ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 17

حسادتو توی صورتش می خوندم . کاری از دستم بر نمیومد . تو میون این همه فامیل چطور می تونستم با ندا گرم بگیرم و از دلش در بیارم . دختر عمه ندا دستمو گرفت تا باهاش برقصم . هم این که نمی خواستم ندارو ناراحت کنم و هم این که رقصیدن بلد نبودم . از خجالت خیس عرق شده بودم ندا :خب برو باهاش برقص دیگه .-نداجون اولا دوست ندارم جز تو با هیشکی دیگه برقصم بعد این که من اصلا رقص بلد نیستم نذار بیشتر از این خجالت بکشم .-پس اگه بلد بودی باهاش می رقصیدی ؟/؟-بس کن ندا به من چه یکی دیگه از من خوشش اومده . خوشبختانه وقت هدیه دادن رسیده بود . بعضی ها هدیه شونو از قبل داده بودند . بعضی ها هم تازه داشتن هدیه هاشونو به ندا می دادن.  من می خواستم آخرین نفری باشم که هدیه امو می دم . انواع و اقسام هدیه ها واسش رسیده بود . سکه طلا,  پارچه, دی وی دی و تنها هدیه ای که می تونست با هدیه من رقابت کنه لب تابی بود که ناصر خان پدر ندا واسش گرفته بود.  ظاهرا جز من همه هدایاشونو به ندا داده بودند . یه خورده دلهره داشتم . حس می کردم درمیون جمع اعتماد بنفس ندارم کمی هم می لرزیدم و می ترسیدم -با اجازه ناصرخان و فاطمه خانوم یه هدیه ناقابل واسه نداجان گرفتم که اگه اجازه می فر مایید تقدیمشون کنم . اجازه صادر شد و گردنبند از جاش در اومد . دهن همه وا مونده بود و چشاشون داشت از حدقه در میومد . اولش همه چی عادی بود . از گوشه و کنار یه چند نفری می گفتن ندا مبارکه خیلی خوشگله بذار گردنت بهت میاد . ندا هم همین کارو کرد -نوید من که چشام نمی بینه ولی با دستام احساسش می کنم . با چشای دلم می بینمش دستت درد نکنه .. احساساتی شده  بود.  یه چند تا از دخترا به طرز عجیبی بهش نگاه می کردند . مادرشم همین طور . فکر کنم بوی عشق به مشامشون رسیده بود . چند تا از جوونا واسه این که کم نیاورده باشن متلک گویی رو شروع کردن -به این دهاتی نمیاد همچین ولخرجی کرده باشه من که واسه نامزدمم از این غلطا نمی کنم -برنجشو فروخته و یه خورده اشو خرج کرده . یه سوسول پاپیونی دیگه گفت بابا این اگه خودشم می فروخت این قدر پول نمی تونست جمع کنه .... نمی دونم چرا این طور داشتن با هام می پیچیدن . بیشتر پسرای همسنم داشتن منو دست مینداختن . رفتم که از خونه برم بیرون یکی پاشو گذاشت جلومن و باسر افتادم زمین و بقیه کلی خندیدند -پسر جلوتو بپا تو که جنبه اشو نداری این قدر حواست پرت میشه واسه چی این همه ولخرجی می کنی فقط صدای چند تا دخترو می شنیدم که می گفتن ولش کنین گناه داره . از جام بلندشدم . می تونستم یه دعوای حسابی راه بندازم و به این چند تا بچه سوسول نشون بدم که چه جوری می تونم زبونشونو از حلقومشون بکشم بیرون و از ته  قطع کنم ولی به خاطر ندا و احترام به تولد و روز تولدش کوتاه اومدم . خیره تو چشای اونی که پاشو گذاشته بود جلوپام نگاه کردم وسرتاپاشو برانداز کردم . از اونایی بود که اگه دماغشو می گرفتی نفسش در می رفت . خوب براندازش کردم تا قیافه اش از یادم نره . رفتم طبقه همکف تو اتاق خودم . دیدم نمی تونم بر اعصابم مسلط شم . یه مسیر هفتصد هشتصد متری تادریا روطی کرده و این بار بدون ندا در حاشیه ساحل قدم می زدم دلم گرفته بود یک مشت از خود راضی که با داشتن چند تا اسکناس بیشتر فکر می کردن دنیارو در اختیار دارن . اگه ندای منم چشاش باز بود و می تونست ببینه اونم باهام این طور رفتار می کرد ؟/؟اون وقت می تونست دوستم داشته باشه ؟/؟کنار دریا برروی شنهای ساحل ودریک شب نیمه سرد پاییزی دراز کشیدم دیگر از مسافران خبری نبود . حتی نداهم نبود . من بودم و ساحل و دریا و شب تاریک و ستارگان . حتی ماه را هم در آسمان نمی دیدم . مثل  این که اونم با ستاره ها قهر کرده بود . دوست داشتم به هیچی فکر نکنم . موفق شده بودم که به هیچی فکر نکنم جز ندا . حالا داره چیکار می کنه . وقتی اون هدیه رو به گردنش آویخت و اونو با دستاش لمس می کرد خوشحالی و آرامشو تو چهره اش می خوندم . انتظار همچین هدیه ای رو از طرف من نداشت . نمی خواستم به این فکر کنم که آینده من با این دختر چی میشه با این آدمای لوس و از خود راضی که دیده بودم . من که نمی خواستم با اونا زندگی کنم . برخورد شخصیتی من با ندا به گونه ای بود که اصلا اونو یه نابینا به حساب نمی آوردم که این موضوع رو یه امتیاز برای خودم به حساب بیارم . خیلی تحقیر شده بودم خیلی ولی همه اینارو به خاطر عشقم تحمل می کردم . شاید اگه ندا سر افکندگی منو با چشاش می دید بیشتر احساس حقارت می کردم . ولی می دونستم صدای در گیریها و متلکها رو شنیده خیلی بده یه زن احساس کنه که همدم ضعیفی داره و نمی تونه بهش اتکا کنه . موبایلم زنگ خورد -نوید کجا رفتی ؟/؟چرا واسه شام نموندی //؟سرتو گذاشتی همینجوری رفتی بیرون ؟/؟-وقتی آدمو نخوان و بیرونش کنن چیکار میشه کرد ؟/؟به نفع تو هم بود که من اونجا نباشم . ندا من به درد تو نمی خورم . واست مایه عذاب و درد سرم -نوید باور کن اگه می تونستم ببینمت دنبالت راه میفتادم و تنهات نمی ذاشتم -تو اگه می تونستی ببینی هیچوقت نمیومدی عاشق من بشی . نباید این حرفو می زدم . ندارو خیلی ناراحت کرده بودم . پشت تلفن داشت گریه می کرد .-اینه جواب من ؟/؟!با هزار بدبختی خودمو رسوندم به اتاقم که بتونم صداتو بشنوم وبفهمم که داری چیکار می کنی حالا این جوری جوابمو میدی ؟/؟خیلی نامردی . خیلی . اینجا یکی هست که ازت خیلی خوشش اومده . خبر تو رو هم می گیره . دختر عمه امو میگم . می خوای آدرستو بدم همین الان بیاد سراغت ؟/؟-ندا من منظوری نداشتم -حرفتو زدی میگی منظوری نداشتی ؟/؟-ازت می خوام درکم کنی . دلم می خواست الان پیش عشقم پیش ندای خوب خودم باشم .ندا منو بخشیدی ؟/؟-تو باید منو ببخشی  نوید .واسه این که نمی نونم ببینم و دنبالت راه بیفتم ولی می تونم حست کنم . اما این حس نمی تونه منو از این جا بیاره به نزد تو ولی دلم همیشه با توست -ندا منو بخشیدی ؟/؟-مگه کار دیگه ای هم می تونم بکنم -یه دوستت دارم بگو -توکه می دونی من دوستت دارم . همیشه دوستت دارم . پس واسه چی میخوای دوباره بگم دوستت دارم -اگه تونگی دوستت دارم منم نمیگم دوستت دارم -نوید از بس شلوغش کردی یادم رفت بگم این چه کاری بود که تو کردی . این چیزی که واسه من خریدی بیشتر از یه میلیون قیمتشه -هنوز خیلی مونده تا از قیمت یه دنیا بیشتر شه -نوید عاشقتم عاشقتم . یادت باشه بیشتر از دوهزار تا بستنی مخصوص بهت بدهکارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم -منم دوستت دارم ندا . بیشتر از هر بیشتری که تواین دنیای بزرگه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

سینا گفت...

کارت حرف نداره
فقط خودت
عالی

ناشناس گفت...

مرا در خلوت شب ها صدا كن

مرا در اوج تنهايى صدا كن

مرا در حسرت باران صدا كن

مرا يكدم

ولى در مستى عشقت صدا كن

كه من عاشقترينم

كه من دنياى دردم

كه من صحراى عشقم

دلم بى تو خزانى سوت و كور است

دلم بى تو جهانى بر ز رنج است

مرا يكدم صدا كن ....

13

ناشناس گفت...

اشك رازى است ....

لبخند رازى است .....

عشق رازى است .......

اشك آن شب لبخند عشقم بود ....


13

ناشناس گفت...

merc iraniiii aziiiiz khaste nabashiiiiii


Montazere baqyasham


Zod zod bezar iranii joni :d

ایرانی گفت...

مینای عزیز و مهربانم خودت حرف نداری و دیدت محبت آمیز و اندیشه هایت عالیست .ممنونم که من و ما را فراموش نمی کنی .واما سیزده عزیز و پرشورم که شاید لطف و محبت و همراهی تو بیشتر سبب شده که داستان ندای عشق را زود تر و بافاصله زمانی کمتری نسبت به داستانهای دیگر منتشرش کنم و همش در صدد باشم که قسمتهای بعدی آن را آماده کنم و کم نیارم .ممنونم از شعر زیبا و پرمعنا و بسیار با احساسی که فرستاده ای .می دانم که فریاد و احساس درون توست .هر کلامش دنیایی از عشق و معناست . به حسن انتخابت تبریک می گویم .مینا جان و سیزده خوش یمن مهربانم شاد شاد شاد باشید ...ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز میدونم خودتم نسبت به این داستان یه حس خوب داری و ازت ممنونم که این همه زیبا مینویسی.

"شاد و سر بلند باشی دوست خوبم"

ایرانی گفت...

بله آقا مرتضای گرامی! من از چند زاویه به این داستان نگاه می کنم .از دیدگاه عشق از دیدگاه محرومیت انسانی که از نعمت بینایی محرومه و از دید گاه نامی بزرگ با روحی بزرگ .ندای نابینای من حتی اگر چشمانش راببندد باز هم می بیند .ندای استاد عشق و خود باوری ..سرفراز باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر