ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سدهای شکسته 1

از وقتی که خودمو شناختم یعنی از موقعی که به اصطلاح مذهبیها تکلیف شده و آب کمر خودمو میون دستام دیدم دوست داشتم مامانمو بکنم . نمیدونم چرا همچه احساسی نسبت به او داشتم . شاید به خاطر بیخیال بودن او در طرز لباس پوشیدن و نیمه لخت گشتنش در خونه هوس گاییدنش در من تقویت شده بود . من 19 سالم بود و در رشته پزشکی دانشگاه تهران قبول شده بودم . از بچگی درس خون بودم و دو ست دختر هم زیاد داشتم ولی همه رو از کون می کردم . در مورد کوس کردن هم بگم که فقط چند تا جنده رو از کوس کرده بودم و هنوز با کوس سالم و اختصاصی طرف نشده بودم . خونه ماهم بالاتر از پونک و طرفای اشرفی اصفهانی بود و هست . پدرم پزشک زنان و زایمانه و صبح که از خونه میره بیرون تا شب بر نمی گرده . تازه گاهی وقتا نصفه شبی عمل اورژانسی بهش می خوره و از همون نصفه شب میره معلوم نیست کی می خوابه و به زن و بچه اش می رسه . مادر یک مجتمع 7 واحده 4 طبقه زندگی می کنیم که هر هفت واحدش مال ماست سه طبقه اول هر کدوم 2 واحد 100متری داره و طبقه چهارم که ما درش زندگی می کنیم 200متریه .از 6 واحد یه 4 تاشو اجاره دادیم و شماره 5 و 6 را که زیر واحد ما قرار داره پدر خالی گذاشته و آخرین فرزند خانواده که 16 سالشه شهنازه .مامان جون 38 ساله من که مثل 28 ساله ها می مونه والهی قربون کوس و کونش برم شهین اسمشه و بابای 45 ساله  منم دکتر شریفه .اون مثل اسمش شریفه همه دوستش دارن چه مریض و چه سالم . هوس  مادرو داشتن کم بود از دو سال پیش به این ور کون بر جسته شهناز هم بد جوری چشامو گرفته بود . مخصوصا وقتی که شلوار لی پاش می کرد . مامان شهین هم یک بوتیک و لباس فروشی بزرگ تو چهار راه ولی عصر داشت که اکثرا خودشو اونجا مشغول می کرد . هر چند ده دوازده تا منشی و حسابدار زن و مرد داشت ولی بی هوا اونجا رو ول نکرده بود با این حساب من و شهناز اکثرا خونه تنها می موندیم . حرفه بابا باعث شده بود که کلی کتاب پزشکی و عکس تشریحی کوس با اسکلت و نمای اون که به واژن مشهوره در یکی از چهار اتاق خونه فراوون باشه . حتی یکی دو تا کیر مصنوعی تشریح شده هم در کنار این کوسها به چشم می خورد . پدر این جا رو با دانشگاه اشتباه گرفته بود . یک بار از گوشه در دیدم که شهناز داره با این کیر گچی ور میره یه دفعه دیگه هم وقتی که فکر می کرد تو خونه تنهاست از لای در اتاقم دیدم که شورتشو پایین کشیده و دراز کش رو کاناپه دستشو رو کوسش کشیده و چه جور هم داره باهاش ور میره و ناله می کنه . خواستم برم کمکش دیدم جاش نیست و وقت مناسبی هم نیست . بیچاره شاید دل دست بده . چند لحظه بعد رفت آشپز خونه یک خیار قلمی آورد و ظاهرا با روغن مایع چربش کرده بود.  بعد رو کاناپه قمبل کرد و خبار قلمی رو به زحمت تا سه چهار سانتی فرو کرد تو کونش . از اون طرف یک دستشو به کوسش می مالید و با دست دیگه اش سینه های کوچولوشو مالش می داد . واییییییی عجب کووووووونی با این که تا الان بیشتر از بیست تا کون رنگارنگ کرده بودم ولی کون آبجی شهناز چیز دیگه ای بود . جلق زدن واجب شده بود . چند روز گذشت تا این که یک روز که من و اون تنها بودیم دیدم قصد رفتن به حمومو داره . داره لباس بر میداره بره دوش بگیره . یک حمام بزرگ داشتیم که داخلش هم یک اتاقک شیشه ای بود و به اصطلاح یک حموم شیشه ای هم داشتیم که دو سه متری با در اتاق فاصله داشت . من فوری صابون و شامپو بدن رو از حموم خارج کرده و منتظر نشستم تا ببینم تکلیف چی میشه.  چند دقیقه بعد که شهناز جون مشغول آبمالی خودش بود شیر آبو می بنده و میاد پشت در وای می ایسته .-شهرام جون -جون -میشه از داخل کابینت یه صابون به من بدی ؟/؟-چرا نمیشه . الساعه در خدمتم یه خورده طولش دادم . ظاهرا سردش شد و دوباره رفت زیر دوش و منم با خودم گفتم شهرام اگه کلنگو امروز زدی که زدی وگرنه دیگه شهناز بکن نیستی . کار سخت تر شده بود . کاش اون روز روی همون کاناپه ترتیبشو می دادم . خب هر کاری اولش سخته . لااقل میدونم اونم مث هر کس دیگه ای هوس داره و مذهبی بذهبی نیست . بی مقدمه لخت لخت شدم . صابونو گرفته و در ورودی حمومو که شهناز جون برای گرفتن صابون نیمه باز گذاشته بود باز کرده و به طرف حمام شیشه ای با شیشه های تمام ماتش رفتم . در یک نظر هیکل لخت و مات شده شهنازو دیدم خدا کنه که وقتی اونو کیش دادم ماتم نکنه .. با پشت دستم به شیشه زده هول خورد -اینجا چیکار می کنی ؟/؟صابونو بذار برو . صابونو کنار در گذاشتم . و چند صدای پای قلابی با کف دمپایی در آوردم . منتظر موندم . در باز شد و دست دراز.  اون دست سفیدو با دستای خودم گرفته و خودمو اونو به به محوطه شیشه ای و زیر دوش کشونده و بدن 60 کیلویی اشو به تن 70 کیلویی خودم چسبونده کیر 18 سانتی من محکم و سفت و سخت به وسط شکمش چسبیده و سر اون با ناف خواهر جونم در تماس بود . تقلا می کرد از دستم در بره . به سر و صورتم می کوبید . با تمام نیروم به اون فشار آوردم .با دستهام کمرشو قفل کرده به خود چسبوندم طوری که سینه های کوچیکش با سینه های ورزشکاری و بر جسته ام در تماس بودند . سرشو هم محکم فشار داده لباشو به لبام نزدیک کردم . مقاومت فایده ای نداشت . تمام این جنگ و گریز ها توی اون محو طه تنگ دو دقیقه هم طول نکشید . دیوانه واربوسیدنشو شروع کردم . هر چه خودشو جمع می کرد و لباشو می بست فایده ای نداشت یه دستمو به کون بر جسته اش رسونده و فقط تونستم با سوراخ کونش بازی کنم . ترسیدم اگه پایین تر برم بر من مسلط بشه و منم مجبور شم بازم خشن بشم . هر چند ثانیه یک بار به لبم استراحت می دادم و براش حرف می زدم .-نمیتونی از دستم در بری میدونم تو هم هوست زیاده . دیدمت بالای کاناپه داشتی با خودت ور می رفتی . مگه داداشت مرده که داری خودتو خسته می کنی ؟/؟-گناه داره زشته . خواهش می کنم برو . به کسی چیزی نمیگم و دیگه هم به روی هم نمیاریم ..... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

matin گفت...

از اون داستهاس که من عاشقشم مرسی ایرانی عزیزم ممنون

ایرانی گفت...

با سلامی گرم و چند باره به متین عزیز .این داستان در ادامه کوبنده تر هم میشه .ممنونم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر