ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

راز نگاه 66

چون می دونست ثبت ورود خیلی حساسه سریع لیست کالاها رو تک تک وارد کرد وقبل از این که به جمع بندی کلی برسه و یا متوجه یه صفحه مفقودی بشه یه اشاره ای به زری زده و اونم دوباره کامپیوترشو بهونه کرد . کوروش در اثر عجله یه مهر و امضایی پای اوراق انداخت و یک آن که متوجه اشتباهش شد بهش گفتم که بره به زری برسه بقیه اش با من ... جوون از این بهتر نمی شد . اگه متوجه کاغذ مفقوده می شد مجبور می شدم بعدا از کد اون لیست کالاهارو حذف کنم که این جوری غیر طبیعی تر بود . کوروش رفت و من هم اوراق را که یه نسخه اش هم دست مدیریت بود بایگانی کردم . وقتی هم که کوروش بر گشت دیگه پیگیر قضایا نشد ومنم یه دوسه روزی شروع کردم زیر آب اونو پیش فرشاد زدن . داشتم زمینه رو آماده می کردم تا بتونم کارمو انجام بدم و ضربه نهایی رو بزنم -داداش این روزا کوروش یه خورده رفتارهای عجیب و غریبی داره . این لیستای خریدو که میدم وارد کنه خیلی بی تفاوته . فکر نمی کنی این حرکت وفعالیت از یه جایی آب می خوره ؟/؟ من که از این کار هاش خیلی نگرانم -پس ما واسه چی تو رو گذاشتیم اینجا تا مراقب امور باشی . حواست باشه فروشنده قبلی کم ضربه نخورد . فرشته حواست خوب جفت باشه ما می تونستیم از همون اول بگیم که تو هم شریک مایی ولی نخواستیم این کارو بکنیم و دلیلشم تا حالا صد دفعه واست گفتیم . حالا دندون رو جیگر بذار سیستم اطلاعاتی اینجا که قوی شد تو رو هم به عنوان شریکمون معرفی می کنیم -کی ؟/؟ اون موقع که همه منو به عنوان یک جاسوس شناختن ؟/؟ -مگه ما حالا می خواهیم داد بزنیم که تو جاسوس ما بودی ؟/؟ اصلا چه لزومی داره همه از اسرار هم با خبر باشن ؟/؟ از فرشاد خواستم که یک کنترل اساسی در فروشگاه داشته باشیم و قرار شد پس از تعطیلی این کارو انجام بدیم تا وقتی که فر هاد از کره بر می گرده همه چی شسته رفته باشه . این کارو دوسه شب پشت سر هم انجام دادیم وبالاخره کلنگ اون چیزی رو که دوست داشتم بر زمین خورد . همه چیز به همون ترتیبی پیشرفت که من می خواستم . کاسه کوزه ها بر سر کوروش شکسته شد . بد بخت مات مونده بود که چگونه همون کالاهایی که لیستش مفقود شده خودشون هم مفقود شدن . سر در نمی آورد . پچ پچ کارکنان در گوشه و کنار بالا گرفته بود و هر کس به فراخور حال خود چیزی پشت سرش می گفت -من از اولش می دونستم یه نفر که نمیاد بی منظور این همه خر کاری کنه -من هم از اول شک کرده بودم . اگه می گفتم حتما اون موقع به منم شک می کردن یا اصلا توقع نداشتن پشت سرش حرف بزنم -دیدی زری عجب قیافه مظلومی داشت ؟/؟ راست میگن که از آن نترس که هیاهو دارد -خوب شد همه چی زود رو شد وگرنه همه مون از نون خوردن میفتادیم . از آن طرف هم کوروش به دفاع از خود پرداخت ووقتی که اون و فرشاد در اتاق مدیریت سرگرم صحبت بودند من هم در پستوی اتاق قایم شده به حرفاشون گوش می دادم -به خدا من روحم از این جریان خبری نداره . نمی دونم چی شده . باور کنین یه تو طئه ای تو کاره -نمی دونم چی خیال کردی که اینجا سر گردنه هست و هر غلطی که دوست داری می تونی بکنی ؟/؟ اینه جواب اون همه محبتهای من و برادرم ؟/؟ من از دو تا چشام بیشتر بهت اطمینان داشتم . من و فر هاد حاضر بودیم که اگه یه موقع دو تایی مون واسه چند روز نباشیم مغازه رو بسپریم دست تو . اصلا تو این دوره و زمونه آدم به سایه خودشم شک می کنه -آقا فرشاد من اگه می خواستم دزدی کنم دیگه نمیومدم این قدر ناشیانه کار کنم -من این چیزا حالیم نیست تو از امروز اخراجی و اگه بار های دزدیده شده رو پس ندی ازت شکایت می کنم . اول جوونی که دوست نداری بری گوشه زندان ؟/؟ حیف حیف که واسه شش هفت میلیون پول خودتو آلوده کردی . جرو بحث ها ادامه داشت . کوروش سوییچ ماشین خودشو گذاشت رو میز فرشاد و گفت فعلا گروگان داشته باش . قول میدم بفروشمش و یه جوری پولتونو جور کنم ولی منم یه خدایی دارم . ماه پشت ابر پنهون نمی مونه . بیگناه پای دار میره ولی بالای دار نمیره .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

matin گفت...

مرسی عالیه

ایرانی گفت...

ممنون داداش متین .پیروز باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر