ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زبون دراز 18

نظارت و مدیریت در این قالی فروشی بزرگ اوایلش کمی سخت به نظر می رسید . ولی با سخت کوشی و کار شبانه روزی خیلی زود بر امور مسلط شدم . دوست داشتم جواب اعتماد پدر زنمو به خوبی بدم . خیلی خوشحال بودم . با سن کم خود سیاستمدارانه رفتار می کردم . با همه مهربون بودم . ولی کسی رو رو نمی دادم . پدر زن مهربونم آقا محمد علی گاهی وقتا روزی یکی دو ساعتی رو یه سری بهم میزد . مرجان بیشتر از پدرش مراقب کارها بود . حتی تماشای هیکل رعنا و کون گنده اش هیچ احساسی رو در من ایجاد نمی کرد . بقیه کارگرا و کارمندای فروشگاه با حسرت و اشتیاق خاصی به پر و پاچه خواهرزن و کون بر جسته اش خیره می شدند ولی من اونو به دید یک معلم شیمی بد جنس نگاه می کردم که حتی اگه از درسش نمره بیست هم می گرفتم انتظار داشتم یه متلکی بشنوم . مثلا بگه تقلب کردی . وقتی هم که می رفت نفسی به راحتی می کشیدم . من واسه خودم شخصیتی پیدا کرده بودم . یه مدیر جوون و خوش بر خورد . داماد آقا محمد علی میلیاردر . ولی خواهرزنه تو میون جمع طوری باهام حرف می زد و دستور می داد که انگاری داره با نوکرش حرف می زنه . با همه اینا همه چی به خیر و خوشی پیش می رفت که یه روز وقتی که آقا محمد علی تو فروشگاه بود مرجان فضول هم سر میرسه از بس که مغرور بود وقتی هم که وارد می شد انتظار داشت که من بهش سلام کنم . همین کارو هم می کردم . حوصله شررو نداشتم . طبق معمول مرجان اول رفت سراغ حساب و کتابا . پدرشو که می دید بیشتر خودشو لوس می کرد . دوست داشت خودشو تو دلش جا کنه . از دور یه دادی کشید که دلم هری ریخت پایین . دست به سینه و متواضعانه رفتم پیشش و گفتم بفرمایید مشکلی پیش اومده -این قدر خودتو به موش مردگی نزن . این جا ما ده تخته فرش دوازده متره داریم که مشخصات و آمارش جایی ثبت نشده . ورودیش کو؟/؟-حتما یه اشتباهی شده .-چه اشتباهی . فقط کار یکی تو نمیتونه باشه . حتما همدست هم داری . پدر ساده و بیچاره ام سرش شلوغه تو هم خوب میدونی چه طوری سوءاستفاده کنی . آقا محمد علی هم متوجه این مغایرت شده بود . صورتش شده بود عین گچ . نه به خاطر احتمال کلاهبرداری بلکه به این دلیل که از چشاش هم بیشتر بهم اعتماد داشت . هر چی گشتیم نتونستیم چیزی پیدا کنیم -بابای عزیزم پدر گلم من از روز اول هم گفتم به این گدا گشنه ها نباید اعتماد کرد . این نمک نشناسها انسانیت سرشون نمیشه . چند بار به این ملوسک احمق و بی شعور گفتم گول حرفای این آسمون جلو که تو هفت تا آسمون هم یه ستاره نداره رو نخوره نتونستم زیاد حرف بزنم و از خودم دفاع کنم . نمی خواستم صدای گریه های مظلومیتمو کسی بشنوه فقط همینارو گفتم . من هیچوقت رو سفره پدر و مادرم گشنگی نکشیدم که بخوام دزدی کنم خدا ازتون نگذره که این طور بهم تهمت می زنین و دلمو به درد میارین . دلم پر بود نباس این حرفو می زدم و ضعف مرجانو به رخش می کشیدم . ولی نمی تونستم باید یه جوری خودمو خالی می کردم و می زدم به چاک . گور پدر زن و زندگی و این دم و دستگاه . خیلی آروم به مرجان نزدیک شده طوری که فقط خودش بشنوه بهش گفتم خدا میدونسته ذاتت خرابه که بهت بچه نداده . زده بودم به هدف . دستشو آورد بالا که بزنه زیر گوشم که مچشو گرفتم و پیچوندم و از فروشگاه خارج شدم تصمیممو گرفته بودم . این خونه و زندگی به دردم نمی خورد . زن چی بود خودمونو اسیر کردیم . واسه خودمون دور می زدیم کیف و تفریح خودمونو می کردیم . به هر حال چهار تا زن شوهر مرده و مطلقه پیدا می شد که بتونیم از کوس بکنیمش . حالا اگرم زنای شوهر داری پیدا می شدن که راه بدن باید شرایطشونو بررسی می کردم . این قدر ها هم نباس به خودم سخت می گرفتم ولی حالا از دست عیال گنده خلاصی نداشتم . سرم به شدت درد می گرفت . رفتم خونه دیدم ملوسک هم چه جوری مونده وپکره . مرجان واسش زنگ زده بود . اینو مطمئن بودم . اونم فکر می کرد یه ریگی تو کفشامه -چیه ساکت شدی ؟/؟بالاخره تو هم گول حرفای خواهرتو خوردی ؟/؟-ببین من تهمت نمی زنم ولی مدارک همه بر علیه توان .-چه مدرکی ملوسک !شاید برگه خرید گم شده . جنسی که از مغازه کم نشده . ما تازه اضافه داشتیم . هنوز هیچی نشده رو حساب احتمالات خودشون به من تهمت دزدی می زنن اون خواهر عوضی تو از روز اول با من لج داشته -درست صحبت کن مجتبی -تو هم درست رفتار کن .-همین یکی دوروزی از این جا میرم . از خیرت گذشتم . مهریه خودتم بذار اجرا منو بنداز زندون . بهتر از اینه که کنار تو و این خونواده پر فیس و افاده ایت باشم . میرم زندان تا از دست شما خلاص باشم و یه نفس راحت بکشم . شونه های ملوسکو گرفته و پنجه های دستمو با آخرین قدرت فرو کردم تو گوشت بالای بازوش . دردو می خورد و از ترس دم نمی زد . تو چشاش زل زدم و بهش گفتم پس تو هم بهم میگی دزد عیبی نداره من از تو یکی انتظار نداشتم . فکر می کردم همدممی .شریکمی . درکم می کنی . می دونی آبروم پیش کار کنان رفته . من تا حالا یک قرون مدیون کسی نیستم -مجتبی چرا این جوری شدی . من که حرف بدی نزدم و خیال بدی نکردم . منم دوست دارم همه چی روشن شه . از اتاق رفتم بیرون . خونه برام شده بود مثل شکنجه گاه . از فکر و خیال اون شبو تا صبح نخوابیدم . با خونواده زنم که روبرو می شدم برخورد بدی باهام داشتند . همه شون باورشون شده بود که من قصد دزدی داشتم . واقعا آدمای احمقی بودند . واسه کاری که صورت نگرفته بود اونم بدون بررسی و تحقیقات کامل . صبح زود دیگه واسه رفتن به سر کار از جام پانشدم . همش با خودم فکر می کردم که این جنسای اضافی از کجا پیداشون شده . حتما کار کار مرجان بوده . خواسته با یه دسیسه چینی منو از میدون بدرکنه و یه همدست داشته باشه . من چرا دقت نکردم . نمیدونم ساعت چند بود که صدای فریاد پدرزنو شنیدم که از چند تا اتاق اونورتر داشت می گفت الحمدالله الحمدالله من میدونستم یه چیزی به من می گفت که دامادم بیگناهه . بی تقصیره . اومد پیش من و صورت نشسته امو بوسید و گفت کارزیاد منو حواس پرت کرده این مرجان هم با مغلطه بازیهاش گیجم کرده بود . اصلا یادم رفته بود توروز قبلش یکی دوساعت رفته بودی بیرون و من بودم مغازه و این جنسارو تحویل گرفتم برگه اش هم تو جیب اون یکی کتم بود . این دختره فقط بلده شلوغ بازی در بیاره . حتی کارمندام گیج شده بودن و نمی دونستن موضوع چیه . پسرم منو ببخش . خدارو شکر می کردم . به زور بر خودم مسلط شدم که پیش بابا کم نیارم -پاشو بریم سر کار من واسه همه توضیح میدم -بابا فعلا توانشو ندارم -میدونم خیلی عذاب کشیدی . من که بهت چیزی نگفتم . پسرم خودت گذاشتی رفتی . جاتو واست نگه می دارم . چندروزهم خواستی نیا . صورت و پیشونی منو بوسید وازم عذر خواست . مرجان هم از اون ساختمون اومد پیشم . انتظار داشتم طوری عذر خواهی کنه که شرمندگیشو نشون بده و دیگه به پر و پای من نپیچه ولی مثل یه معلم خشن باهام بر خورد کرد -حالا می تونی بری سر کارت . یه وقتی فکر نکنی از حساب و کتابا غافل می مونم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

1 نظرات:

matin گفت...

اقا خیلی عالی مرسی دمت چیز

 

ابزار وبمستر