ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زبون دراز 26

-عشق من عزیزم نمی دونی چقدر دوستت دارم . چقدر انتظارتو می کشیدم -مرجان ما که همین دیروز با هم بودیم و به اندازه چند سال بده بستون داشتیم و طلبا و بدیهامونو تصفیه کردیم -چی ؟//؟به همین زودی ؟/؟خسته شدی .؟/؟-نه عزیزم شوخی کردم اصلا بهت نمیاد با این حالتای خشن و سیاستی که داری این قدر دل نازک باشی -هنوز کجاشو دیدی ؟//فکر کردی مرجان بد جنس و بد ذاته ؟/؟هیچی حالیش نیست ؟/؟مرجان دلش شکسته . واسه هر کی قدم برداشته بهش نارو زده . دستش نمک نداره . جواب خوبیهای اونو با بدی میدن . زندگی خیلی با من بد تا کرده . مجبور شدم از خیلی از خواسته های خودم دست بکشم . امید وارم تو به من ثابت کنی مثل بقیه نامرد نیستی .-مرجان جون اصلا نمی فهمم چی داری میگی پس نصرالله خان چی ؟/؟اون که باید مرد مهربونی باشه با این که بچه دار نمیشه حاضر شده تو رو داشته باشه . کمتر مردیه که با این شرایط کنار بیاد و از خواسته هاش بگذره . مردا اصولا بچه خیلی دوست دارن . مخصوصا پسررو . با این که هر دو تامون داریم از پشت بهش خنجر می زنیم و با هم حال می کنیم ولی احترام خاصی براش قائل هستم . مست بوی تن مرجان شده بودم . خیلی به خودش رسیده بود . دیروز که بی مقدمه تسلیمش کردم که خیلی تو دل برو و کردنی بود وای به امروزش که از پیش خودشو واسه من ردیف کرده بود یه تیکه ماه شده بود . بعد از یه بوسه نیم سیر خودشو در حالی که رو من دراز کشیده بود یه خورده بالا کشید تا سینه های آبدارش رو دهنم قرار بگیره . آخ که یه دنیا حال و صفا بود مکیدن نوک سینه های تازه و خوش پوست خواهر زن خوشگلم . دستمو از پشت و کون گنده خواهر زن عزیزم گذاشتم توی شورتش و انگشتامو رسوندم به وسط تنش . به اون سوراخای داغ و پر وسوسه اش -مجتبی عزیزم دارم می سوزم . امروز باید واسه بابا شدنت کلی شیرینی بهم بدی .. باید تا اونجایی که من میخوام منو بکنی . خستگی و این حرفا حالیم نیست . من هیچوقت ازت سیر نمیشم کارمون که تموم شد یه جوری با هم میریم و دور می زنیم و وقتی هم که تو رو رسوندمت سرکار میگم که با هم داشتیم چند تا از فروشگاهها و نمایندگیها رو کنترل می کردیم . اصلا به کسی چه مربوطه ما کجا بودیم . این ماییم که باید از دیگران سوال کنیم . کف دست راستم رو از قسمت جلو داخل شورتش ردکرده و رو قسمت کوسش قرار داده بودم . دست چپ منم با سوراخ کون مرجان بازی می کرد . کوسشو رو دست راستم حرکت می داد -اووووووففففففف مجتبی نمیدونی که داری با حال دادنات منو دگرگون می کنی . از اون دگرگونیهای خیلی با حال . اگه همین جوری پیش بری دیگه به ملوسکم حسودیم میشه -ومنم به نصرالله خان -حرف اونو نزن دیگه . کوسشو روی دو تا از انگشتام تنظیم کرد و با یه حرکت اونا رو تو خودشون جا داد داغ شده بود . سرش بالاتر از سر من قرار داشت . نمی تونستم لباشو ببوسم . فقط می تونستم سینه هاشو بمکم -آه آه مجتبی . می خوامت می خوامت . کوسشو دور انگشتام می گردوند و منم با گردش اون انگشتامو تو کوسش می گردوندم . گردش در گردش شده بود . با این کارم اونو جری تر و حشری تر کرده بودم . پوزیشن ما نسبت به هم طوری بود که نمی تو نست با دندوناش گازم بگیره . فقط با ناخناش بیچاره ام کرده بود و خدا کنه آثار کبودی و چیزی باقی نمونه که یه وقتی این ملوسک بیچاره امون کنه . خودمو از اون زیر خلاص کرده و رفتم پشت مرجان قرار گرفتم . دلم تنگ شده بود واسه دیدن کونش . از بس در این چند دقیقه تو خیالم مجسمش کرده بودم خسته شده بودم . آخرش یکی زدم تو سر خودم و گفتم بابا مجتبی دیوونه . کون در حجله و تو گرد جهان می گردی ؟/؟پاشو دیگه تعارف بسه . شورت کوچولوی مرجانو از کون گنده اش بیرون کشیدم و شورت خودمم هم انداختم روش تا شورتها هم همدیگه رو بکنن . باز دوباره چشام خورد به دو تا سوراخ خجسته . نمی دونستم کدومو بمکم -مجتبی مجتبی جون بکن تو کونم . تواین وضعیت دوست دارم کونمو بگایی . سوراخ کونم میخاره -مطمئنی ؟/؟کوست که خیس خیسه -حالا بکن توی کونم . دفعه دیگه من طاقباز میشم تو از روبرو بریز تو کوسم . می خوام موقعی که تو کوسم خالی می کنی من و تو روبروی هم و توی بغل هم و چسبیده به هم باشیم و با دنیایی از لذت و خوشی و آرامش آبتو بریزی توکوسم و منم در نهایت آرامش و کیف , شیره وجود تو تو بدن تشنه و گرسنه خودم جا بدم . دوستت دارم . نمی دونستم چی داره میگه . یه خورده اشو می فهمیدم یه خورده اشو نه . زیاد احساساتی شده بود . واسه من سوراخ , سوراخ بود . حالا که خودش می خواد باشه . با خیسی کوسش سوراخ کونشو روون کرده و با انگشتم یه خورده سوراخه رو آماده اش کردم و کیرمو روونه کونش کردم -جاااااااان همینو می خواستم تازه اولشه -مرجان مرجان اوووووخخخخخخ این سوراخ کونت چسب قطره ای داره ؟/؟انگار کیرمو چسبونده قفلش کرده به زور میره جلو -کیرتو حرکتش بده بذار چسب من بچسبوندش . حرکتش بده بذار حال کنم  .بذار کیر کلفتت بهم مزه بده . دو تا قاچ تپل مرجانو با دستام فشارش می گرفتم . اثر پنج تا انگشتامو رو هر طرف کونش به خوبی می دیدم . دوست داشتم این کون بیست و چهار ساعته با من باشه . فقط مال من باشه نمی تونستم ببینم حتی یکی دیگه کونشو ببینه و فکرای بد به سرش بیفته .-مرجان عزیزم دوست ندارم بقیه رو وسوسه کنی -منظورت چیه -یعنی یه چیزای کیپی رو کونت بپوشی -نداشتیما . میگی با پیژامه یا شلوار کردی برم خیابون ؟/؟عشق من مطمئن باش که من اهل نارو نیستم و دوستت دارم . داغی کیرتو احساس می کنم . آبتو بریز تو کون تشنه ام که با کیرت خیلی کارا دارم -آخ کاش زودتر می گفتی جووووون بگیر منی منو . اوههههههههه اوخ اوخخخخخخ . قبل از این که اولین قطره رو بریزم تو کون مرجان با دو تا دستام به شونه هاش فشار آوردم و پس از فرو پاشی جهش اول دستام شل شد و سرعت گاییدنم کم . فقط با لذت داشتم به مسیر و مقصد ریزش آبم فکر می کردم -مرجان خیلی آرومم کردی . خیلی حال دادی -حالا با من بیا -کجا .. منو برد حموم و کیرمو با صابون شست و دو ر و بر کوس خودشم کف مالی کرد و شست و دوباره رفتیم روتخت و به روی کمر دراز کشید -حالا عزیزم این تویی که الان باید ارضام کنی منو بگایی و بعدا به کوس تشنه ام آب بریزی . کوس ناز و کوچولوشوگذاشتم تو دهنم . خوب برشته اش کردم و بعد حالا دیگه نوبت کیرم بود .-مرجاااااااان مرجااااااان سوختم چقدر داغه  داغی -اوففففف واسه تو معشوق خودم داغم . زیر کیر تو داغم و می سوزم . برای تو داغم . تبمو بیار پایین -من خودم بیمار توام . من که خودم تب دارم . آخه چطوری ؟/؟کوس و کمرشو به حرکت در آورد و گفت این جوری منو بکن تند و تند . من آماده ام . دستامو رو کتف و شونه هاش قرار دادم و با این تکیه گاه خودمو به طرف بالا می کشیدم تا با شدت بیشتری کوسشو بگام -اووووووخخخخخخ مجتبی مجتبی قربونت بززززززن بزززززززن . سینه هاش زیر سینه های من پرس شده بود . دستاشو به طرف پایین و روی کوسش فشار می داد  هر چند این فشار ها تاثیر آنچنانی نداشت و فقط برای حال کردن بیشتر بود . جیغ زدنهاش اوج گرفت و زیاد شد و دستهاشم از حرکت ایستاد -مجتبی منو ببوس . به هیچی جز لذت سکس فکر نکن و آبتو بریز تو کوسم . می خوام این جوری بهم حال بدی . با این که یه ساعت نمی شد خیس کرده بودم ولی اون هیجان و هوسی که مرجان در من ایجاد کرده بود کارشو کرد و آب کیرم رفت تو کوسش -اوخخخخخخ عزیزم کیییییرررررت اصلا به دنیا اومده که کوسسسسسسمو بسسسسسسوزونه آبش بده تا خنک شه .. من و مرجان بیشتر از یه ربع تو بغل هم بودیم و حرف نمی زدیم .. خانوم خانوما دیگه هوامو داشت . هیشکی نمی تونست بهم بگه بالای چشت ابروست . قبلا هم جز خودش کسی جرات این کارو نداشت ولی حالا دیگه حتی کسی جراتشو نداشت که در مقابل نظرات و ایده های من هم نظر بده . نه تنها اون گند کاریهای قبلشو جبران کرد بلکه مقام منو آن قدر بالا برد که توی این شعبه ونک به من بیشتر احترام میذاشتن تا آقا محمد علی . ولی خداییش منم مث رئیسا برخورد نمی کردم . همه رو دوست داشتم . از بس مهربون بودم مرجان بهم می گفت صاحب اختیاری ولی به اینا رو نده . از بد شانسی بود یاخوش شانسی این مدرسه هم زودتر باز نمی شد که من با مشتریای زن جیک نشم . خیلی توی این شعبه آفتابی می شد و گاهی وقتا هم حس می کردم که شاید واسم جاسوس گذاشته باشه واسه این که چشام دنبال زن دیگه ای نباشه . این دو سه هفته ای آخر هم موقع سکس همش یه مدل تو کوسش آب می ریختم . از روبرو با با تمام وجود و همراه با بوسه لب به لب . آخرشم نفهمیدم که منظورش از این حرکات چیه . داشتم از این مدل خسته می شدم -عزیزم یه خورده دندون رو جیگر بذار چند روز دیگه فرمو عوض می کنیم هر جور که دوست د اری آبتو بریز تو کوسم . چند روز گذشت . از بس غرق لذت و خوشی بودم گذشت زمانو حس نمی کردم و خیلی چیزا رو از یاد برده بودم . قوانین انسان و طبیعتو و این که زن دارم و باید به اونم برسم . هر چند این روزها هفته ای یکی دوبار بیشتر ملوسکو نمی گاییدم با این بهانه که به بچه فشار نیاد . یکی از این روز ها که رفتم سراغ مرجان دیدم یه خوشحالی خاص همراه با یه اضطراب عجیبی تو نگاش موج می زنه -چی شده عزیزم ؟/؟-هیچی فقط می خوام در مورد یه مسئله باهات حرف بزنم . یه اتفاقی افتاده که بهتره تو هم در جریان باشی .-چیه بازم واسم آش پختی ؟/؟اخراج شدم ؟/؟-شوخیت گرفته ؟/؟نمیدونم چطور مقدمه چینی کنم ؟/؟شاید خیلی خوشحال بشی و شاید هم خیلی دلخور . بستگی به بر داشتت داره -تو که منو نصفه جون کردی و دقم آوردی بگو چی شده ؟/؟یه برگه ای داد دستم که با خودم گفتم حتما حکم انتقالی امه و چیزی شبیه اون . بعد با خودم حساب کردم که مگه من تو اداره کار می کنم یا کارمند رسمی پدر عیالم هستم که با هم تشریفاتی کار کنیم ؟/؟کاغذو باز کردم . یه چیزی شبیه به یه برگه آزمایش و آزمایشگاه بود . سر در نمی آوردم چیه . بعضی کلماتو ترجمه می کردم ولی حالیم نمی شد -خب این چیه . انگشتشو گذاشت رو یکی از این سطرا و گفت بخون -خب نوشته مثبت به من چه ارتباطی داره . درحالی که تبسم رو گونه ها و لبهاش می درخشید و اضطراب در نگاهش موج می زد با نوایی شاد و ملتمسانه گفت مجتبی من حامله ام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
آ

4 نظرات:

مرتضی گفت...

زیبا و جذاب.

ایرانی گفت...

متشکرم داداش مرتضی .سلامت باشی ...ایرانی

matin گفت...

خیلی عالیه مرسی داداش تمیز تمیز

ایرانی گفت...

ممنونم متین جان از کلام تمیزت ..ایرانی

 

ابزار وبمستر