمندید خوشحالم .احساس شمارودرک می کنم ازاین که دوست دارید حاصل زحماتتان به بار نشیند .ممنونم از این که خواننده داستانهای ما هستید وافتخار می کنم که از تجربیات استادگرانقدر وخونگرمی مثل شما بهره مند گردم .منتظر نظرات و ایده های بیشتر شما هستم .دلخور نباشید آشنای گل وبامحبت من ..ایرانی

ناشناس گفت...

ممنونم از لطف بی اندازت ، واقعا درخور اینهمه تعریفت نبودم ، منم همینکارو خواستم بکنم که هم تو اینجا بذارم هم شهوانی اما متاسفانه قبول نکرد
داستان من داستان مدل ایرانی بود که در شهوانی پخشش کردم 3 قسمتش رو

ایرانی گفت...

آشنای عزیزم دوباره سلام .احساس شما و عشق شما نسبت به بیان این احساسات و این که رازهای قلب را با قلم بیان کنید درخور ستایش است .منظورت از داستان مدل ایرانی داستان به سبک من ایرانی بود یا مدل کشور ایران که البته اولی بیشتر با جمله ات جوردرمیاد .خوشحال میشم اسمشو بدونم و پس از مدتها یه بهونه ای بشه که یه سری به شهوانی بزنم و داستانتو که می دونم حتما قشنگه بخونم .یلدای خوبی داشته باشی ودلت همیشه پرنورباد ..ایرانی

ناشناس گفت...

نه ایرانی جان
من مدل لباس و پوشاک هستم ، مدل منظورم خودم بود
اسمم امیرعلیه

sia گفت...

واقعن نمیدونم این زنداداشا چه جور موجوداتی هستن که اینقدر خوب و دوست داشتنی هستن. منکه یکیشو دارم واقعن هم دوسش دارم، اندازه ی چشمام میخوامش. اونقد که باهاش راحتم با خواهرام و حتا با داداشم راحت نیستم. فدای اون محبت و معرفتش..
.
این داستان هم عالی بود. هر چی که دقت میکنم ببینم یه چیز تکراری تو داستانات باشه، نیست. شخصیتهای جدید، افکار جدید و با موضوعات متنوع که همشون هم کم نظیر و بی نقصن..
.
تو این داستان خیلی حال کردم که باباهه و داداشه رو یه کیر بزرگ زد و خودش همه چیزو تصاحب کرد..
مرسی. موفق باشی..

ایرانی گفت...

خب من برادر ندارم و از نعمت داشتن زن داداش محرومم و این داستانها هم که دیگه همه فانتزیه در هر حال این نظر لطفته که نسبت به داستانهام چنین نظری داری و من به وجود دوستان و همراهانی مثل شما همیشه افتخار می کنم . خیلی دلم می خواد با کمتر شدن تعداد داستانها در هفته کیفیت داستانهای باقیمونده بهتر شه و با انرژی و تمرکز بیشتری داستان بنویسم . شاد و پیروز و تندرست باشی . با احترام : ایرانی

 

ابزار وبمستر