ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

به دادم برس شیطان 3

حالا حاج آقا اگه شما  اعتراضی دارین اونو خلاف شرع می دونین من حرفی ندارم . هرچی شما بفر مایید . در همین لحظه صدای زنگ موبایل منیره از کنار استخر بلند شد -ببخشید الان بر می گردم وقتی داشت می رفت به تلفن جواب بده سلمان سرشو آورد بالا و یه دید درست و حسابی به پرو پاچه منیره انداخت . اوخ چه گوشتی چه کونی . پس شوهرش نباید خونه باشه . جااااااااان ولی حالا جاش نبود که بپره داخل وکاری صورت بده . آبرو و حیثیت اون پیش شریف و دوستاش می رفت . اگه این زن شوهر داشته باشه که نمیشه صیغه اش کرد . عیبی نداره دردسر زن شوهر دار کمتره . زن صیغه ای اگه بخواد کنه شه بدتر از زن شوهر دار یا دختر مجرده . خدا نکنه آدم گیر یه صیغه ای بد و حریص بیفته . مثل زالو خون آدمو می مکه وول نمی کنه . باز خدا پدر این زالو رو بیامرزه تا یه حدی خون می خوره و سیر میشه اونا دیگه سیر مونی ندارن نکنه از اون زنای بی خیال و بی شیله پیله باشه که جون به عزرائیل نمیدن . سلمان هنوز چهل سالش نشده بود وزنشم اونو خوب سیر نمی کرد وراستی راستی هم خودش حریص بود . اوخ بخورم اون کون و کپلو مرگ من یواش ! یواش تر برو بتونم بیشتر دیدت بزنم . جاااااان دلم رفت . موسیقی که سهله می تونی خونه رو بترکونی . می تونی مشروب بیاری . می تونی اینجا رو پر از جنده کنی . کیه که روحرف تو حرف بیاره . یه عمر دین و ایمون من فدای یه ماچ از اون لبات . من می میرم واسه سینه هات . از دور منیره رو می دید که داره با موبایل صحبت می کنه . زنه خودش هفت خط روز گار بود . اشتباهی واسش زنگ زده بودند و اونم الکی موبایلو تو دستش نگه داشته بود و داشت صحبت می کرد . هر چند لحظه یه بار روشو به طرف حاجی بر می گردوند و اونو می دید که چه جور حریصانه داره با نگاش شکارش می کنه . گاهی شیطنت منیره گل می کرد و یه گوشه ای قایم می شد طوری که آخونده اونو نبینه . یه دیدی به دم در می زد و می دید که در نیمه باز تر شده وملا سلمان هم شجاع تر . وقتی که منیره راه برگشتو پیش گرفت سلمان دوباره رفت عقب تر وحالت درو به همون وضعیت سابق در آورد -ببخشید معطلتون کردم -خواهش می کنم من تا هر وقت شما صحبت داشته باشین همین جا می مونم -نه حرفام تموم شد -ببخشید من مزاحمتون شدم حاج خانوم -من اسمم منیره هست وحاج خانوم که میگین فکر می کنم پیر شدم .-عذر میخوام خواهر منیره ! دل آدم باید جوون باشه من که چهره تونو ندیدم ولی صداتون نشون میده که باید خیلی جوون باشین . البته من امروز اومدم یه امر به معروف و نهی از منکر بکنم امید وارم خودم مرتکب گناه نشده باشم -خواهش می کنم شکسته نفسی می فر مایید . حالا گفتن بیشتر از چند تا کلمه با نامحرم صجبت کردن حرامه ولی نه تا این حد . ما الان در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم نمیشه که بریم زیر زمین قایم شیم -ببخشید منیره خانوم که من با شما صحبت می کنم آقاتون تشریف ندارن ؟/؟ -خدا رحمتش کنه اون دوسال پیش عمرشو داد به شما -بقای عمر شما باشه حتما مصلحت این بوده -بازم ببخشید من باید با بچه هاتون صحبت می کردم -اونا هم ازدواج کردن و رفتن . یه لحظه سلمان طوری آب دهنشو بالا کشید که منیره هم متو.جه شد و به روش نیاورد خوشش میومد که داره این آخونده رو جلز و ولز می کنه ولی خودشم بد جوری هوس کیر داشت با این حال دوست داشت یه جور مخصوصی حال کنه که بهش مزه بده . می دونست اگه این جماعتو به دام خودش بکشونه دیگه ول کنش نیستند . تا حدی که حاضرن لباسشونو از دست بدن ولی کوسو حاضر نیستن ول کنن -منیره خانوم جسارت نشه این جوری که  خیلی سخته تنها زندگی کنین .. کارتشودر آورد و داددست زن و گفت که مسئول ستاد تبلیغات فلان جاست و.. اگه یه وقت کاری داشت ومشکلی می تونه بهش مراجعه کنه -حتما حاج آقا -سلمان ! من سلمان هستم .-حتما سلمان خان .. یهو سلمان دچار دستپاچگی خاصی شد و سریع با منیره خداحافظی کرد وبه سمت در خونه شریف رفت ولی شریف همه چی رودیده متوجه شده بود -کجا رفته بودی برادر سلمان همه نگرانت شده بودیم . گفتیم نکنه باز زیاده روی کرده باشی .-شریف جان تو که میدونی میانه روی بهترین کارهاست -ببینم با خونه بغلی چیکار داشتی -هیچی اومدم یه تذکری بدم نهی از منکری بکنم . آخه شما چطور  می تونین با این آهنگهای حرام زندگی کنین . شریف طوری عصبانی شده بود که می خواست بزنه زیر گوش سلمان . به زحمت بر خودش مسلط شد چند تا ذکر گفت و به خودش نهیب زد وگفت مرد خشمتو بخور . مردان خدا عصبانیت خودشونو کنترل می کنن . بس کن ... ولی اگه یه وقتی اون دیگه شنا نکنه چی ؟/؟ اما سلمان که به شنا کردنش گیر نداد . تازه این رفیق ما هم از اون مار مولکهاست . اگه جنسش خرده شیشه نداشت واسه چی یه قسمت از مرز آلومینیومی رو ناشیانه خم کرد که بتونه دید بزنه . دوباره دور هم نشستند واز هردری سخن گفتند واذان شد واصلا معلوم نبود که این آخوند شریف ما چه جوری نماز جماعتو برگزار کرد . در هر حال حس می کرد که گناه این همه جمعیت به گردن اوست که به او اقتدا کرده اند ولی حواسش فقط به منیره بود یه کوس مفت یا سهل الوصول در جوارشون ولی اون بی عرضه تا حالا نتوسته بود کاری کنه . خاک توسرش . خاک خاک که اسمش آخوند نباشه . آبروی هر چی آخوندو برده بود وآخوند جماعت این همه بزدل و ترسو ؟/؟! معلوم نبود چرا هر وقت این منیره رو می دید زبونش بند میومد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

matin گفت...

جالبه مرسی

ایرانی گفت...

متشکرم داداش متین ..ایرانی

ناشناس گفت...

دستت درد نکنه . (hero)

ایرانی گفت...

بازم متشکرم ازت هروی گرامی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر