ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ناز نیاز 4 (قسمت آخر)

هر چند یک دوره توجیهی هم قبلا واسم گذاشته بودن ولی در اولین روز کاری رسمی من رئیس بانک یه صحبتایی با من کرد و منو تحویل حسابداری و رئیسش داد رئیس یه زن بود . خودشو تو مانتو و مقنعه پیچونده بود . -خانوم واحدی این آقای کریمی همکار جدید ما هستن از حسابداری و مسائل نرم افزاری مر بوط به اون هر چی میدونین به اون آموزش بدین -چشم انجام وظیفه میشه . .قیافه اش خیلی آشنا بود . هرچی فکر می کردم کجا دیدمش یادم نیومد . یه خورده سرمو کج کردم و دیدم روی یه تیکه طلق شیشه نما روی میز نوشته شده مسئول حسابداری خانوم نیاز واحدی . اون هنوز تو لاک کارای خودش بود -نیاز ..نیاز ..نیاز ..نیاز جون . سرشوبالا گرفت یه نگاهی به من انداخت .. لرزش تنشو حس می کردم . جوابمو نداد . ببخشید درست حرف بزنین . آدم با همکارش مخصوصا زن اونم در محیط کاری که این جور صحبت نمی کنه . متخصص و مهندس نرم افزار هستی خب باش . کار بانکی تخصص خودشو می خواد .  تحرک خودشو لازم داره .  شاید یه دیپلمه بتونه بهتر از تو کار کنه . اشتباه نمی کردم اون نیاز خودم بود ولی خشم و نفرت عجیبی رو تو چهره اش می خوندم . خیلی جدی باهام برخورد می کرد . واسم مایه نمیومد ولی دیگه اون نیاز سابق نبود . بعدا که با یکی دو تا از همکارا پسر خاله شدم متوجه شدم که نیاز خانوم از شوهرش جدا شده و شوهره هم یه مقدار امکانات بهش داده و یه خونه بزرگ هم نزدیکای پارک شهر واسش خریده و اون فعلا تنها زندگی می کنه . دیگه روم نشد آدرسشو بگیرم . خیلی کج خلق شده بودم . نمی تونستم با از دواج اجباری خودم کنار بیام . زنم با این که باهام بد تا نمی کرد ولی همش از دست مامانم لج داشتم . تازه مهشید بار دار هم شده بود . اون پرستار اتاق عمل بیمارستان بود و همیشه بعد از ظهر کار بود . فقط شبا همدیگه رو می دیدیم . با همه اینا وضعیت نیاز واسم یه معما شده بود .یه روز آخر وقتی از خودش مرخصی ساعتی گرفتم و تعقیبش کردم تا خونه شو یاد گرفتم .روز بعدش برای فرداش مرخصی گرفتم . اول وقتی رفتم دم در نیاز و منتظر شدم تا از خونه ویلایی اش بیاد بیرون یه ساعت هم زودتر رفتم تا رو دست نخورم . بالاخره در باز شد و نیاز پیدا شد . سد راهش شده همونجا هلش دادم داخل و درو بستم -جلونیا جیغ می زنم چیه از زنت خسته شدی ؟/؟تنوع میخوای ؟/؟کجا بودی اون موقع بهت نیاز داشتم //؟-تو بودی که بی خبر رفتی .-اصلا به خودت زحمت دادی که یه تلفن واسم بزنی ؟/؟-به کدوم شماره ؟/؟-من که شماره رو گذاشتم تو پاکت دادم به دست مامانت . و اونم گذاشتش زیر قالی .نمیدونم واسه چی این کارو کرد .-تو بهش چی گفتی ؟/؟-خودت که بهتر می دونی بیوفا منو نپیچون . یه چاخانی کردم . چیه می ترسیدی چند تا خیابون اون ور تر بیای سراغم ؟/؟بعد از یه مدتی شوهرم که بچه می خواست طلاقم داد خیلی منتظرت بودم می تونستم بیام دنبالت ولی غرورم اجازه نمی داد گفتم حالا که تو نمی خوای من چرا بخوام .-دست روز گار یه بار دیگه منو تو رو بهم رسونده -ولی دیگه خیلی دیر شده تو زن داری .-مگه تو شوهر نداشتی ؟/؟-برو بیرون بذار به کارم برسم . پس امروز واسه همین مرخصی گرفتی ؟/؟-نیاز خواهش می کنم تو چشام نگاه کن . ببین من همون آدم ساده دیروزیم . تو بیدارم کردی . تو روی خوش زندگی روبه من نشون دادی . من همونم . بهم میاد بهت دروغ بگم ؟/؟باور کن مامان نامه رو بهم نداد . چند ماه تمام همش غصه می خوردم . چشای رئیس حسابداری من از خوشحالی برق می زد . می دونم حرفامو باور کرده بود و منم متوجه شده بودم که مامان نامه رو قایم کرده . مقنعه رو از سرش بر داشتم -عادل بزرگ شدی . چهره مردونه پیداکردی . ته دلم دوست داشتم یه روزی ببینمت .و....-چی ببینی و تحویلم نگیری ؟/؟ببینی و بگی دوستم نداری ؟/؟ببینی و سرد و اخم کرده باهام برخورد کنی ؟/؟بریم حالا  دلم واست یه ذره شده -منو که هر روز می بینی . واسه یه چیزای دیگه یه ذره شده ؟/؟-اخه دوستت دارم . عاشقتم -تو برو عاشق زنت باش . -باور کن یه ازدواج تحمیلی بوده مجبور شدم -طبق معمول سادگی و رودر بایستی . آخه آدم مسئله به این مهمی رو که به خاطر احترام به مادرش کوتاه نمیاد -خانم رئیس زنگ بزن بگو امروزو نمیای .-خونه خاله که نیست بانکه دیگه .-ببین زنم بعد از ظهریه . تا غروب باهمیم . یه دنیا حرف واسه گفتن و یه عالمه کار واسه کردن داریم .-اگه بدونی دلم چقدر واست تنگ شده بود عادل . حس می کردم به من تو هین کردی .-حالا چی فکر می کنی ؟/؟-فکر می کنم خیلی دوستت دارم بدون تو نمی تونم زندگی کنم . واست می میرم عاشقتم .-راست میگی عشق سن و مرز نمی شناسه . تو هشت سال ازم بزرگتری هر چند کمتر از سنت نشون میدی ولی دل من و تو بهم پیوند خورده . مرخصیه رو گرفت و من افتادم به جونش .-از این به بعد دیگه کل بعد از ظهر ها مال همیم . من گیج شدم نیاز نمی دونم از کجا شروع کنم -تو که ماشاءالله الان باید تجربه ات خوب باشه مگه زنت بهت نمی رسه ؟/؟-راستش اگه پای بچه در میون نبود طلاقش می دادم با اون راحت نیستم ولی قسمت این طور بود دیگه . چه زود هشت سال گذشت .-آره انگار همین دیروز بود . ولش کن بابا حالا دیروز دیروزه وامروز امروز . دیگه اون نیاز سرد حسابداری نبود . اون گرم گرم بود داغ مثل کوره آتیش . داغ و پر حرارت -عادل بغلم کن منو ببوس . منو بسوزون -وای نیاز من خودم تو تب هوس و از داغی تو دارم می سوزم -پس بیا باهم آتیش بگیریم بیا باهم ..-باهم چی ؟/؟-هیچی من که تنها زن زندگیت نیستم منو می خوای واسه تفریح نه ؟/؟-عزیزم تو واسم ارزش خودتو داری . آدم دریچه قلبش واسه یه نفر باز میشه اونو توش جا میده بعد این دریچه بسته میشه وتوی قلب من فقط تو جا داری . باهام مدارا کن به چشای قشنگت قسم که عشق واقعی من تویی . ولی نمی دونم باهات چیکار کنم -منو بکن . حالا فقط بکن . -چشم رئیس . واسم همون تازگی رو داشت . وخودشم همون شور و التهابو . به خانمم گفتم که تا چند ساعت بعد از وقت اداری باید به کارای عقب مونده ام برسم . خانم رئیس هم هوای منو داره هم از نظرمالی هم از نظر چیزای دیگه . حالا اونم به نوعی زن منه . منتها فقطمن می دونم واون  .بهشم گفتم به هیشکی دیگه نگه . چون اگه یه رازی یه موقع بین سه نفر باشه کشف و فاش میشه و اونم پذیرفت . ما خوشبخت خوشبختیم . هر چی فکر می کنم که جز حکمت و خواست خدا چه عامل دیگه ای باعث پیوند من و نیاز شد عقلم به جایی قد نمیده ..پایان ..نویسنده ..ایرانی 

1 نظرات:

matin گفت...

واقعا که داستان زیبایی بود مرسی دستتون درد نکنه

 

ابزار وبمستر