ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 9

بقیه تا سر و صدای منو شنیدند اتاقو خلوت کردند جز ندا . حتی مامان خدیجه هم رفت بیرون . دوست داشتم بد ترین بد و بیراه ها رو نثار وجود این دختره غرغرو و لجباز و مغرور کنم -تو یه ذره عقل هم تو کله ات نیست . اون موقع هم که می تونستی ببینی فکر نکنم بهتر از این ها بوده باشی .-اگه یه خورده دیرتر می رسیدی حالا راحت بودم -فکر اونایی که دوستت دارنو نکردی ؟/؟اونایی که با رفتن تو می میرن ؟/؟با خون دل بزرگت کردن ؟/؟-چیه غصه خودتو می خوری که با مردن من تنبیه بشی و بابا از کار بیکارت کنه ؟/؟من که تو نامه همه چی رو نوشته بودم . من جز دردسر واسه بقیه هیچی نیستم .-اینو که راست میگی هم زنده ات دردسره هم مرده ات .-نمیدونی وقتی تو منو رو دستای خودت بلند کرده بودی تا بیشتر آب نخورم چه حالی داشتم سرم گیج می رفت ولی حس می کردم دارم رو تو فشار سنگینی میارم . در یه حالتی بین هوشیاری و بیهوشی بودم . می خواستم خودمو بندازم تو آب تا بقیه راهو خودم بر گردم نه می تونستم تصمیم بگیرم نه می تونستم جایی رو ببینم . فقط می دونستم رسیدیم به جاهای کم عمق تر . دیگه نمی دونستم از کدوم طرف باید برگردم . تازه اگه تو بیهوش می شدی اون وقت باید من تو رو نجات می دادم یعنی کوری عصا کش کور دگر ... چند متر آخرو دیگه یه چند نفری که متوجه جریان شده بودند اومدن کمک . حالم خوش نبود . داشتم از پا میفتادم . حالم داشت بهم می خورد . نمی تونستم خوب نفس بکشم . اصلا نفسم بالا نمیومد . هنوز قفسه سینه ام درد می کنه . یه چند نفری با فشار آبو تا اونجایی که می شد ازم خارج کردند حالم بهتر شده بود . صدای اونا رو می شنیدم که می گفتند دختره زنده هس پسره مرده تموم کرده .. از این کارم پشیمون شده بودم -لطف داشتی . وقتی که فهمیدی مردم ؟/؟-گریه می کردم . می خواستم برم طرف دریا و دوباره خودمو بندازم تو آب این دفعه به خاطر تو ولی انگار توی ماسه ها گیر کرده بودم .. به خونه اطلاع دادم که بیان دنبال ما . قصد داشتم وقتی که حالم خوب شد و به خودم مسلط شدم خودمو بکشم -خب خدا رو شکر هنوز دیر نشده این دفعه سعی کن یه جوری بمیری که دیگه نتونی زنده شی . یه میخ اگه فرو کنی تو پریز برق و خودتو بچسبونی به دیوار و تکون نخوری خیلی باحاله -هرچی دلت میخواد بگو نوید . من هیچوقت باهات این طور حرف نزده بودم که تو امروز داری باهام این طور صحبت می کنی . باور نمی کنی وقتی یکی فریاد زد اون زنده هست اون زنده هست داره نفس می کشه حس کردم که خدا چشامو بهم بر گردونده . می تونم دوباره ببینم . می تونم دوباره به زندگی بخندم و می تونم بگم خدایا عیبی نداره اگه نخواستی چشامو بهم بدی نده . من تنها نابینای این دنیا نیستم . من که ازت طلبکار نیستم . دوست داری به یکی بیشتر میدی به یکی کمتر . شاید داری امتحانم می کنی . حس کردم دنیا برام روشن شده همه چی حال و هوایی دیگه پیدا کرده . میدونی چی شده بود ؟/؟وقتی که از مطب چشم پزشک بر گشتیم منو نادر می خواستیم بریم بالا . اون همون پایین رفت دستشویی و طولش داد و من پشت در اتاق تو حرفای تو و بابا رو شنیدم . این که من دیگه خوب نمیشم . تصمیممو گرفتم برم یه دنیای دیگه اون وقت می تونم همه چی رو ببینم ولی وقتی دستای تو رو احساس کردم که داره واسه من آخرین فشارو به خودش میاره وقتی حس کردم داری می میری تا به من زندگی بدی ولی من دارم هردومونو به کشتن میدم از این کارم پشیمون و بیزار شدم . شاید ترس از پدرم و یا یه سری چیزای دیگه در ایجاد انگیزه واسه این کارت بی دلیل نبوده باشه ولی اون لحظه حس کردم تو با تمام وجودت واسم ارزش قائلی بهم اهمیت می دی وقتی صدام می زدی ندا .. نمی دونم چرا نمی تونستم جوابتو بدم .. در اینجا چند لحظه ای نتونست حرف بزنه و بی اختیار می گریست .. پس از مدتی ادامه داد وقتی دستات بهم رسید وقتی بغلم کردی یه حسی به من می گفت که این کارت نباید از روی ترس واجبار بوده باشه -نداجون !جون یه انسان در میون بود -همین ؟/؟-پس چی می خواست باشه . فقط همینو می دونم که من دیگه نمی خوام ببینمت و لجبازیها تو تحمل کنم -علتش همینه ؟/؟-نه یه علت دیگه ای هم داره نمیخوام شاهد مرگ و جنازه ات باشم .-منو دست نندازتو یه نویسنده خوبی -من که نویسنده نیستم من میرزا بنویسم -حالا هر چی که هستی واسه من همه چی هستی . نفهمیدم منظورش از این جمله آخر چی بود . اینو معمولا عاشقا و معشوقا بهم میگن شاید واسه این اینو گفته باشه که من خیلی کمکش کردم و جونشو از مرگ نجات دادم . بهت قول میدم دیگه ندا غر غرو نباشم . چشای نابیناش خیلی خوشگل بود . هیچوقت ندیده بودم که یه حالت خیره بهم بگیره -ندا تو حالت خوبه ؟/؟الان ساعت چنده ؟/؟-من خوبم زیاد بهم فشار نیومده . الان حدود دوازده ساعته که از جریان می گذره . فکر کنم 9 صبح باشه . من هنوز نخوابیدم . از خوشحالی زنده بودن تو نه خواب دارم نه خوراک . آدم بعضی وقتا فکر می کنه که به بن بست رسیده یه دیوار سنگی جلوشه . میخواد خودشو بزنه به اون دیوار چون نمی تونه اون طرف دیوارو ببینه . نمی تونه اون طرف زندگی رو ببینه فکر می کنه دنیا و زندگی فقط همین چیزیه که خودش فکر می کنه خودش می بینه و خودش احساس می کنه . شاید هنوز کسی ندونه که زندگی چیه . زیباییها چیه خوشبختی رو کجا میشه پیدا کرد وخیلی چیزای دیگه که شاید نباید و حقشو نداشته باشم که در موردش صحبت کنم .-چی میگی ندا مگه تو با یه آدم دیگه چه فرقی داری . هیشکی اختیار زندگیشو نداره . می تونه راهشو انتخاب کنه ولی این چشم و دست و پا و این جسم و روح رو که خودت به خودت ندادی که وقتی از دستش دادی متاسف باشی . خدا زندگی رو بهت هدیه داده . وقتی یه کسی بهت هدیه میده پسش میدی ؟/؟ناراحتش می کنی ؟/؟خدا بزرگترین هدیه رو, خودتو زندگیتو بهت داده . ما نباید به خدای مهربون توهین بکنیم . نباید بگیم که هدیه ات واسه ما ارزشی نداره . اون خیلی بهتر از من و تو می فهمه -نوید امروز حرفای قشنگ و با احساسی می زنی .-همه اینها به خاطر اینه که میرزا بنویس یه دختر قشنگ و با احساسم .-اگه می مردی اون وقت من باید چیکار می کردم .-برات چه فرقی می کرد این همه آدم تو دنیا می میرن یکی هم روش --ولی اونا که به خاطر من نمی میرن . دستمو گرفت تودستش این دفعه گرمای خاصی رو تو دستش احساس می کردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

5 نظرات:

ناشناس گفت...

khaste nabashiiiiiii iraniiiiiiiiiiiiiii

Ye kam bishtar bezar khob ja hasasesh ham cut mikoniiiiii :d

Ta farda k baz bezari 100 jor fekr miad tou maqzam :d

ایرانی گفت...

سلامی دوباره به آشنای همیشگیم .فعلا دور انتشار این داستان هر یک روز و نصف شده .قسمت دهمشو یکی دوساعت پیش گذاشتم ولی در قسمت یازدهم اوج می گیره که تب و حرارت اون به قسمت دوازدهم هم می رسه .اگرهم بعضی قسمتها خنک تر نشون میده ولی در مجموع می خوام یه داستان پرحرارت و متنوعی بنویسم داستانی که لطیف باشه .توجه علاقمندانو به قسمت یازدهم که احتمالا 35ساعت دیگه منتشر میشه جلب می کنم .بازم از توجه همیشگی ات ممنونم .عید قربان مبارک باد ..ایرانی

ناشناس گفت...

eide qurban to ham mobarak iranii jan

Mamnoon az zahmat hat aziiiiz


Khaste nabashii

مرتضی گفت...

من این شانس رو آوردم که دارم قسمت ها رو پشته هم میخونم و لذت میبرم.
ممنون ایرانی

ایرانی گفت...

خیلی محبت داری داش مرتضی .من خودم از داستانهایی با عشق پاک خوشم میاد .داستان اولین و آخرین عشق هم در همین سایت هر چند سکس توش داره ولی یه عشق بی خیانت و پرشور و جذاب و لطیف بین قهرمانای اصلی اون وجود داره. موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر