ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 10

تازه رفته بودم تو عالم حس و رویا که مزاحمین وارد شدند . ندا وقتی که ازم دور می شد با لحنی حاکی از خواهش و التماس خواست که بر گردم . اگه به پدرش می گفتم نه به اون نه نمی تونستم بگم . پس از این که سرمم تموم شد منم دیگه از تختم پا شدم . هرچی به من گفتن بابا یه امروزو استراحت کن قبول نکردم بعد از ظهرشو استراحت کنم . دوست داشتم ندا واسم زنگ بزنه . بهم بگه بیا بالا کنارم بشین . اون چیزی رو که تو دلشه به من بگه و من اونا رو واسش بنویسم . تو چهره اش خیره شم به صورت قشنگش نگاه کنم . نمیدونم یه علاقه خاصی به اون پیدا کرده بودم . نمی شد گفت عاشقش شدم . یه محبت خاص بود . یه احساس پاک عاطفی که منو به اون پیوند می داد . نمی دونم چرا ازش خبری نشد . ناصرخان رفته بود تهرون و من هم شبو خونه نگهدار بودم . هر چند مادرم به خاطر اتفاقی که شب قبل واسم افتاده بود نگران بود ولی مطمئنش کردم که حالم خوبه جای نگرانی نیست . با موبایل ندا تماس می گرفتم گوشی رو نمی گرفت . تلفن خونه هم که یک ریز اشغال بود . داشتم دیوونه می شدم . حتما امروز چیزی واسه نوشتن نداره . سرشب بود که تازه خانوم خانوما احضارم کرد و گفت اگه حال رانندگی داری منو ببر به خونه یکی از دوستام . اونو به جایی که می خواست رسوندمش . وقتی که برگشت یعنی از در خونه دوستش که بیرون اومده بود یه آرایشی کرده بود که به خوشگلی و زیبایی فوق العاده اش جهت و تنوع خاصی داده بود -ندا چقدر فرق کردی جایی می خوای بری ؟/؟خیلی ناز شدی . حس کردم پارو از گلیم خودم دراز تر کردم . نباید این طوری باهاش حرف می زدم . مگه اون دوست دخترم بود ؟/؟-چی می خواستی بگی نوید .-هیچی ببخش زیادی صمیمی شدم .-چیه نوید مگه قبلا ناز نبودم ؟/؟-عیبی نداره جواب بدم ؟/؟-نه چه عیبی داره -قبلا ناز دخترونه بودی الان یه جوری ناز زنونه شدی .. خندید وپشتشم تبسم از لباش محو نمی شد . هیچوقت تا به این حد اونو خوشحال ندیده بودم . می خواستم گاز بدم و از اونجا دورشم که گفت یه خورده صبر کن الان بقیه نوشته امو از سیمین بگیرم . در خونه که باز شد یه پسر جوون و یه دخترو دیدم که با هم اومدن دم در . تقریبا هم سن بودن . سیمین یه ورق کاغذ داد دست ندا . اون پسره هم سینا داداش سیمین بود . نمی دونم چرا از دیدنش خوشجال نشدم . پسره پررو به ندا می گفت بازم از این طرفا تشریف بیارین خوشحال میشیم . ندا هم در جواب گفت حتما خدمت می رسیم . سوار ماشین شدیم و رفتیم طرف خونه . یعنی ندا رفته این پسره رو ببینه ؟/؟خودشو واسه اون آرایش کرده ؟/؟-ساکتی نوید چیزی شده ؟/؟گرفته به نظر می رسی .-چیزیم نیس . یاد دیشب و اون کابوس میفتم یه جوری میشم -ولی الان یه ده دقیقه ایه که حس می کنم دگرگون شدی -توکه چهره امو نمی بینی -مگه نمی دونستی اونایی که نمی بینن یه حس قوی دارن -ولی نه تا اون حد که آدمو درک کنن -راستشو بگو اگه مشکلی داری پولی چیزی میخوای به من بگو -نه موضوع پول نیست . اصلا به من چه مربوطه تو داری چیکار می کنی . ندا یادت رفته اون روز کنار رود خونه وقتی نوید خانتو دیدی چطور حالت گرفته شد ؟/؟حالا این پسره ازت خوشش میاد سینا رو میگم . واسه اون خودتو این جوری کردی ؟/؟اومدی اونو ببینی ؟/؟به من ربطی نداره ولی من دلم می سوزه . نمی خوام بازم یکی دیگه بیاد و دلتو بشکنه -نوید فکر می کنی من همون آدم ساده قدیمم . تازه کی میاد عاشق یه دختر نابینا مثل من بشه . من باید از خدام باشه که یکی بیاد و دوستم داشته باشه ... ندا داشت یه خورده باهام صمیمی تر می شد -یعنی تو دوست داری که اون دوستت داشته باشه ؟/؟-نوید این قدر حرص نخور براتو چه فرقی می کنه ؟/؟-راس میگی اصلا من عددی نیستم که خودم و حرفم ارزشی داشته باشه . به من میگن کار گر مردم راننده, پادو ,گماشته و میرزابنویس خانوم . موقع رانندگی بار ها و بار ها به سمت راستم نگاه می کردم تا بتونم ندای جذابو بهتر و بیشتر ببینم . وقتی که از ماشین پیاده شدیم و می خواستم اونو برسونم طبقه پنجم با یه دلخوری و سردی خاصی دستشو گرفتم -نوید چرا این جوری شدی . دستای بی تفاوتت داره بهم میگه که از دستم عصبی و دلخوری -من کیم چیکاره ام که ازت دلخور باشم .-بیا شام پیش ما بمون بعد از شام اگه حالشو داشته باشی و به من کمک کنی خیلی ممنون میشم . نادر همراه بابا رفته تهرون . من و مامان تنهاییم . خوشحال میشه شام با ما باشی . شامو اونجا خوردم . فاطمه خانوم هم خوشحال بود و هم شگفت زده . خوشحال از این که جون دخترشو نجات داده بودم و یه تغییری هم در رفتار دخترش می دید و این که پس از مدتها آرایش کرده بود . یه نگاههای عجیبی هم به من و اون مینداخت . فکرم مشغول بود . نمی تونستم تحمل کنم که یکی دیگه به اون توجه داشته باشه حالا با هر انگیزه ای که باشه و یا این که خود ندا به اون توجه کنه که این یکی خیلی بدتر بود . سعی کردم بر خودم مسلط باشم و خودمو بیخیال نشون بدم -ندا من آماده ام یه کاغذ از جیبش در آورد و شروع کرد -ندا تو که نمی تونی ببینی چطور کاغذ دستته . این همون کاغذی نیست که از خواهر دوست پسر جدیدت گرفتی ؟/؟ندا سرشو به طرف من گرفت . لبای خوشگلشو که با یه روژصورتی براق خوش رنگ ترش کرده بود واسم باز کرد و گفت مثل این که خوشت میاد من همون ندا غرغروی سابق بشم . مطالب امشب یه خورده فرق می کرد . ذهنم آماده نبود . گفتم اگه حافظه ام یاری نکرد اون قسمتهایی رو که یادم رفته تو بخونی و بنویسی .-دیگه نیاز ی نبود از سیمین کمک بگیری . خودت می دونی بازندگی خودت بازی نکن . دوست دارم ندا غرغرو بشی سرم داد بزنی ولی خودتو نندازی تو دام -واسه چی ؟/؟-چون دلم نمیاد ناراحتی تو رو ببینم -واسه چی دلت نمیاد ناراحتی منو ببینی ؟/؟به اینجا که می رسیدیم لالمونی می گرفتم .-بگم واسه چی ؟/؟واسه این که از بابام پول گرفتی مجبوری وظیفه اتو که رضایت منه خوب انجامش بدی و پاداش هم بگیری -این جوری در مورد من قضاوت نکن . درسته بابات ازم خواسته هواتو داشته باشم ولی خب منم آدمم دیگه -چطور انتظار داری من در مورد تو قضاوت درستی داشته باشم ولی از غروب تا حالا صددفعه داری به من میگی دوست پسر جدیدت .. دوست پسر جدیدت . من الان نفس کشیدنم گرو یکی دیگه هس . دوست پسرم کجا بود .هر کی ندونه فکر می کنه تو دوست پسرمی شوهرمی که داری اختیار داری منو می کنی . چرا حرف دلتو نمی زنی ؟/؟چرا مثل بچه ها بهونه می گیری ؟/؟-حرفتو بزن ندا . بهت گفتم که من آماده نوشتنم . ما بدبخت بیچاره ها حق حرف زدن نداریم . ما فقط باید گوش بدیم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ناشناس گفت...

mamnoon irani jan

Bazam ja bahalesh gofti in dastan edame darad :d


Dastet dard nakone khaste nabashiii


Eidet ham monarak

Vali bayad eidi bediii dada na inke bezarii tou kaf bemooniiim :d

ناشناس گفت...

khaste nabashii iraniii jan


Mamnon bara tamame zahmatha


Az to va amir kheyli tashakor mikonam hamishe sarboland bashiiiiiid 

ایرانی گفت...

دوست عزیز و آشنام منم مجددا عیدو تبریک میگم .این داستان حالا حالا ها ادامه داره .اگه بعضی جاها دیدم داره یکنواخت میشه با یه سری اوج گیریها از یکنواختی درش میارم و سعی می کنم همیشه عشقی و لطیف نگهش داشته باشم .ممنونم از نظرات گرم و محبت آمیزت .شاد و تندرست باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر