ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یک ماهی و دو قلاب

من دختر یکی یه دونه بابا مامانم بودم و دل نداشتن که ازم جدا شن . ببین چه بلایی بر سرشون آورده بودم که راضی شدن منو شوهر بدن اونم به یه راه دور . هیجده سالم بود که با سلام و صلوات ردم کردن . از بخت بد روزگار شوهرمم مث پدرم آخوند در اومد . ما توی قم زندگی می کردیم . سه تا داداش یزرگتر از خودم هم داشتم . ولی هر سه تاشونو می ذاشتم تو جیبم در می آوردم . خودمم خسته شده بودم از بس کون داده بودم . مامان و بابام هم حریفم نبودند . یکی دوبار از گوشه و کنار یه گزارشهایی به گوش اونا رسید ولی دم به تله ندادم . زیاد نمی خوام روده درازی کنم . الان تو اصفهان زندگی می کنم . اسمم لطیفه هس . شوهر جونم خیلی مومن و مذهبیه و تو چند تا ار گان کار می کنه و شبا میره مسجد و در هر حال از بس شوق و ذوق پول داره و می خواد که همسر ناز و جوون و فداکارشو تامین کنه تا ده یازده شب هم بر نمی گرده . البته از راه مسجد میاد خونه . همین خونه ای که توش زندگی می کنیم به اسم منه . دوازده سال هم ازم بزرگتره یعنی سی سالشه . واسه من هیجده ساله حکم یه پیر مردو داره . یکی از علتهایی که من زیاد واسه ازدواج نکرد نم چونه نزدم این بود که می خواستم زودتر یه آب و هوایی تازه کنم و راه کوسم که باز شه در یه سرزمین جدید راحت تر بشه رفت دنبال کیر های دیگه با تنوعات دیگه . از چادر و مقنعه و پوزه بند و این آشغالا خسته شده بودم وخونه مون هم یه خونه بزرگ بود و یه طبقه . چند تا پله می خورد و می رسیدی به زیر بنای اصلی .مکانشم نزدیک سی و سه پل و تو خیابون چهار باغ بود . شوهرمو فقط به عنوان یه مجوزی می دیدم که راحت به هر کی که دوست دارم کوس بدم . یعنی در واقع اون منو واسه همه افتتاح کرده بود . واسه این که اعتماد شوهر جونمو کسب کنم پا به پاش تو مراسم مختلف شرکت می کردم . نماز جمعه رو ول نمی کردم  .اما بعد از ظهر ها خودمو شیک می کردم و به سر و وضع خودم هم می رسیدم و با حسرت جلو آینه وای می ایستادم و از این که تن و بدن به این قشنگی و خوشگلی و خوش پوستی داره حیف و میل میشه و ازش استفاده بهینه نمیشه غصه می خوردم . از گدا بگیر تا مامور برق و در و همسایه ها هر مردی که در خونه مونو می زد دوست داشتم خودمو بندازم تو بغلش و التماس کنم که کوسم مفت و مجانی تقدیم شما . عطش به جایی رسیده بود که حاضر بودم یه چیزی دستی هم بدم . وقتی که حاجی خونه نبود صدو هشتاد درجه که سهله خودمو سیصد و شصت درجه هم تغییر می دادم . سیمکارت و گوشی منم عوض شده بود . و هیچکدوم از اون کیرای قمی رو که کونمو گاییده بودنو در دسترس نداشتم تا بیان و درد منو درد کوسمو درمون کنن . تا این که یکی از این بعد از ظهر ها که یه پیراهن مینی قرمز رنگ مجلسی رو که ملا نقی از وجودش اطلاعی نداشت تنم کرده و جلو آینه از تماشای کون برجسته و پاهای  تا بالا لختم لذت می بردم .. موهای افشون شده امو که تا انتهای کمر می رسید تو دستام گرفته و خودم نوازششون می کردم نگاهی به صورتم تو آینه انداخته و گفتم حاجی کوفتت بشه هم تو آخوندی هم پدرم .پدرو به احترام پدری تخفیف میام ولی ریدم تو عمامت . همیشه بهترین چیزارو واسه خودتون می خواهین . اما این کوس مال همه هست .نه فقط مال تو ملا نقی .اووووووف .خواستم برم از آشپز خونه یه چیزی بیارم که خارش کوسمو بگیره که گفتم یه دیدی به کوچه بندازم شاید طعمه ای چیزی باشه . من چرا این قدر بی عرضه شدم . اون موقع کلی آقا بالا سر داشتم و جا و مکان درست و حسابی هم واسه سکس نداشتم نونم تو روغن بود . حالا نصف روز خونه دربست با یه شوهر زرنگ واسه همه و کوس خل واسه من .. هیچ غلطی تا به حال نکردم . تلویزیونو روشن کردم . رفتم رو اون کانالی که با آیفون تصویری ارتباط داشت و کوچه  و دم در مارو نشون می داد . دو تا دختر و دوتا پسر و دیدم که دست تو دست هم دارن آروم میرن و اگه یه خورده خودشونو آزادتر حس می کردند می رفتن تو بغل هم . دخترا ازشون جدا شدند و رفتند و پسرا اومدن طرف در ما . زنگ خونه ما رو زدند .-منزل آقای ادیب ؟/؟فرصت تصمیم گیری نداشتم . انگشتم رفت رو کلید باز کردن در ... با همون وضعیت رفتم پایین تا راهنماییشون کنم . این اقای ادیب چهارتا خونه اون ور تر شاگرد خصوصی داشت و ریاضی دبیرستانو تدریس می کرد . ظاهرا اینا برای بار اولی بود که می خواستن برن پیشش درس . دوتا جوون یکی از یکی خوش تیپ تر و قرتی تر و چاک پیرهنشون باز بود و سینه لختشون تا حدودی مشخص .  هر کدوم یه گردن بند هم داشتند . از پله ها بالا رفته و اونا هم پشت سرم اومدن . از تو آینه پا گرد اونا رو دیدم که به هم اشاره زده و از دیدن وضعیت من تعجب کرده بودند . اتفاقا 6 تا صندلی ناهار خوری و یه میز چوبی هم اون وسط بود که پسرا فکر کردند اقای ادیب همین جا به شاگرداش درس میده . رو دوتا از اون صندلیها نشستند .-ببخشید استاد تشریف دارن ؟/؟-همین بغل یه کاری داشتن گفتن زود بر می گردن . چاک سینه هامو باز ترش کرده . نصف ممه هامو انداختم بیرون و آشپز خونه اپن هم درست روبروی اونا بود ومنم به بهانه های مختلف دولا می شدم تا قمبل کونمو از پشت دامنه پیرهن چسبونم ببینن . شورت پام نبود و زوایای کونم به خوبی مشخص بود . مثل یه دونه نخود ولی  نه به اندازه اون . یه لحظه سرمو کج کردم تا ببینم اونا در چه وضعیتی ان . دیدم هر دوتا شون دستشونو از رو کیرشون جمع کردن . موبایل یکیشون زنگ خورد .دیگه حساب اینجاشو نکرده بودم خدا کنه از دوستای دیگه شون نباشن و اونارو متوجه اشتباهشون نکنن . میگن عدو شود سبب خیر اگر خدا حواهد . حدسم درست بود . همین طور هم شد ولی به نفعم تموم شد . دو تا جوون متوجه شدند که همه اینا نقشه بوده . اومدن طرف من لحظه به لحظه حلقه محاصره رو تنگ تر کردن -نه چیکار می کنین . نه من شوهر دارم . شوهرم آخونده -هر خری میخواد باشه . چیه مارو از جماعت آخوند می ترسونی ؟/؟میگن هرکی زن این جماعت کونی رو بکنه میره بهشت -در بیار فاضل -تو هم درش بیار قاسم . هردو کیرشونو در آورده و نشونم دادن . ببین کله اشو ببین . هردوتاشون عمامه سفیدن . کیر سفید و کلفتو دوست داری ؟/؟-نه نه من نمیخوام -خانوم ادیب (با تمسخر)این ده دقیقه رو هم که تلف شده گناه کردیم وقت طلاست . زن بلاست دونفری منو رو دستشون گرفته و انداختن وسط هال . رو قالی . فاضل منو رو دستش انداخته بود و منم الکی دست و پا می زدم . دامن پیرهنمو داد بالا و میخواست مثلا شورتمو در بیاره دید از شورت خبری نیست -قاسم حالو ببین .لخته . لخته کونش لخته . کون برهنه هست  اووووووفففففف جوووووون عجب کوسی به تورمون خورده . بیا زن آخونده رو بکنیم و یه فاتحه ای واسه اموات شوهره بخونیم -فاضل من دارم می میرم . این دیگه چیه . آب کیرم همین الان داره سرازیر میشه .-بدبخت حرومش نکن داشته باشش واسه جاهای خوب خوب .. دیگه از این بهتر نمی شد . میگن دیر کردی خیر کردی . من داشتم تو تب و حسرت یه کیر می سوختم ولی دو تا کیر نصیبم شده بود دو تا کیر در آن واحد . باید به دو تا کیر حال می دادم . از هیجان داشتم می مردم . باید یه کاری می کردم که هر دوتاشون حال کنن و مشتری همیشگی من شن . از کون به پایین من لخت شده بود . فاضل دستشو گذاشت لای کونم و با حرص و هوس به همه جاش چنگ مینداخت بعد هم یه لحظه کف دستشو گذاشت رو کوسم و سرشو گذاشت زیر گوشم ودر حال بوسیدن صورت و گونه هام گفت دختر که نیستی -نه نه نه هوس شمارو خنگ کرده.. آخوند جماعت به غریبه ها رحم نمی کنه میاد به زنش رحم کنه پرده زنشو بسته نگه داشته باشه . هنوز این حرفم تموم نشده بود که انگشتای فاضل رفت توی کوسم و داد هوسم رفت آسمون -قاسم این خیلی خارش داره . من تنهایی حریفش نمیشم ... حتی حرف زدن اونا هم هوسمو زیاد می کرد . دیگه نمی دونستم چیکار کنم .-قاسم تو برو از بالا لختش کن . گور پدر درس و ریاضی . چند سال هم اگه درس بخونیم همچین کوسی گیرمون نمیاد . قاسم اومد و پیرهنمو از سر در آورد . فاضل هم سوتین منو باز کرد . دیگه پررو شده بودم و دنبال کیر قاسم می گشتم . طاقباز رو زمین افتاده بودم و کوسم در اختیار فاضل بود . از قاسم خواهش کردم که کیرشو فرو کنه تو دهنم . ازم پرسید خانوم خوشگله اسمت چیه -لطیفه -خودتم که خیلی لطیفی . فاضل افتاده بود به جون کوسم . و قاسم هم کیرشو فرو کرده بود تو دهنم و دو تا دستاشم گذاشته بود رو سینه هام . از نوک پا تا فرق سرم لذت و هوس در حال دور زدن بود اونم با چه سرعتی . هر چن لحظه در میون یادم میومد که یه کیری هم تو دهنمه و باید به اونم یه لذتی بدم ولی تنمو از بس سست کرده بودند که قدرت هر تمرکزی ازم گرفته شده بود . فاضل خیلی باحال تر از ملا نقی کوسمو می لیسید -جووووووون همیشه آرزوم بوده که یه همسن کوسسسسسسمو بکنه -هنوز که به آرزوت نرسیدی .-پس تو چیکاره ای ؟/؟-کیر می خوای ؟/؟-آرررررررره آررررررره کیییییییییییررررررررررررتو رو میخوام کیر بده . وضع من و قاسم به همون صورت موند و فاضل کیرشو گذاشت رو کوسم . کوسم هنوز تنگ بود و جوون پسند . فاضل مزمزه کرد و اول چند سانت میذاشتش توش و در می آورد -دیوونه خیلی تیکه تیکه داری آتیشم میدی . یهو خودمو ول کردم طرفش -آهههههه رفت تو کوسسسسسم تا آخرش رفت . جوووووون حالا تند تر تند تر منو بکن . کیر قاسم از دهنم در اومده بود و دیگه هم دنبالش نمی گشتم . فقط دستاشو رو سینه هام احساس می کردم که هوسو بیشتر تو تنم پخش می کرد . قاسم لبشو گذاشت رو لبم و یه دستش و رو سینه و یه دستشم گذاشت بالای کوسم . وای انگاری یه دنیا در حال گاییدنم بودند .-آخخخخخخخ من خوشبخت ترین زن دنیام . بابای نامرد . الهی که آتیش جهنم جزغاله ات کنه . الهی که همین جا هم که یه دادگاه مخصوص آخوندا دارن اون دنیا هم یه جهنم مخصوص آخوندا وجود داشته باشه و تو اون آتیش جزغاله بشی . چرا زودتر شوهرم ندادی . اوخ که شوهر کردن چه کیفی داره چه حالی میده . اوخخخخ که کوسسسسسم واسه هر کیری آزاده . اینجا به فاضل بر خورد و گفت ما نمی خواهیم یه جنده رو بکنیم تو فقط باید مال ما باشی -منم نمی تونم شب و روز منتظرتون باشم . به شرطی که زود زود بهم سر بزنین . الان جای این حرفا نیست عشق و حالتونو بکنین بهم حال بدین  .عشق بدین . ادامه بده . من به این سادگیها ارضا نمیشم . انگشت وسطی دستشو کرد تو کونم و گفت نه بدک نیست . میکشه . قاسم جون می دونم کیرت داره می ترکه بیا به این خوشگل خانوم یه حال دو کیره بدیم ... -جونمی جون دو تا کیر توتن من . قاسم رفت زیرم دراز کشید و گفت کوسو بده به من تو برو روی کونش -همین کارو هم می خواستم بکنم . ظاهرا فاضل در کون شناسی خیلی فاضل بود چون بدون چرب کردن سوراخ کونم کیرشو فرو کرد توی سوراخم . قاسم هم از زیر کوسمو می گایید فاضل پشتم بود و قاسم هم زیرم . جون دو تا کیر باهم داخل دو تا سوراخ تنم بودن . مجسم می کردم که چه جوری میرن داخل و میان بیرون . احساسش که تو وجودم بود.  فاضل کون و کمرمو بغل کرده بود و با حرص و لذت منو می گایید .-لطیفه جون حتی سوراخ کونتم لطیفه .-قاسم قاسم جون کوسسسسسمو تند تر بکن تند تر . منو ارضام کنین . دونفری دارین چیکار می کنین یالله بچه ها . اگه می خواهین این در خونه مو همیشه واسه تون باز کنم یه کاری کنین که دریچه آب کوسسسسم باز شه بریزه . خیلی به سینه ها و کوس و کمرم فشار میاد.  بدبختا از بس جلوگیری کردند داشتن تلف می شدن . فاضل از یه انگشتشم کمک گرفت و با روزنه کوسسسسم ور می رفت . دیگه بیحال بیحال شده بودم . هیچی رو احساس نمی کردم . فکر می کردم که یه داروی بیهوشی خوردم و دارم از این دنیا میرم . آب کوسم دریچه رو شکوند و طوری مثل یه سیل به راه افتاد که نه فرصت فریاد کشیدن داشتم و نه نای حرف زدن . چشام بسته شد و روی قاسم دراز شدم . هنوز دو تا کیرو تو تنم احساس می کردم . قاسم با زار و التماس گفت کاندوم دارین ؟/؟-چرا می خواهین آبتونو حروم کنین . من بار دارم . آبو بریزین توی کوسسسسم توی کوووونننننم . دروغ گفته بودم که بار دارم واسم فرقی نمی کرد که پدر بچه ام کی باشه . کون لق ملا نقی کرده . قاسم :لطیفه جون کوسسسسست داغ داغ و لطیف لطیفه و آبشو سر بالایی ریختش تو کوسسسسم . از اون طرف فاضل دو طرف کونمو با هوس و اشتیاق فراوون باز و بسته می کرد و در یک لحظه خودشو ول کرد -اوف اوف اوف اوف این دیگه چه آتیشیه . هم لطیفه هم سوزنده . خیلی حال کردم -فاضل جون این آب کیر توست که کیرمو سوزونده . هنوز تا حاجی بیاد سه ساعتی وقت داریم ولی من بهتون دو ساعت دیگه مهلت میدم که یه دفعه دیگه منو بگایین . در این دو ساعته هر کدوممون یه بار دیگه ارضا شدیم . این دفعه فاضل تو کوسم آب ریخت و قاسم تو کونم . شب خوبی بود . ازم قول گرفتن که بهشون وفادار بمونم ولی من که مرد نبودم . این از اون قولایی بود که توقم هم که بودم به همه می دادم . چند روز بعد زنگ در خونه مون به صدا در اومد رفتم از تلویزیون دیدم سه تا جوون خوش تیپ پشت درن . این دفعه واسم سه تا رسیده بود . قاسم و فاضل توشون نبودند .-منزل اقای ادیب ؟/؟-بفرمایید بالا همین جاست .. پایان ..نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

matin گفت...

زیبا بود مرسی

ناشناس گفت...

ایرانی جان بازم سلام.داستان زیبایی بود.باید اعتراف کنم که از قلمت و نوع نگارشت خیلی خوشم میاد.انگار واقعامیدونی باید چطور بنویسی تا خواننده تمام مدت تحریک بشه!مرسی

ایرانی گفت...

آشنای عزیزم خجالت زده ام می کنی .از تشویق و تعریفت بسیار سپاسگزارم .امیدوارم نوشته هامو با ایرادات کمتری ارائه بدم .هر چه فرصت تمرکز بیشتر بشه و شتاب کمتر اشکالات به حداقل می رسه .در هر حال با وجود خوانندگان خوبی چون شما تلاش بیشتری خواهم کرد .پاینده باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر