ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شتردرخواب ...

سال هزار و سیصد ونود و نمی دونم چنده . دری به تخته خورده و دیگه چیزی به نام فیلترینگ وجود نداره . همه جا آزادی بیان و قلم حاکمه . دستورات خدا پیغمبری یواش یواش داره اجرا میشه . شور و ولوله عجیبی راه افتاده . هیشکی باورش نمیشه شرایط به این صورت در اومده باشه . دموکراسی آزادی وچهره واقعی دین مقدس اسلام همه جا نشون داده شد . حتی امیر سکسی و من هم می تونیم یه نفس راحتی بکشیم . من هنوز هراس دارم ویه خورده دست به عصا راه میرم ولی امیر میگه بیخیالش بابا . اگه دوباره گیر دادن میریم قایم میشیم فعلا که چند میلیون نفر امان نامه شفاهی گرفتن . چه خبره جلو دانشگاه تهران ! پنجاه شصت تا دسته و گروه دارن روزنامه خودشونو تبلیغ می کنن آدم گیج میشه . من و امیر از سیاست خوشمون نمیاد . خدا من باید دوباره با این کمونیست ها سر وجود و عدم وجود خدا بحث کنم . قراره تو تهران بزرگ چند تا مسجد هم برای برادران و خواهران سنی ما بزنن . آخ که چقدر نفس کشیدن  توهوای آزادی کیف میده . هر چند به واژه فیلترینگ حساسیت پیدا کردم ولی انگار هوای آزادی دود گازوئیل رو فیلتر کرده . بریم فکر جلسه و سمینار خودمون باشیم . تقریبا یه حالت عصرونه پیدا می کنه . یه سالنی رو تو یه قسمت از تهرون بزرگ کرایه کردیم و از علاقمندان خواستیم که بیان وما رو همراهی کنند . بر نامه از طرف وبلاگ امیر سکسی بود وهمه کاره ومدیر هم خود امیر . جمعیت داخل سالن که یه چیزی تو مایه های آمفی تئاتره لحظه به لحظه بیشتر میشه . با این که همه چی و همه جا امن و امانه من نتونستم خودمو قانع کنم که خودمو معرفی کنم ولی داداش امیر این شجاعتو داشت تازه اون که نمی تونست بره یه مدیر کرایه کنه که خیر مقدم بگه و سخنرانی کنه . امیر سکسی که دیگه کرایه ای نمی شد . امیر رفت پشت بلند گو یا همون میکروفون یا تریبون . یه گلویی صاف کرد وهنوز هیچی نشده یه لیوان آب خورد . داشتم به جمعیت نگاه می کردم حدود یک هزار نفر می شدند که  هردم به تعدادشون اضافه می شد ولی پنجاه نفرشون نظر نمی دادند من خودمو یه گوشه ای قایم کرده بودم یعنی در وسط جمعیت جا داده بودم که کسی رو من زوم نکنه . هر چی می خواستم قاطی مردا بشینم نمی شد . زن و مرد قاطی شده بودند دختر و پسر با هم بودند . ولی من بودم وسط زنا . دیگه یه طرف زن باشه و یه طرف مرد نداشتیم . یه چند نفری هم ازم بزرگتر بودند ولی خب زیاد نبودند خیلی دلم می خواست خیلی از چهره ها رو از نزدیک بشناسم ولی هنوز مردد بودم واز طرفی اون حس اعتماد به نفسو نداشتم که باهاشون روبرو شم . آخه من برابعضی ها می شدم داداش بزرگ و برای بعضی هاشون هم به سن پدرشون بودم . امیر پس از خیر مقدم گویی به حضار شروع کرد به سخنرانی ... خیلی خوشحالیم که بالاخره پس از سالها عشق ورزی ونثار محبت به یکدیگر این توفیق نصیب ما گشت که در هوای آزادی گرد هم آمده وطلوع بهار آزادی را جشن بگیریم . سالهاست که باهم و در کنار هم از عشق و دوستی می گوییم . سکس تنها بهانه ای بوده است که دلهامان را به یکدیگر نزدیک گرداند ...... لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت اضافه می شد . درمیان چند تا دختر گیر کرده بودم . نمی دونستم اینا کین . اصلا من زیاد با دخترای سایت آشنایی نداشتم وهرچی هم ناشناس بود تو ذهنم مرد تصور می کردم مگر این که نوشته هاشون طوری می شد که من بفهمم . یه خورده به خودم رسیده بودم و یه کراوات هم بسته بودم . البته رفته بودم یه بوتیک طرف واسم درست کرد . شصت دفعه دستشو این طرف و اون طرف گردوند تا گره شو ردیف کرد . یه کت و شلوار شیک هم پوشیده بودم . دوست داشتم دوستای مجازی رو ببینم . مرتضی رو متین رو آرش و دلفین و سیزده وخیلی های دیگه رو .. من و سیزده واسه این گرد هم آیی یه پیام رد وبدل کرده بودیم . چون دوست داشتم شناخته نشم ودیدم اون میگه حالا ولش این بازیها رو کنار بذار گفتم باشه به شرطی که به کسی نگی . من یه پیرهن یا بلوز آستین کوتاه قرمز می پوشم یه نشونه باشه بین من و تو واونو تو سایت منتشر کردم .. دیدم چند ساعت بعد سیزده پیام داد وگفت پسر عجب سوتی دادی اینو که همه خوندن حالا که این طور شد قرمزآ ستین بلند بپوش .. راستش اول می خواستم حرفشو گوش کنم ولی دیدم که اون در سوتی دادن دست منو از پشت بسته . دیگه به روش نیاوردم که پیام اونم مث نوشته من سوتی بوده و با این دک و پز اومدم .. وای پسر چی می دیدم از اون چیزایی که تو بچگیها شاهدش بودم . خیلی از زنا و دخترا روسریشونو گرفته بودند . اصلا روسری نداشتن که بگیرن . تازه متوجه این چیزا شده بودم . امیر داشت سخنرانی می کرد ومن به این فکر بودم که از اون شعار های داماد باید برقصه رو یعنی ایرانی باید پاشه رو ندن . امیر داشت می گفت که .... دیگر به احد وسایتی اجازه نخواهیم داد که بدون اجازه ما از داستانها ومطالب سایتمان کپی برداری نماید .قانون کپی رایت این اجازه را به خلافکاران نمی دهد ... همه واسه امیر خوش تیپ ما سوت می زدند و هورا می کشیدند وخیلی از دختر اهم بوس می فرستادند .. ایییی اول جوونی کجایی که یادت به خیر هر چند اون موقع هم هیچ پخی نبودیم و به همون یکی قانع شده بودیم . دوتا دختری که سمت چپ من نشسته بودند داشتند در مورد من حرف می زدند -ببینم تو این بغلی رو می شناسی -من کی رو می شناسم که این یکی رو بشناسم -همه رو برق می گیره ما رو چراغ نفتی .فکر کرده داره میره عروسی ... خیس عرق شده بودم . داشتن پشت سر من حرف می زدن . بازم خوب شد که از اون ادکلن های 212 زده بودم ولی بوی عطر بغل دستی ها منو به یاد یه باغ پر از گلهای خوشبو با عطر ملایم مینداخت ولی با همه اینا دوست داشتم برم پیش پسرا . دیدم جای سوزن انداختن نیست وخیلی ها وایستادن .-سارا به نظرت این کی می تونه باشه . خودشو لوس کرده اومده وسط ما .-به من و تو چه مربوطه قیافش نشون میده پونزده سال ازمون بزرگتره تازه مگه ما اومدیم اینجا دوست پسر بگیریم . این ببین اشتباهی اومده اینجا . فکر کرده یه کله گنده ای سخنرانی داره هیچی هم حالیش نبوده اومده اینجا چه میدونه امیر چیه و ایرونی کیه . مخم داشت سوت می کشید هر چی می خواستم به حرفشون گوش ندم نمی شد . امیر از دوستان خاصمون در سایت تشکر ویژه کرد که سالهای سال در سخت ترین شرایط همراه ما بوده اند . به همین خاطر چند تا خودنویس با آرم امیر سکسی ردیف کرده بود که به این افراد بده و به بقیه حضار می خواست خودکار با آرم مخصوص بده . چند نفری نیومدند خود نویسشونو بگیرن شایدم نبودند ولی بعضی ها اومدند و چند کلمه ای هم حرف زدند . متین و مرتضی اولین ها بودند که امیر صداشون زد . مرتضی یه خورده تعارفی بود . متین خیلی شوخ و شنگ و پر جنب و جوش بود . وقتی رفت پشت تریبون گفت ممنونم از همگی . از امیر جون و از داداش ایرانی . کجایی ایرونی جون بیا بیرون ببینیمت که اونی که واسمون داستان سکس با خواهر میذاشته کیه دیگه .. به زور بر خودم مسلط شدم که لو نرم . مرتضی هم چند کلمه ای حرف زد واز عشق و دوستی و محبت و متانت گفت . از این که زندگی آمیزه ای از عشق و سکس است . وقتی که جبیر داشت خودنویسشو از امیر می گرفت گفت قرمزته ایرونی بیا ببینیمت . آرش با درود به پسران آریایی وارد شد . دخترا سوت ممتد و پر هیاهویی کشیدند وگفتند پس دختران آریایی چی . آرش دستی برای همه تکون داد و از دل همه شون در آورد . سعید و نادر و  احسان و دلفین و فرزاد هم یادبودشونو از امیر دریافت کردند . اونا هم اشکهای شوق می ریختند . دلفین فریاد می زد رفیق ایرانی کجایی . یه عالمه سوژه دارم . احسان هم یه تشکری از امیر کرد وخطاب به منی که به چهره نمی شناخت گفت ایرانی جان همه چیزو که از امیر یاد گرفتی ما دوستت داریم هواتو داریم این یه چشمه شجاعتو هم از امیر یاد بگیر . داداش یادت باشه من یادم نرفته یکی دو تا داستان از اونایی که من می خواستم رو نوشتی و بیشتر دیگه ادامه ندادی .. داداش عباس علی تنها ونیما و مهرداد و مهران هم اومدند .بعدشم نوبت به سیاوش وکیوان و مشکی و امیر علی رسید . امیر علی این نویسنده جوان و خوش قلم و... مانی از آرشیو داستانهای سکسی خود گفت .ویلد کت وهرو ومهدی هم اومدند . یکی از اساتید وپیش کسوتهای وبلاگ نویسی به نام داستانهای مامانی هم در قدردانی از من و امیر نطقی کرد بعد از اشکان نوبت به پابوس خوشگلا رسید . وقتی پابوس خوشگلا رفت پشت میکروفون خیلی از دخترا پاهاشونو بالا گرفتند . گفتند پابوس یالله ببوس ... توی سالن از شادی و نشاط و خنده ولوله ای شده بود . داداش عباس و نادر واشکان وامیدهم مطالبی رو بیان کردند . ارباب جوون هم یه مطالبی رو در خصوص این که داستانهای سکسی ما در قالبی که باید مطابق با استانداردهای روز وطبقه بندی بین المللی باشد ایراد کرد . جالب اینجا بود که یه شخصی به نام ص.ع هم اومد ویه تبریکی گفت . میون دخترا سمیرا خودنویس خودشو از امیر گرفت و همونجا فریاد زد حالا نوبتی هم که باشه نوبت ایرانیه .بعد از اون دیدم که یه دختر دیگه با چه عجله ای خودشو به روی سن رسوند که در میون جمعیت قرار بگیره -ببخشید دیر کردم مثل این که اسم منو هم برای اومدن روی صحنه خوندین .من فائزه از رشت هستم .امیر و تنی چند از دوستان به او خوش آمد گفتند . امیر سیزده رو صداش زد ولی نیومد . معلوم نبود دوباره کجا غیبش زده . دوست داشتم برم و ترس و احتیاط رو کنار بذارم و خودمو به جمعیت نشون بدم . دوست داشتم سیزده هم بیاد وبه عنوان آخرین نفر اونم ازم بخواد ولی بازم حال به گیری کرد و نیومد . اصلا این اخلاقش همینه . مثل موشک میفته روزمین ومثل موشک میره هوا . پس اگه نمی خواستی بیای مارو گیر آورده بودی که این جوری بپوش اون جوری بپوش ؟/؟  یه متنی رو نوشته بودم و تو جیبم گذاشته بودم برای ساعت مبادا . داشتم دل دل می کردم که برم یا نه . دیدم یکی اومد نزدیکم و گفت ببخشید آقا موبایل دارین ؟/؟ سرتکون داده گفتم بله -شارژمن تموم شده . میشه از مال شما استفاده کنم ؟/؟موبایلمو دادم بهش یه کلیدی زد و یه نگاهی به تصویر زمینه اش انداخت وگفت من که می دونم تو ایرونی هستی -مگه قرار بود خارجی باشم -جدی باش پسر این همه جمعیت وقتی ازت میخوان ...-شما ؟/؟ -مگه تو قرار نبود قرمز بپوشی ؟/؟ بدون کت .-واییییی تویی سیزده . سرمو انداختم پایین که نفهمه چقدر از دیدنش خوشحال شدم . چون اون هر وقت این چیزارو می فهمید تا یه مدتی غیبش می زد .-ببین ایرانی جان اونایی که پیش من نشستن همه دارن میگن این ایرونیه خیلی خودشو می گیره وهیچی بارش نیست و خودشو لوس کرده و واسه ما ارزش قائل نیست و فقط از راه دور وبازی با کلمات داشت حال می داد ولی من که تو رو می شناسم -آخه من داستانهای سکسی نوشتم و روم نمیشه -اینم از اون حرفاست دیگه خب تو نوشتی اونا هم خوندن دیگه . پس همه شریک هم هستین -توکه نخوندی -تو منو چیکار داری نگاه نکن تو نظرات چی گفتم . حالا ولش دزد ندیده پادشاست . امیر از اون دور متوجه من و سیزده شده بود . یه دستی واسش تکون داده واشاره ای بهش زدم که دارم میام . خیلی از دور و بری ها متوجه جریان شدند . به اون دو تا دختر سمت چپی ام گفتم ببخشید خانوما اینجا عروسی کیه . اونا که دوزاریشون افتاده بود لباشونو گاز گرفتند خوردن و دم نکشیدن .-ببین سیزده واسه چی نیومدی خودنویسو از امیر بگیری -واسه این که تو نیومده بودی .-چطور شک کردی که من ایرونیم -اون اشعه ای رو که از وجودت پخش می کردی و جو گرفته بودتت واون سرخی وشرم وخیس عرق شدن احتمالا از این که کلی مطلب سکسی نوشتی -ادامه نده که بیشتر آب میشم -تو همه رو دید زدی تا منو پیدا کنی ؟/؟ -بلوز قرمزکه هیچی تنت نبود ولی   کت شلواری وسن در حد تو کم بودند وزمینه موبایلت هم تو رو لوداد . بگذریم بگذریم بریم طرف رئیس امیر که خیلی شرمنده شدیم . قبل از سخنرانی اول تک تک اون سی چهل نفر خودنویس بگیرو بوسیدم البته با سمیرا جان وفائزه گل دست دادم . همه شون گله داشتند که باید کاتالیزور سیزده وادارت می کرد بیای بالا یعنی ما هیچی ؟/؟ بوق ؟/؟. .براشون قسم خوردم که اصلا این طور نیست واون به عنوان آخرین محرک بوده و اتفاقا همیشه هم عصبانیم می کنه . همه رو هم طوری می بوسیدم وباهاشون رفتار می کردم که بدونن همه واسم دوست داشتنی و عزیزند و هیچ فرقی بین من و اونا و اونا با هم نیست . چند تا ورق کاغذ از جیبم در آوردم . اینجا رو با سایت اشتباهی گرفته بودم . خودم خنده ام گرفته بود . دیگه حساب اینو نمی کردم که این حضار ممکنه چرتشون بگیره . در ابتدای کار از امیر عزیز به خاطر همه زحمات چند ساله اخیرش تشکر کرده و باعث افتخار خودم دونستم که از سال دوم  فعالیتش تا به حال در خدمتش بودم . اون سی چهل نفری که دور و برم بودند ویه عده ای از حاضرین شروع کردند به کف زدن .... حضار محترم عزیزان ضمن عرض خیر مقدم به شما از این که سالهای سال با همه مشکلات و دردسرهای فراهم آمده در کنار ما بوده ومی دانم که خواهید بود بی نهایت سپاسگزارم . ادعای نویسندگی ندارم ولی اینو می دونم که هیچوقت یک سخنران خوبی نبودم . اگه اجازه میدین چند خطی رو از رو نوشته ام خلاصه کنم و براتون بخونم . قول میدم قبل از این که بخوابین تمومش کنم .... به نام خدایی که زندگی را آفرید عشق را آفرید . انسان و آزادی را آفرید .. سرانجام به آنچه که خواسته ما بود دست یافتیم . آزادی آن چیزی نیست که بنده خدا بدهد و بنده خدا بستاند . وطلب آزادی به معنای پیکار با خدا نیست وگفتن از آزادی به معنای پیکار با بندگان خدا نیست . همان گونه که برای نفس کشیدن آزادی برای بر خورداری از حقوق طبیعی خود بی آن که به حقوق دیگران تجاوزی کنی آزادی . زندگی  فقط از آن تو نیست . هیچ بنده ای حق ندارد آزادی را برای خود در بند کشد آن گونه  که هرگز نمی تواند زندگی را اسیر خود نماید . سخن از آزادی سخن از سیاست نیست . سخن از یک عصیان نیست . سخن از آزادی سخن از یک حقیقت است . سخن از تجلی نور عشق و ایمان و سخن از دیانت که باید گفت دیانت ما عین آزادگی ماست ... سوت و کف و تشویق حضار چند لحظه ای متوقفم کرد و بعد ادامه دادم . امیدوارم که این فضای  پاک و سالم همیشه پایدار وبر قرار بماند . دوستیها تداوم یابد و حق انتخاب , پایه های عشق را مستحکم گرداند .. این که خود خواهیها را رها کنیم زندگی را برای همه بخواهیم که برای همه خواستن در حقیقت برای خود خواستن است . اگر همگان شاد باشند من هم شاد خواهم بود . که ما همه از یک پیکریم و از یک گوهر .. بار ها و بار ها گفته ام اگر به خواسته های یکدیگر اهمیت بدهیم اگر همه چیز را برای خود نخواهیم و به حق خود قانع باشیم دیگر واژه ای به نام بدی مفهومی نخواهد داشت . وقتی که همه از بدی می نالند پس بد کیست ؟/؟گویی که آدمیان همه با هم به سویی می دوند ومی گویند که دزد را بگیرید حال آن که همه یک صدا وهم گامند ... ما همچنان به روند آموزشی تفریحی خود ادامه خواهیم داد آنان که دوستمان نمی دارند و این شیوه را نمی پسندند می توانند داستانها ومطالبمان را نخوانند .. کاغذ رو گذاشتم تو جیبمو ادامه ندادم با خودم گفتم تا همین جا کافیه بقیه رو آپدیت می کنم ولی چند تا جمله خودمونی هم گفتم ..... عزیزان ببینید همین جا میون شما دختر خانوما که اکثرا بی حجابین چند نفرتون هم با پوشش و حجاب کامل اومدین . این دیگه بسته به اعتقاد و ایمان شماداره . وما به همه شما احترام میذاریم . حتی اگه یه روحانی وبه اصطلاح خودمونی آخوند هم بیاد تو جمع ما قدمش روی چشم . اونم عزیز ماست .. اگه ما اشتباهی می کنیم اگه کار یکی اشتباهه با صحبت و ملایمت همه چی حل میشه . پیامبر عظیم الشان ما با اون عظمتش زور نمی گفت ما که نوچه موچه هاشم نمیشیم ... فریاد های احسنت و آفرین اکثریت فضا رو پر کرده بود و منم به جمعیت تعظیم می کردم چند تایی هم تکبیر می گفتند ولی دیگه از اون شعار سیاسی خبری نبود . چون من و امیر گفته بودیم برنامه ما سیاسی نیست . ما کارمون آموزشی تفریحیه واگه هم گاهی از آزادی وجانفشانان راه آزادی میگیم به خاطر اینه که دین ما مرام ما وحقوق بشر وطبع انسانی اینو میگه وهیچ ربطی به سیاست نداره . اصلا خود سیاستمدارا اگه آزاد نباشن می تونن حرفشونو بزنن ؟/؟ در هر حال یه چند دقیقه ای از این صحبتها کرده وتمومش کردم . من و امیر در یه حالت اتحاد دستای همو گرفتیم و دادیم هوا که یعنی این همبستگی و پیمان رو برای همیشه حفظش می کنیم . رفتم کنار سی چهل نفر از صمیمی ترین وخالص ترین طرفدارای سایت امیر ایستادم . دوباره اسمشونو می پرسیدم که یادم نره وتو ذهنم بمونه . آخه باید از همین جا خداحافظی می کردیم و می رفتیم پی کارمون . مدرسه که می رفتیم باید چند روزی رو تو کلاس می نشستیم تا اسم همکلاسیها تو ذهنمون بمونه تازه خیلی ها رو هم تا آخر سال نمی دونستم اسمشون چیه ولی این چند دقیقه ای واقعا وقت خوش و بش با همه کم بود ... چیکار می شد کرد . با این که خیلی دلم می خواست با دوستان ارتباط موبایلی داشته باشم ولی شماره امو به کسی ندادم . امیر فیلمبرداری با دوربین رو ممنوع کرده بود . البته نذاشته بودیم کسی دوربین دستی با خودش بیاره ولی کنترل همه مشکل بود وتازه بیشترا داشتن با موبایل فیلم می گرفتن . سیزده به من نزدیک شد و گفت ایرونی جون تو خودت کارت ملا نصرالدینی بود امیر رو مث خودت بار آوردی . شماره موبایلو که نمیدی خب درست ! آخه اگه فردا پس فردا بخوان دوباره گیر بدن این دوهزار نفری که شما رو زیارت کردن امکان نداره یکی شما رو نشناسه . عکسهای موبایلی میره بیرون .-خب اونجوری کمتر شلوغ میشه .-باشه هر چی تو بگی ولی حداقل جی میلتو بده که من و این دوستان یه ارتباطی باهات داشته باشیم . این که تقریبا بی خطره . الان هم دموکراسی بر قراره .-حریف  هرکی بشم حریف تو یکی نمیشم - بگو حریف زبون ... رفتم میون پسرا . تو حلقه اونا سخت همدیگه رو در آغوش گرفته بودیم . بعد امیر رو رو دست بلند کردیم . مثل یک مربی فوتبال اونو بالا پایین می کردیم -بابا بذارینم پایین . اینجا مگه زمین فوتباله . یه خورده این ایرانی رو بالا پایین بندازینش که توازن قوا بر قرار بشه -داداش امیر مگه اینجا کفه ترازوست . اینا عاشق توان و دوست دارن با تو از این کارا بکنن . یکی از پسرا گفت صبر کن نوبت تو هم می رسه ای مرد آریایی .. وای این دیگه آرش بود .. خدا رحم کرد که امیر گفت که از مهمونا پذیرایی کنیم . با شیرینی و ساندیس و خودکار یه پذیرایی مختصری کردیم البته همونایی که روسن بودیم شدیم پذیرایی کننده . از هر گوشه ای یه آهنگی در حال پخش شدن بود . یه طرف آهنگ ملایم یا یه باز خونی از ستار رو گذاشته بودند که داشت ترانه غوغای ستارگان رو میخوند . اون طرف ترانه دوباره می سازمت وطن داریوش در حال پخش شدن بود . امیر بهم گفت ایرانی جان به مسئول پخش ما بگو این ترانه داریوشو قطع کنه می ترسم بهمون انگ سیاسی بزنن .-داداش امیر حالا ولش این داره از سازندگی وطن میگه . ما که مرده باد زنده باد نمیگیم . ما الان باید دست به دست هم بدیم هم تفریحمونو داشته باشیم وهم بریم وطنمونو بسازیم . دیگه وقتمونو تلف نکنیم که هرروز بریم دنبال این فیلتر شکن  و وی پی ان و التراسورف و ساکس وهزار جور بازیهای دیگه . با آرامش باید زندگی کنیم . یه سفره ای پهنه و همه روزی می خوریم . شادی هامونو میذاریم سر این سفره قسمت می کنیم . چه اشکالی داره -بد حرفی هم نیست . یه آهنگ ایران ایرانم رو گذاشته و ما گروه مخصوص دسته جمعی رفتیم رو سن ودستای همو بالا بردیم و این ترانه رو با هم می خوندیم . صحنه خیلی تماشایی و هیجان انگیز شده بود . خیلی ها اشک می ریختند باورشون نمی شد که دریه هوای سالم داریم تنفس می کنیم . وقتی ترانه تموم شد به گروه لیان شان پو گفتم که بچه ها حالا دیگه فیلترینگ میلترینگ نداریم که بهونه بیارین نظرها نمی رفت و نمیومد و از این حرفا برین و دوماه درمیون پیداتون نشه ... همه یکی یکی می گفتند از ما که نباید گله ای داشته باشی ما که همش نظر میدیم به بقیه بگو که جزوگروه خودکار بگیرا شدن . سمیرا گفت ما دختریم هر لحظه تو خونه آزاد نیستیم بریم روسایت -یعنی هردوماه یه بار هم نمی تونی یه چیزی بفرستی ؟/؟.. سیزده هم گفت می دونم این حرفا رو داشتی به من می گفتی -برای من , تو و سایرین همه دوست داشتنی هستین . اینا چیه داری میگی . ایناهاش من ! من پرسپولیسی داغ داغم و این داداش مرتضای استقلالی ما که بیست بیسته ... واین جبیر گل پرسپولیسی من ! این دلفین خان ما که هنوز یه داستانو شروع نکرده از بس محبت داره وکله اش کار می کنه ده تا پیشنهاد دیگه واسه سوژه ارائه میده . اینم احسان  نادر  آرش و خیلی های دیگه که خب نمیشه به همه شون اشاره کرد . ولی همه رو دوستشون دارم .ایناهاش این متین خان شوخ و شنگ ماست قدیمی ترین و از بهترینه . بالاخره دوکلمه رو هم که بود می نوشت  و می فرستاد و می گفت که به یاد شمام . مثل بعضی ها نبود که معلوم نیست چی بهونه میارن . البته منظورم تو نیستی ها بعضی ها .-می دونم همش داری به من متلک میگی . باز خوبه که منم مث تو و جبیر پرسپولیسی ام -من که خودم می دونم سیزده جان از حالا تو این فکری که واسه جیم شدن بعدی چی بگی -یعنی حرفمو باور نمی کنی ؟/؟ -شوخی کردم بابا صد تا جدی میگی خیالمون نیست حالا ما هم می خواهیم یه شوخی بکنیم ... در هر حال چند تا بر نامه شعبده بازی و آکروبات انجام شد که همه از خنده روده بر شدند . شانس آوردیم متلک بارمون نکردند . البته یکی دو تا نیش خوردیم . یکی می گفت که پارسال که رفته کوهستان پارک شادی تو وکیل آباد مشهد از این  برنامه ها بوده ... امیر گفت که این بر نامه های متنوع به خاطر شما عزیزان بوده که خسته نشین .. یه خواننده هم اومد یه ترانه ای خوند وجالب اینجا بود یه نماینده ای هم از طرف سایت لوتی ویکی هم از طرف سایت شهوانی اومده بودند . وقت خواستند وچند دقیقه ای سخنرانی کردند و اصلا هم نگفتند که ما در گذشته خلاف کردیم و از این حرفا . مدام داشتند پاچه خواری امیر رو می کردند و ازش تعریف می کردند . بد جوری از این قانون کپی رایت جفت کرده بودند . یکی ازشون در مورد خلافهای گذشته پرسید که لوتیه جواب داد این مختصر اشتباهات رو مسببش ما نبودیم چند تا کار بر نالوتی خلاف کارمثل abr135 وsaramorni این کارو کردند و ما هم که نمی تونستیم همه رو بررسی کنیم . حیف که مهمون ما بودند وگرنه می خواستم چند تا کلام منطقی بارشون کنم . بگم که  من و امیر دو نفری داشتیم یه سایتو اداره می کردیم اون وقت شما با صد تا نویسنده نمی تونستین کنترل کنین ببینین این داستانی  رو که دارین منتشر می کنین یا منتشر شده تو مجموعه اتون ریشه اش از کجاست ؟/؟ا ونجای بابای دروغگو ... گفتیم و گفتم ولش مهمانن و ظاهرا از خارج بلند شدن اومدن اینجا . هر چند بعدا امیر گفت که اونا نماینده های داخل وطنی بودند . آخر کار یه لوح تقدیری هم تقدیم امیر شد البته از طرف گروهی از علاقمندان . ما اول کار ترانه ای ایران رو دسته جمعی پاشدیم خوندیم و آخر کار هم به عنوان حسن ختام این کا ر رو انجام دادیم . دلم نمیومد از دوستام خداحافظی کنم . البته این کلنگ آشناییهای رودر رو بود . راستی فردا چی میشه ؟/؟ فرداهای بعد چی میشه ؟/؟ یادم میاد بچه که بودم همچین حس و بویی همه جا وجود داشت . همه به هم احترام میذاشتن . ولی عمر این دوران خیلی کوتاه بود . خیلی . یعنی الان هم میشه مث اون موقع ؟/؟ بازم باید بریم تو سوراخ موش ؟/؟ خدا کنه این طور نشه . خیلی سخته اونایی که یه روزی تو دریا شنا می کردن بخوان برن تو جویهای کنار پیاده رو آب تنی کنن . من که نمی تونم . شما چطور ؟/؟.. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

ایرانی گفت...

این هم یه داستانی بود با سبک خاص خودش و یه مدل جدید .فکر می کنید که این شتر یه روزی در بیداری هم بتونه پنبه دانه رو ببینه ؟دراین داستان از اسامی دوستانی که در 2012 واسمون پیام دادند استفاده کردم .تااینجا که اومدم بد نیست بر نامه آینده رو هم اعلام کنم هر چند همراهان همیشگی خودشون باخبرند .داستانهای بعدی برای انتشار به دادم برس شیطان 3 مادر فداکار 6 وهرکی به هرکی 14 هستند .خوب بخوابید و خوابای خوب ببینید البته پنبه دانه رو بذارید واسه من ...ایرانی

ایرانی گفت...

به نظر شما میشه شباهتی بین این داستان و اثر بیست هزار فرسنگ زیر دریای ژول ورن پیدا کرد ؟ در اون کتاب نویسنده به ترقیات دهها سال پس از خود و زیر دریایی و...اشاره کرده بود .خدا کنه که آزادی نه مثل زیردریایی باشه و نه زیر دریا..ایرانی

سعید گفت...

سلام
فقط میتونم بگم یکی هستی. این حرکتت باز هم گوشه ای از بزرگی و تواناییت رو در نویسندگی و همچنین در شخصیت نشون داد
ممنون و موفق باشی

آروين از مشهد گفت...

جالب بودش براي خودش

ولي در خواب بيبيني بهتر هستش

ایرانی گفت...

سعید جان بازم که با پیام گرمت شرمنده ام کردی .من که در مقابل شخصیت والای تو و خوانندگان با محبت این سایت به حساب نمیام . آروین جان تو هم واقعیت جالبی رو گفتی ولی کار خدا رو چی دیدی ؟در ناامیدی بسی امید است پایان شب سپید است .شاد شاد شاد باشید ..ایرانی

ar@sh گفت...

وای وای
ایول ایول
داداشم گل کاشت بازم
همه بگین ایرانی سروره نویسنده ها
ما میتونیم
این است نژاد آریایی
درود بر تو إی برادر هموطن آریایی

ایرانی گفت...

درود بر تو ونژاد پاک و اصیل آریا پر آب باد خلیج فارس بر افراشته باد ستونهای تخت جمشید پاینده باد ایرانی وایرانی صفت ..حیف که این اینترنت نمیذاره پرچونگی کنم ولی من کوچیک همه نویسنده هاهستم و بازم خجالت زده ام کردی .آرش جان امیدوارم کمانت قلب دشمنان دوست نمای این آب و خاک را بشکافد .(بشکافاند )...ایرانی

 

ابزار وبمستر