ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 19

ندای بی خیال و بی تفاوت شده بود یک ندای پر شور و نشاط . ندایی که دیگه دنیا رو دوست داشت و با اطرافیانش شوخی می کرد و دیگه نمی نالید -نوید میای با هم بریم پیش چشم پزشک ؟/؟شاید این دفعه بگه که من چشام خوب میشه یه امیدی هست . چه میدونم از این حرفا .. راستش من  می ترسیدم از این که ندا دلش خوش باشه و دوباره بخوره تو ذوقش . حالم گرفته می شد -ندا جون ناصر خان به اندازه کافی به من و تو شک کرده . شک که چه عرض کنم یقین کرده حالا منم اگه تو رو ببرم دکتر بی احترامی میشه . این حرفم خودش درست بود ولی اگرم به پز ناصر خان بر نمی خورد بازم دلم نمیومد شاهد رنج و غم ندای خوشگل خودم باشم . دوست نداشتم واسه چند لحظه هم که شده ببینم که گل لبخند رولبای خوشگل و ناز وغنچه ایش چین افتاده .. غروب یک روز زیبای بهاری ندا و پدرشو رسوندم مطب همون چشم پزشکه . این بار معاینه خیلی طول کشید .. دلواپس شده بودم یکساعت اون داخل چیکار داشتن ؟/؟کلی مریض هم پشت در بودند و صداشون در اومده بود و فحش می دادن . من چون خسته و بی طاقت شده بودم ماشینو ول کرده چند دقیقه ای بود که اون بالا بودم . وقنی در مطب باز شد و ندا و پدرش اومدند بیرون برق خاصی رو تو چهره ندا می دیدم . نمی دونم چرا حس کردم میخواد جیغ بزنه ولی یه چیزی مانعش میشه . داشت از دهنم کلمه ندا در میومد که نصفه کاره پسش فرستادم تو حلقومم وصدا زدم ناصر خان به محض این که ندا صدامو شنید دیگه همه چیزو همه کسشو از یاد برد جز منو . خودشو انداخت تو بغل من -نوید مژده من دوباره عمل میشم من خوب میشم خوب میشم . داشتم از ترس و خجالت سکته می کردم . خیس عرق شده بودم . ناصر خان چپ چپ بهمون نگاه می کرد . دیگه تا این حد انتظار صمیمیت اونم در کنار خودشو نداشت . واونم جلو چند تا غریبه -ندا آرومتر! منم مثل تو ذوق زده شدم ولی اینجا مطبه . ناصرخان !دست خودش نیست . نداخوب نیست این همه آدم اینجان بابات اینجاست -دخترم الکی خودتو زیاد امید وار نکن . دیدی که دکتر چی گفت . گفت کمتر از پنجاه درصد شانس موفقیته . خودشم از این وضع تعجب کرده بود . می گفت سابقه نداشت بیمار در یه همچه حالتهایی تا این حد پیشرفتی داشته باشه که بشه یه شانس دیگه بهش داد . از نظر اون این امر یه معجزه بود . واز طرفی این جراحی رو ریسک می دونست . ریسکی با شانسی کمتر از نصف که اگه به شکست می انجامید دیگه راهی برای بازگشت و عملی دیگه نبود -بابا من می دونم خوب میشم . یه چیزی به من میگه خوب میشم . این قدر نا امیدم نکن -اگه نشدی چی ؟/؟اگه خدای نخواسته شکست خوردیم و برای همیشه شانستو واسه یه عمل دیگه در زمانی که علم پیشرفت کنه و بتونیم یه بار دیگه شانسمونو آزمایشش کنیم چی ؟/؟-بابا باز دیگه می خواهیم چقدر پیشرفت کنیم ؟/؟بزک نمیر بهار میاد کمبیزه با خیار میاد . کی بابا ؟/؟وضع که از این بد تر نمیشه . میگی اون موقعی امید وار باشم که دور قبر من پر از علف شده سالی بیان و یه فاتحه ای واسم بخونن و بگن بیچاره ناکام خیری از این دنیا ندیده .-ندا دخترم من نمیخوام واسه همیشه ناامید شم -پدر من میخوام زندگی کنم . هرچی خدا بخواد همون میشه . دکترا همیشه سی چهل درصد دست پایین می گیرن توراه پله مطب همین جور بحث می کردن و من شاهد مناظره اونا بودم . بیچاره ناصر خان اشک می ریخت . عاشق دخترش بود . اونو خیلی بیشتر از نادر و فاطمه دوست داشت . نمی تونست به دخترش نه بگه . ولی از این که برای همیشه ناامید بشه بیم داشت . دوست نداشت رنج دخترشو بیشتر از این ها ببینه . هر چند تازگیها از شادی او شاد بود ولی چند روزی بود که یه حسادت خاصی رو نسبت به حودم در وجودش احساس می کردم . ندا متوجه این حس مردونه اش نمی شد چون جایی رو نمی دید . اون فقط منو با تمام وجودش حس می کرد . دنیای ندا زیر و رو شده بود . دوست داشت بیشتر اونو ببرمش و بگردونمش . اردیبهشت بود و تا یه ماه دیگه که به عملش مونده بود کلی راه بود . بعضی وقتا زمان در یه چشم به هم زدن می گذره ولی گاهی هم می بینی هرروزش مث یه سال میشه . یه بار که اونو از ماشین پیاده کرده و واسه خرید تو خیابون قدم می زدیم دیدم داره آه می کشه -چیه ندا دوباره فکر جراحی ماه بعدت افتادی ؟/؟-اون که آره همیشه به فکرشم ولی این چیه نوید ؟/؟این بوی چه عطریه ؟/؟انگار یه بویی از بهشت میاد . مست مستم کرده . به نظر میاد جز من و تو وشایدم همه مردم از این عطر به خودشون زدن . دلم نمیخواد از این فضا بیام بیرون . دوست دارم همین جا خودمو بندازم تو بغلت و آروم بگیرم واسم نغمه های عاشقونه بخونی . از دوست داشتن بگی -عزیزم من که مثل تو شاعر و نویسنده نیستم -نیازی نیست که حتما نویسنده یا شاعر باشی و از عشق بگی وقتی که دلت یه چیزی رو می بینه و احساس می کنه اونو بر زبون بیار اون کلام صمیمی تو تبدیل میشه به یه شعر به یه نثری که دل معشوقه اتو می لرزونه . به من بگو این بوی چیه -عزیزم این بوی بهار نارنجه . درختای نارنجی که دوطرف بعضی از پیاده روها می کارن و هم شهرو قشنگ ترش می کنن و هم خوشبو . این بو مال گلها و بهار این درختاست که فقط چند روزی اونم معمولا در اردیبهشت ماه خودشو نشون میده و اگه بهار اون سال هوا خیلی گرم باشه ممکنه اواخر فروردین ماه همه جا این بوی خوشو بده -اینارو فقط تو خیابونا میکارن ؟/؟-عزیزم حالا کی ساده هست من یا تو -نوید مسخره ام نکن ما که تو تهرون خودمون از این چیزا نداریم که بدونم منو ببر به یه جایی که خلوت باشه و از این چیزا داشته باشه .. هر چی فکر کردم جایی به ذهنم نرسید بعد از چند لحظه دودستی زدم تو سرم .. احمق خونه مادرت . یعنی همون خونه پدریت . ته حیاط اون باغچه قدیمی . چهار تا درخت نارنج پیر که هست حالا که چشاش نمی بینه حتما فکر می کنه اونجا یه باغه  . چه جوری بغلش کنم اونجا . ننه امو چیکارش کنم .-ندا حتما دوست داری بریم همچین جایی ؟/؟-مگه تو دوست نداری نوید ؟/؟.این قدر بی احساس نباش  . تو که این جوری نبودی -ببین مادرت یه خورده بهتره . نادر هم که تو باغ نیست ولی بابات داره به من و تو حساس میشه  . می ترسم یه روزی همه چی رو بفهمه و میونه مارو بهم بزنه -بالاخره که باید یه روزی بفهمه -ولی من الان دلم شور می زنه -منو می بری یا نه ؟/؟-مگه می تونم به ندای لجباز و سمج نه بگم ؟/؟رفتیم خونه مامان . خیلی از دیدنمون خوشحال شد . داشت می گفت  که اون گوشه حیاط نرین ... که فوری حرفشو قطع کرده و به صدای بلند گفتم مامان خدیج ما داریم می ریم باغ  ته حیاط یه موکت هم بده اون کنار بشینیم وخدا کنه این خدیج خانوم ما ما رو به حال خودش بذاره ولی با سابقه ای که از اون سراغ داشتم حس کردم شاید دست از سرمون ور نداره . بیخود همچین فکری می کردم . چون واسمون چایی که آورد عذر خواهی کرد و گفت که خونه همسایه ما یه کاری داره . دوزاریم افتاد یعنی اول دوزاری اون افتاد . ننه ام فهمیده بود که دوست دارم با ندا جونم خلوت کنم . او اینو از نگام خونده بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

4 نظرات:

ناشناس گفت...

amir jan dastanat dare bad mishehaaaaaaaaaaaaaa
ye khorde khanevadegie nbahal bezar masan pesaro maman pesaro khahar
age didane sexe mamano khahar bashe k aaalieeeeeeeeee....

مرتضی گفت...

ایرانی جان خیلی زیبا بود.
یه نکته جالبی که تو داستان هات هست انتخاب اسم واسشون هست.همیشه اسم هایی که انتخاب میکنی تک و بینظیره.مثله همین " ندای عشق" که میشه ازش چند تا برداشت مرتبط کرد.

ناشناس گفت...

salam be iraniiiiie aziiiiiiiiz

Khaste nabashiii


Damet garam dawash ba in dastanet


Khodaiiish dare ba hal mishe

Koli merc babate zahmat haiiii k mikeshiiii

13

ایرانی گفت...

بادرودی دیگر به آشنایان عزیز وداداش مرتضای گلم .به ترتیب از بالا به آشنای اول ثبتی در پاورقی عرض کنم که سایت دیگه پرشده از داستانهای مادر و خواهر و داستانهای غریبه ها کمه و یه خورده هم فامیلهای معمولی هم کم شده بازم با این حال چشم سعی می کنم در آینده مثل همیشه از مادر و خواهر که می دونم خیلی هارو هم خسته کرده بنویسم .مرتضی جان زرنگ من البته از این که انتخابهای منودراسم داستان بی نظیر می دونی بنده بی ادعا رو شرمنده می کنی.من در این مورد یه خورده وسواسم .دوست دارم کوتاه ونشون دهنده نمایی از داستان باشه . ولی واقعا خوب حدس زدی من از این اسم و ترکیبدراین داستان چندین منظور داشتم ..ندایی که عشقو برسونه زمزمه عشق باشه وندایی که زمزمه عاشقان وروشندلان جهان باشه .ندایی که هم با چشای بازش و هم با چشایی بسته اش دنیای پیرامون خودشو بلرزونه ندایی که ندای اون فریاد عشق بشه ندایی که آقا و سلطان همه بشه وبه ما نشون بده که ما هم می تونیم بینا باشیم می تونیم آقا وسلطان خودمون باشیم .ندایی که من درداستان خودم اونو از نابینایی به بینایی می رسونم ونداهایی که از بینایی ظاهرا به نابینایی می رسند ولی آن نابینایی اوج بینایی و طلوع دوباره جهان وخورشید حقیقت است .واما از سیزده این آشنای گل و یار همیشگی من در این داستان ...چطوری ؟امیدوارم که سلامتی خودتو به دست آورده باشی حالت خوب باشه .تا چند قسمت دیگه جو آرام ولی همچنان عاشقانه ای بر قراره و از اون به بعد سعی می کنم سوژه رو در همون قسمتهایی که در جریانه متنوع ترش کنم وماجراهای ناگهانی دیگه ای درش بذارم که حتی اگه فاصله ای هم بین عاشقای پاک ما دراین داستان بیفته اون فاصله با یه لطافتهای خاصی پوشش داده بشه و...هرچند خودم هنوز به نگارش اون قسمتها نرسیدم وفعلا تا قسمت بیست و هشتم رو تو آستین دارم .سیزده بیست عزیزم همچنین آشنای گل و خوبم در اون بالا وداش مرتضای موشکاف و مهربانم همه شما را به خدای بزرگ می سپارم .شاد باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر