ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 69

ندای ناز و قشنگ تو بغلم بود . با این که حس می کردم رفتار درستی باهام نداشته و منو هالو فرض کرده ولی یواش یواش ته دلم یه خورده تحسینش می کردم . شایدم دوست داشتم مثل اون زرنگ باشم . مگه می تونستم از بوی تنش دل بکنم .؟/؟ از چشای قشنگش که ملتمسانه بهم نگاه می کرد ؟/؟ اون نیتش خیر بود و موفق شده بود شخصیت منو ببره بالا . هر چند خودم فکر می کردم منو خیلی ساده گیر آورده .. این بار اون شروع کرد به بوسیدنم . خیلی راحت از دلم در آورد . ازم یه سوالی کرد که می دونستم جوابشو می دونه -نوید بالاخره نگفتی که می خوای تنهام بذاری یا نه -تو چشام نگاه کن ندا چی می بینی ؟/؟. . خندید و گفت می دونستم دوستم داری وولم نمی کنی . محکم اونو به بدنم فشردم و گفتم عزیزم تو به خاطر این همه مصیبت و عذاب تنهام نذاشتی فکر کردی من به این سادگیها دست از سرت ور می دارم ؟/؟ خودت می دونی که چقدر دوستت دارم -پس منو بخشیدی نوید ؟/؟-این چه حرفیه ندا . این از اون حرکتایی بود که چی بگم . من غافلگیر شدم -پس خوشت اومد ؟/؟ -اگه دیگه مشابهی نداشته باشه آره ولی خودمونیم بابات خیلی ازم خوشش اومده -باور کن نوید اگه از اول بهت می گفتم که مثلا فیلم بازی کن و همچین حرکا تی از خودت نشون بدی که اون فکر کنه خیلی دوستش داری و بهش احترام میذاری که واقعیت هم همینه شاید این قدر طبیعی نمی شد . تو اصلا نمیذاری من بهت تو ضیح بدم -در هر حال حالا که رفتیم بالا چی رو تو ضیح بدیم ؟/؟ -من یه فکری به سرم زده نوید میریم یکی دوتا جعبه شیرینی ناب می خریم و بر می گردیم . کاری هم به این نداریم که چقدر اون بالا هست .یه مدلی می خریم که توی مهمونی نباشه . اصلا هم به رو خودمون نمیاریم که چی شده . میگیم و می خندیم و میریم بالا -قربون تو ندای نازنینم برم من . اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم . یه زنگ می زنم به بابا میگم .. این بار وقتی که بر گشتیم پیش مهمونا همه فکر می کردند که ما رفتیم شیرینی بخریم . فقط ناصر خان منو کشید یه گوشه ای و گفت نوید جان می دونم ندا کار درستی نکرده که بدون این که به تو بگه صدا تو پخش کرده ولی اون با این کارش منو از خواب بیدار کرده . من تونستم بفهمم که در زندگی خیلی ارزشها هستند که ما اهمیت اونا رو نمی دونیم . شاید اگه پدر مرحومم مرد ثروتمندی نبود من این جور بار نمیومدم . تو خیلی سختی و محرومیت کشیدی . تو ندارو با تمام وجودت دوست داشتی من با این که می دیدم پسر عموش یار روز های خوششه دوست داشتم  ندا رو ازت جداش کنم و بدمش به اون . من ندا رو هم تحسین می کنم . چون اون جنگید مبارزه کرد صبرکرد استقامت کرد . نترسید . من دخترمو تحسین می کنم . چون اون واقعا عاشق بود . شما دو تا با هم خوشبخت میشین . تو پدر نداری . منم نمی تونم هیچوقت جای پدرت باشم ولی سعیمو می کنم اون قدر بهت  محبت کنم که تا حدودی هم که شده جای خالیشو پر کنم . تو اونقدر بهم محبت کردی که من اگه تا آخر عمرمم بگم و بخوام جبران کنم کم کردم و کم گفتم . تو تا به حال چند بار زندگیمو بهم پس دادی . مگه یه آدم چند با ر می تونه بمیره و زنده شه . وقتی که امروز حس می کردم جگر گوشه امو برای همیشه از دست دادم دوست داشتم بمیرم . تو اونو در اون حالت ندیدی . آدم وحشت می کرد .. هرچی از دهنش در اومد بهم گفت . هیچوقت باهام این طور حرف نزده بود . حقم بود ولی من پدرش بودم . یه عمر وقتی که میومدم خونه دوست داشتم اولین نفری که می بینم اون باشه ولی می خواست وقتی که چشاش یه بار دیگه که می خواد به روی دنیا باز میشه اولین نفری رو که می بینه تو باشی . ندا امروز منو سکه یه پول کرد پیش همه فامیلا .... همه یا بیشترا به اون حق می دادند . من خرد شده بودم . دلم براش می سوخت . وقتی که رفت حس کردم اونو برای همیشه از دست دادم . حس کردم که تو برنده شدی . بالاخره منو شکست دادی . با این که بهت مدیون بودم و ازت متنفر نبودم و حتی در بعضی زمینه ها هم دوستت داشتم ولی بهت حسادت می کردم . اون رفته بود و می خواست دور از من با تو زندگی کنه . دیگه به این فکر نمی کردم که چقدر منو تحقیر کرده . با همه بی احترامیهاش بازم دعاش می کردم . دخترم بود پاره تنم بود . نمی خواستم سرش بلایی بیاد . حس کردم اونو واسه همیشه از دست دادم حس کردم دیگه بر نمی گرده . دیگه منو نمی خواد . دیگه خودشو نمیندازه تو بغل من . وقتی که کنار ساحل اون حرفا رو می زدی وندا بار ها و بار ها ازت می خواست که تکرار کنی تا بیشتر محکومم کنه من لذت می بردم . وقتی که تو باهاش مقابله کردی و گفتی که که باید بابابات آشتی کنی وخیلی هم مصر بودی بی اختیار کنار این مهمونا سرمو می زدم به در و دیوار . من کور بودم نه ندا . من کر بودم . من نادون بودم . همه رو قسمشون دادم و به نوعی هم تهدیدشون کردم که اگه کوچکترین اهانتی به تو بکنن یعنی به من کردن . ولی اونا خیلی بیشتر از من تحت تاثیر قرار گرفته بودن . آخه  اونا هم انسانن . تو سینه شون یه چیزی به نام قلب وجود داره . از آهن که نیست . همه شون گفتن که اگرم سفارش نمی کردی خودمون می دونستیم چیکار کنیم . تو اون قدر متواضع وخوبی که حتی دوست نداشتی به قیمت عزیز شدنت کسی یعنی من و ما و این وری ها از حرفات با خبر باشیم . چون تو این حرفا رو به خاطر این به ندا زدی که دلت واسه یه پدر می سوخت . واسه این که احساس اونو درک می کردی . واسه این که می فهمیدی چه خون دلهایی خورده تا عزیز دلشو بزرگ کرده .من دیگه نمی دونم واسه تو چیکار کنم .دقایقی بعد ندا رو به گوشه ای کشیدم -عزیزم یه خواهشی ازت دارم . می دونم نمیشه و نباید چیزی رو به کسی تحمیل کرد ولی من میخوام طوری باباتو بغل بزنی که حس کنه با تمام وجود دوستش داری . شاید اون لحظه نتونی احساس صمیمیتی چون گذشته بکنی ولی وقتی تنت به تنش بخوره گرمای وجودتون مثل وجودتون یکی بشه همه چی مثل گذشته میشه . اون وقت خودت از این همه فاصله الکی خنده ات می گیره -نوید من کینه ای از پدر تو دلم ندارم -عاشقش باش . شکوه این روز قشنگو به اوجش برسون -در مقابل روح بلندت من چی می تونم بگم نوید -مطمئنم پشیمون نمیشی . فقط ندا جون یه خواهش دیگه ازت دارم . تو رو به عشقمون قسم که میدونم بعضی وقتا واست ارزشی نداره کاری نکن که اون بفهمه من ازت خواستم . یه نیمساعتی صبر کن یه بهونه ای دستت بیاد مثلا موقع هدیه گرفتن از من . می دونم تو خیلی مهربونی . نیاز به گفتن من نیست -عزیزم تو خیلی خوبی خیلی . فقط در مورد عشقمون یه چیزی گفتی که فکر می کنم بازم گوشات می خاره .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز دستان پر توانت رو از راه دور و نامعلوم میفشارم واندیشه بزرگت رو ستایش میکنم.

برای همیشه شاد و سربلند باشی داداش

ایرانی گفت...

مرتضای عزیز و گرامی ام ! من هم ازت تشکر می کنم که عمیقانه این داستانو خونده و با احساس و اندیشه ای قوی احساسات و اندیشه نهفته در داستانو درک می کنی .درود بر تو ...ایرانی

ایرانی گفت...

برای این که قسمت 81 داستان ندای عشقو در اول فروردین 91 یا بعد از تحویل سال منتشرش کنم تا پایان اسفند پنجشنبه ها دیگه منتشرش نمی کنم و میشه هفته ای سه قسمت تا آخرسال .به جاش یه چیزی منتشر می کنم .دلهاتون شاد لبهاتون پرلبخند باد !..ایرانی

 

ابزار وبمستر