ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 64

بازم دنیا شده بود مال ما . انگار هیشکی جز ما تو این دنیا زندگی نمی کرد . فقط خودمونو می دیدیم -نوید خیلی خوشحالم خیلی . نمی دونم چرا اصلا دلم نمیخواد به فردا برسیم .-میگی همین امروز بمیریم ؟/؟ -زبونتو گاز بگیر . اگه نمی تونی درش بیار تا من واست گاز بگیرم . این چه حرفیه که می زنی .- تو همون که گوشمو گاز می گیری بسه -من که گوشتو می کشم . خوب شد گفتی این دفعه گازشم می گیرم . یه بار دیگه اونو بوسیدم تا یادش بره چی داره میگه . روسری ندا از سرش افتاده بود . زیر گلو و بالای سینه هاش یه خورده لخت بود . سرمو گذاشتم همون جا و بوییدن و بوسیدن اون منطقه رو شروع کردم .-نوید چی احساس می کنی -بوی همون ندا طعم همون ندا واحساس همون ندا -ندا تو چه احساسی داری ؟/؟ -چی بگم از دست تو یکی . اجازه بده سانسورش کنم . اگه دوزاریت کجه همین جا بگم که احساس یه آدمی رو دارم که تا لب چشمه می بریش و تشنه برش می گردونی . هر چند به هر جا که می چسبی همینه . ولش کردم و به یاد این افتادم که امروز تولد نداست و روز جشن و شادی وتو خونه شون هم مهمونی مفصلی بر پا بوده -عزیزم دیرت نشه تو الان باید خونه باشی پیش مهمونا پیش خونواده ات -مثل این که خوشت نمیاد در کنارت باشم همین کا را رو می کنی که بقیه ازت سوءاستفاده می کنن وبرات کمترارزش قائل میشن . یه کاری نکن که تموم رشته های منو پنبه کنی -چی شده ندا . چرا درست حرف نمی زنی ؟/؟ -باشه الان بهت میگم . در جریان من وتو پس از تحقیقاتی که کردم وخودتم کم و بیش در جریانی تا اونجای قضیه رو که پدر واسه تو و مامانت یه خونه دست و پا کرده خونه قدیمی رو خودش خریده با خبر بودم واز این دروغای دیگه اش فهمیدم که باید دستش تو کار باشه . از پچ پچ های اون و مامان یه چیزای دیگه ای دستگیرم شد . می دونستم که مقصر اصلی اونه . چند ساعت پیش یه بحث درست و حسابی با اون داشتم . می دونستم که بهش گفتی که من می خوام خودمو بکشم . اخلاق تو رو می دونستم تو به زمین و زمان متوسل می شدی که من دست به همچین کاری نزنم . من نوید جون خودمو بزرگ کرده بودم و اخلاقشو می دونستم . اون به این سادگیها نمی تونست تنهام گذاشته باشه . مخصوصا وقتی که به اسم داداش برام پیام می فرستاد وواسم کتک کاری می کرد وهمه جا مثل سایه به دنبالم بود . اون روز وقتی که سیمین دیر شناختتت دوست داشتم کله اشو بکنم . هر چی بد و بیراه از دهنم خارج می شد نثارش کردم . آخرشم اشک ریزان خودمو انداختم تو بغلش وازش عذر خواستم . نمیدونی نوید جون وقتی بهت میگم اصلا دلم نمیخواد امروز به انتها برسه یا به این زودی تموم بشه واسه اینه که باهات کلی حرف دارم .. حالا که به شادی رسیدم حالا که به چشمه زلال عشق رسیدم دلم میخواد از لحظه های تشنگی بگم حالا که در باغ سر سبز عشق و محبتم وتو داری واسم از دوست داشتن و همیشه با من بودن و ترکم نکردن میگی دوست دارم از لحظه هایی بگم که تو بیابون رنج و عذاب به خاطر از دست دادن تو جون می کندم . حالا که به اون لحظه ها فکر می کنم تمامش واسم شیرین شده . نمی خوام به اون لحظه هابرسم چون تو دیگه پیش منی نوید بغلم کن یه بار دیگه بهم بگو بیدارم خواب نمی بینم . بگو دوستم داری می دونم دوستم داری می دونم دیگه تنهام نمی ذاری می دونم عاشقمی ولی دوست دارم بازم بشنوم بازم این جمله دوستت دارمو از زبون کسی که از همه دنیا بیشتر دوستش دارم بشنوم -ندا دوستت دارم دوستت دارم . عاشقتم . عاشقتم . دیوونتم . می میرم برات .. بازم سخت همدیگه رو بغل زدیم وجز صدای نفسهای هم و امواج دریا صدا یی به گوش نمی رسید . پس از چند لحظه ندا چشای خوشگلشو به چشای من دوخت . من و اون نگاه در نگاه این بار با چشامون داشتیم عشقبازی می کردیم . جز این که بگم نگاهش نگاه یه عاشق بیگناه و پاک بود چیز دیگه ای نمی تونستم بگم .-نوید دیگه تنهام نذار . دیگه دلمو نشکن . نشمردم که چند دفعه واست مردم و زنده شدم . فکر می کنم هزاران بار بوده باشه راستی نوید چند دقیقه پیش قبل از این که بریم تو حس در مورد چی صحبت می کردم ؟/؟ -جر و بحث بابابا جونت -حتما باید بقیه اشو بگم ؟/؟ -حالا من واست غریبه شدم یا این که چیز بدی گفته نمی خوای بشنوم ؟//؟ -نه این طور نیست من اخلاق تو رو می دونم دیگه . شاید نتونی این مسئله رو هضمش کنی ولی سعی می کنم قانعت کنم . خلاصه کلام مهمونای پارسال به اضافه پسر عموی دماغ سوخته ما که با نازی ازدواج کرد و چند نفر دیگه در مراسم تولد من حضور داشتند وگروه ارگ وجاز و خواننده و نوازنده وکلی تهیه و تدارک دیده بودیم . پدرم که دیگه از مردنم ترسیده بود بعضی از اتفاقاتی که بین تو و اون افتاده بود رو واسم تعریف کرد . بااین که دوست داشتم مث یه گنجیشک کله اتو بکنم و بدم به گربه همسایه بخوره دلم واست سوخت به ویژه از اون قسمتای مربوط به روز عمل واین که دوست داشتی منو ببینی . از اون قسمتی که بابا غیر مستقیم تهدیدت کرد که میاد به من میگه که قبلا از دیوار مردم بالا می رفتی  . از اون قسمتی که فقر و نداری واختلافات طبقاتی وفرهنگی رو به رخت کشید .. باورم نمی شد این همون پدری باشه که ادعا می کنه که دوستم داره ومیگه که من از همه دنیا واسش عزیز ترم . تا اون لحظه فقط قسمتی از مجهولات واسم روشن بود ولی اعترافات پدر اگه بشه اسمشو گذاشت پدر بیشتر مسائلو واسم روشن کرد . طبق معمول عیب تو نداشتن اعتماد به نفس , عدم اعتماد کامل به من و تواضع و فروتنی بیش از اندازه بود . نداشتن اعتماد به نفسو میشه نوعی عدم خود باوری هم دونست . هر چند اینم خودش یه مجازاتهایی واسه خودش داره که نمی تونی از زیرش قسر در ری وبه موقعش خدمتت می رسم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

دلفین گفت...

سلام ایرانی عزیزم باز هم گل کاشتی

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین گل من .پاینده باشی ...ایرانی

مرتضی گفت...

واقعا گل کاشتی داداش

ایرانی گفت...

داداش مرتضای گل این چمنها و سبزه ها در برابر گل وجود شما جلوه ای ندارند افتخاریست که به من می دهید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر