ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 15

افتاده بودم به جون فتانه و با تمام وجود داشتم حالشو جا می آوردم -رویا رویا .. مااااااماااااااان کجایی ببینی این فسقلی منو سوزونده .. از هوس به خودش می پیچید و منم مچ دستمو تو کوسش می گردوندم -بکن بکن بگردونش داره میاد . نهههههه مشتاشو گره کرده می زد به دو طرفش و ساکت می شد . ولی همین طور نفس نفس می زد . حس می کردم که اونو هم تونستم ارضاش کنم ولی دست بر دار نبودم به کارم ادامه می دادم . که یه وقتی نگه که چرا نصفه کاره ولش کردم . دیدم یهو از جاش بلند شد و منو طوری بر گردوند و ضربه فنی ام کرد که حالا اون روی من قرار داشت و من طاقباز شده بودم می خواست بهم حال بده .. سرشو گذاشت لای پام و بهم گفت رویا جون خوشگل من . خواهر کوچولوم . اجازه میدی کوستو بخورم ؟/؟ از این که تا این حد نسبت به من مهربون شده احساس غرور و خوشحالی می کردم یه خورده هم خجالت می کشیدم از این که خیلی محبت آمیز صحبت می کنه واسه همین سرمو تکون داده رضایت خودمو اعلام کردم . جوجوهای منو گرفته بود تو دستاش و کوسمو گذاشته بود تو دهنش -عزیزم خجالت نکش هرچی تو خودت داری خالیش کن . هوستو بریز بیرون نذار از درون منفجرت کنه . باید حال کنی تا می تونی لذت ببری . زندگی یعنی حال و عشق و صفا . کون لق هر چی مرد نامرده . خودتو عشق است . این فتان خانوم ما بلبل زبون شده بود . مثل این که خوب حالشو جا آورده و این لز بهش چسبیده بود . یه دستشو بالای کوسم قرار داده بود و به صورت دایره ای اونو می گردوند . خیلی لذت می بردم تمام قسمتهای زیر شکم زیر سینه هام یه جور خاصی شده بودند . سست سست .. دوست داشتم به همه جام دست بکشه و اون خیلی ماهرانه این کارو برام انجام می داد بدون این که لباشو از رو کوسم برداره و از میک زدنش دست بکشه دو تا دستاشو آروم آروم به قسمتهای بالای بدنم رسوند و همه جامو مالش داد . از زیر گلو سینه های کوچولو و شکم و کمر و همه جامو یه جوری می مالید که خوابم گرفته بود .-رویا جون لذت ببر کیف کن حقته . دوستت دارم . تو کاری کردی که خیلی وقته هیشکی نتونسته انجام بده . تو تنظیمم کردی . آرومم کردی . نمی دونی اگه آدم ریلکس بشه و ار گاسم چه حالی داره ! زندگی واسش شیرین میشه . دیگه اخمو نیست ... بازم جای شکرش باقی بود که اینو می دونست که چقدر اخمو بوده و حال همه رو می گرفته . وقتی دستشو فرو می برد لای موهای سرم و... با آرامش و هوس خاصی هوسمو زیاد می کرد . دوست داشتم جیغ بکشم -عزیزم خجالت نکش بگو داد بکش نترس خجالت نکش . ما همه مثل همیم . همه یه درد مشترک و یه نیاز مشترک داریم . همه مون می خوایم . خاکی باش .... داشتم شاخ در می آوردم . این چی داره میگه .. این که داشت پدر همه رو در می آورد چطور شد که یهویی این جوری ساکت موند و در عوض صد و هشتاد درجه تغییر کرد . یه وقتی به خودم اومدم که دیدم دمر کرده قرار داشته و این بار فتانه سرشو قرار داده رو کونم و اونو داره از وسط بازش می کنه و زبونشو داره رو سوراخ کونم می کشه . اون خیلی بیشتر از اونچه که من بهش برسم داشت بهم می رسید .ولی نمی دونم چرا من دوست داشتم همین طور ادامه بده و انگار به جایی نمی رسیدم که حس کنم این مقصد و آخر راهه .فقط لذتی بود که همین جور داشت منو می گردوند . چقدر از کون بازی خوشم میومد از همون بچگی که مامان با کونم ور می رفت از این حالت خوشم میومد . من تسلیم فتان جونم بودم و صدام در نمیومد . نمی دونستم باید چی بگم . هنوز یه احترام خاصی براش قائل بودم . شایدم چون بزرگتر از من بود نمی دونستم باید چه بر خوردی باهاش داشته باشم در هر حال اونو بر تر از خودم می دونستم . داشتم به این فکر می کردم که آیا همیشه می تونم موفق باشم یا نه ؟/؟ موهای پشت سرمو جمع کرده و این بار با زبونش پشت گردنمو می لیسید . هر کاری که انجام می داد خوشم میومد . خیلی مهربون شده بود . فکر نمی کردم که بتونه این قدر خوب باشه . حالا دو تا شونه هامو می مالید . دوست داشتم یهو همه تنم زیر دست و پاش باشه  . به هر جا که دست می کشید لذتو همه جای تنم پخش می کرد . بازهم منو به طرف خودش بر گردوند و لباشو رو لبای من گذاشت جتی بوسه هاش هم شیرین بود . خودمو بهش چسبوندم . طوری که کوسم بیشتر به بدنش بچسبه . خودمو رو تنش حرکت می دادم تا این چسبندگی با لذت بیشتری همراه باشه . هوس و لذت و کیف من مدام کم و زیاد می شد . در یک آن مامان و عزیز و فریبا و فریده خانوم وارد اتاق شده و با کف زدنها و هورا کشیدنهای خودشون شروع کردند به تشویق ما دو نفر . یه لحظه چشام افتاد به چشای عزیز . حلقه های اشک خوشحالی رو تو چشاش می دیدم و لبخندی که باعث شد اون قطره اشکی که رو گونه اش وایستاده بغلته و بیاد پایین تر ... چهار نفری اومدن بالا سرم . پیکره همه مون لخت بود و یکی شده بودیم . فتانه یه خورده برای بقیه جا باز کرد تا هر کدوم از خانوما دستشونو به جایی از بدنم برسونن . نمی دونم چرا تا این حد همه نسبت به من مهربون شده بودند . شاید انتظار اینو نداشتند که در این اندازه پرتوان و پر تلاش نشون بدم . خانوم دکتر یه دورزد و در جهت مخالف من و بالا سرم قرار گرفت -دخترم رویای من تو امروز معجزه کردی .. رویای واقعی من تو از رویا یک واقعیت ساختی ... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

ایرانی عزیزم سالام بازهم مرسی ازداستان زیبات اما داستان تک قسمتی مامان وپسرش درباره اینه ک پسره به مامانش میگه لباسای سکسی بپوشه جلوی دوستاش اونا رو به هوس بنداز بعد هم وقتی میرن بیرون مامانه زیر مانتوش هیچی نپوشه مردا هارو هوسی کنه وقتی کارگرا برای تمیز کردن خونشون میان سکسی باشه دیگه خودت میدونی

دلفین گفت...

اما داستان دو تا خانواده که یه خانواده کاملا سکسی واون یکی یه خانواده مذهبی که همسایه هم هستن زن چادری به زن سکسی میگه تو خجالت نمیکشی بااینجوری میای تو حیاط زنه میگه تو برو جلوی شوهر و پسراتو بگیر که میان منو دخترمو دید میزنن بعد یه سری اتفاقات میوفته که این دو تا خانواده باهم سکس میکنند البته زن سکسی رقص عربی هم بلدبچه هارو خودت انتخاب کن مرسی

دلفین گفت...

ایرانی عزیزم داستان مامان وپسرشو لطفا از زبونه مامانه بنویس مرسی

ایرانی گفت...

دلفین جان خسته نباشی .الان تو خودتم می تونی داستان بنویسی .دستت درد نکنه از زحمتی که می کشی .سر فرصت داستانو می نویسم ولی فکر نکنم به این زودیها بشه .اون نکته ای رو هم که گفتی حتما رعایت می کنم .بازم خیلی ازت ممنونم ...ایرانی

 

ابزار وبمستر