ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مثلث عشق 1

اینهم تلخ و عاشقانه با الهام از یک داستان واقعی .... هر دو در آغوش هم اشک می ریختند . دیوانه وار یکدیگر را دوست می داشتند . این آخرین دیدارشان بود . بازی سر نوشت رای به جدایی آنان داده بود -کمال عزیزم فکر نمی کردم که یه روز کارمون به اینجا بکشه -همش تقصیر منه زینب همش تقصیر من . هیچوقت خودمو نمی بخشم که باعث عذابت شدم این من بودم که نمی تونستم ازت دل بکنم . من بودم که هر جا می رفتی دنبالت میومدم . من بودم که با تمام وجودم دوستت داشتم .-وحالا منم خیلی وقته که دوستت دارم . عاشقتم دیوونتم . بدون تو می میرم . تو خیلی خوبی کمال لیاقت بهترین ها رو داری . حتی حالا هم در بد ترین شرایط به من و زندگی من فکر می کنی؟-چون واقعا دوستت دارم . ولی این دیگه آخر خطه بهتره که دیگه همدیگه رو نبینیم -نه کمال من بدون تو می میرم .-فکر کردی من بدون تو زنده می مونم ؟شاید نفس بکشم . شاید چشام دنیا رو ببینه . ولی مثل آدمای کورم . دنیایی که تو درش نباشی دیدن نداره . وقتی تو پیشم نباشی دیگه هیچی واسم ارزشی نداره . چطور می تونم وقتی که صبحا از خواب پا میشم تو رو با لبخند با لا سرم نبینم که سینی صبحونه به دست کنارم وایسادی و بهم میگی که پاشم برم سر کار دیرم شده . چه طور می تونم فراموش کنم که هنوزم پس از چند سال وقتی که با خونواده می ریم پیک نیک بازم مث عاشق و معشوقای تازه با هم آشنا شده دست همو می گیریم و میریم یه گوشه خلوت تا با هم از عشق بگیم ؟چه طور می تونم این همه روزای خوبو فراموش کنم ؟/؟-دنیا خیلی بیرحمه کمال . وقتی آدم چیزی رو ازش میخواد به آدم نمیده . وقتی آدم به حق خودش قانعه بازم طور دیگه ای  اذیت می کنه . عزیزم بیا واسه آخرین بار بریم تو رختخواب -زینب یعنی تو واقعا حالشو داری چه طور می تونی این حرفو بزنی ؟/؟این درست نیست زندگی و این دنیا واسم ارزشی نداره -نه عزیزم من به خاطر تو اینو گفتم -میدونم جای منو تو دلت یکی دیگه پر می کنه به اون میگی که دو ستش داری دیگه به اون میگی که واسش می میری .به اون میگی که همه چیزته من لیاقتشو نداشتم که ازم بچه دار شی . ولی به اون میگی که یه بچه دیگه بهت بده . اون پیشت میمونه .-خب تو هم میری ازدواج می کنی یه زن دیگه جای منو تو دلت می گیره .تو هم به اون میگی دوستش داری -نه امکان نداره ولی من به هیچ کس دیگه ای  نمیگم که عاشقشم دیگه نمیگم همه چیز منه .-شما مردا همتون همین جورین -برات چه فرقی می کنه تو که به خواسته ات می رسی . مگه همینو نمی خواستی ؟/؟-ولی نه به این قیمت نه حالا .نه در این شرایط . من دوستت دارم کمال عاشقتم -نه تو هیچوقت عاشقم نبودی . شاید بهم احترام میذاشتی ولی عاشقم نبودی -این قدر بیرحم و بی عاطفه نباش ... تو این دو سالی که باهم بودند هیچگاه تا به این اندازه و در این حد بحث تند نداشتند . هر چند این جرو بحثشان هم نوعی مناظره عاشقانه بود . دوباره همدیگه رو بغل کردند . هیچ راه دیگه ای وجود نداشت . زن عشق اول مرد بود و مرد عشق دوم زن . وقتی که کمال برای اولین با رزینب را دیده بود او تازه بیوه شده بود .  یه دختر کوچولوی ناز هم داشت همه جا سر راه زینب سبز می شد . زینب بهش اخم می کرد . یه بار هم از پلیس کمک خواست . وقتی ثابت کرد براش ایجاد مزاحمت نکرده ولش کردن . اما کمال دست بردار نبود . زینب شوهرشو خیلی دوست داشت . عاشقش بود . قبل از ازدواج 5 سال همدیگه رو دوست داشتند . یه عشق پاک و بی ریا عشقی که این روزا خیلی کم پیدا میشه . اون روز سال حسن شده بود . زینب 23 ساله سر خاک شوهرش اشک می ریخت . لباس سیاه رو هنوز از تنش خارج نکرده بود . فاطمه کوچولوی سه ساله اشو داد دست مادرش و خودش به تنهایی سوار پیکانی که از شوهرش به او رسیده بود شد و رفت تا یه دوری بزنه و آروم بگیره . رفت و رفت و رفت کیلومتر ها رفت تا به ساحل دریا رسید . به ساحلی که بارها و بارها میعاد گاه اون و حسن بود . به موجای دریا نگاه می کرد . دنیا براش جز سیاهی چیزی نبود . دنیایی سیاه به رنگ همین لباسی که تنش کرده بود . می خواستند یه عالمه بچه داشته باشند . حسن حتی یه تو هم بهش نگفته بود . عاشقش بود . اونم دوستش داشت . حاضر بودن واسه هم بمیرن . هرگز فراموش نمی کرد اون لحظه ای رو که در همین نقطه کنار همین دریا حسن بهش گفت اگه من یه روز تو جوونیهام بمیرم تو چند روز صبر می کنی ؟یه هفته ؟/؟یه ماه ؟/؟یه سال ؟/؟-دیوونه مگه ما مث شما مرداییم در جا بریم زن بگیریم ؟/؟وفای زنا شهره خاص و عامه . من کاری به بقیه ندارم  .خدا نکنه من بی حسن بشم . منم با تو می میرم . منو هم باید کنار تو دفن کنن . اصلا فکر این که دست مرد دیگه ای غیر تو بهم بخوره منو می کشه . تو رو خدا از این حرفای بد بد نزن . مور مورم میشه . حس می کرد خوشبخت ترین زن دنیاست . توی فامیل همه جا اونا رو مثال می زدن که تو ی این دوره و زمونه که عشق یا عاشق و معشوق واقعی کم پیدا میشن اونا با عشق پاکشون به همه ثابت کردن که میشه هنوزم عشق و ارزشهای اونو زنده تگه داشت . خیلی ها که در عشق شکست خورده بودند به اونا حسادت می کردند شاید همین حسادتها و چش زدنها بود که جدایی هیچ چاره دیگه ای نداشت تا با دست مرگ بین اونا فاصله بندازه . حالا اون تنها کنار ساحل نشسته بود . بدون عشقش .بدون حسن مهربونش . بدون اولین عشق و آخرین عشقی که حس می کرد هیچ کس و هیچ چیز دیگه ای نمی تونه جای اونو تو قلبش بگیره . به غروب خورشید نگاه می کرد و گریه می کرد حس می کرد که عشق رفته تو دل خورشید و داره واسش اشک می ریزه اون اشک عشقو می دید . اشک زیبای عشقو که از چشای اون وچشای  خورشید جاری بود . اشک عشق خورشید به دل دریا رفت و اشک عشق زینب به دل شنها . عشق همچنان اشک می ریخت . عاشقا و معشوقایی بودن که از کنارش رد می شدند و با تعجب بهش نگاه می کردند ولی اون هیچ توجهی به اونا نداشت . حسن خیلی غروب خورشیدو دوست داشت . همش به زینب می گفت حس می کنم من و تو تو دل این غروب گم میشیم . با خورشید میریم اون ور دریا . به اون دنیا . تو دل آسمونا . جایی که هیشکی جز خدا منو تو رو نبینه . صورت زینب خیس اشک بود . خیلی آروم زیر لب می گفت حسن واسه چی رفتی ؟/؟چرا تنها رفتی تودل غروب خورشید ؟/؟چرا منو با خودت نبردی ؟/؟بیوفا مگه نگفتی که ما با هم میریم ؟/؟یهو به نظرش رسید که چهره غمگین شوهرشو توی دل خورشید می بینه که داره بهش می گه اگه تو رو هم با خودم می بردم پس فاطمه مامانو چیکار می کردم . آخه اونا به دخترکوچولوشون می گفتن مامان . اسمشو گذاشته بودن فاطمه . فاطمه هم اسم مادر حسن بود هم مادر زینب . اسم فاطمه و خود فاطمه براشون مقدس بود . به خاطر این همه شکوه و تقدسی که در این اسم بود فاطمه کوچولوشونو صدا می زدن فاطمه مامان یا مامان -خب میذاشتی من برم خودت می موندی پیشش . مگه نمی دونستی که من بدون تو زنده نمی مونم ...  به هر طرف نگاه می کرد خاطره بود شنهای ساحل .. صدفها ... یک لحظه سرشو بالا گرفت کنار خودش همون مزاحم همیشگی رو دید که چند ماه بود دست از سرش ور نمی داشت نای حرف زدن و توپیدن به اونو نداشت .-ببخشید آقا بازم که مزاحم شدین . زبون خوش سرتون نمیشه ؟/؟بازم بگم کمیته بیاد ببردت ؟/؟هر لحظه که می گذشت بیشتر جوش می آورد .-مثل این که حرف حساب سرت نمیشه . مرد ساکت بود و حرف نمی زد . منتظر بود تا زینب یه جایی ترمز بزنه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

matin گفت...

منتظر ادامه هستم

ایرانی گفت...

سلام متین جان .این یه ماجرای واقعیه که یه خورده آب و تابش دادم .سکس توش نداره .در هر حال واسه خودش یه ماجراییه .تلخیهاش بیشتر از شیرینی هاشه یه جوریه .هر چند هنوز تمومش نکردم ولی من یکی که از غم نویسی زیاد خوشم نمیاد چون واقعی بود تصمیم گرفتم به خاطر تنوع بنویسم .شاید بعضی ها خوششون بیاد ....ایرانی

مرتضی گفت...

درود ایرانی.
من تازه این داستان رو شروع کردم.حتما داستان جالبی هست.کلا از این سبک ماجرا ها خوشم میاد.یه داستانی سال گذشته از طرف امیر عزیز منتشر شد به نام رمان دو روی عشق که بد جوری باهاش حال کردم،طوری جذاب بود که دیروز هم دوباره خوندمش.
موفق و سر بلند باشی.

ایرانی گفت...

باز هم سلام مرتضی جان .من این داستانو با الهام از یه ماجرای واقعی نوشتم فقط رنگ و روغنشو زیاد تر کردم.داستانهای منتشر شده از طرف امیر چه به نویسندگی خودش و چه به انتخاب خودش حرف نداره .عین اخلاقشه .جای خالیش احساس میشه .امیر جان اول دعا می کنیم مشکلات متفرقه ات زودتر حل و رفع شه بعد با خیالی آسوده پیامهای گرم و انرزی بخشتو بیشتر ببینیم .مرتضای عزیز شاد و خرم باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر