ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لبخند عشق

انگار داشتم خواب می دیدم . خواب که نه یک کابوس بود . باورم نمی شد . نمی دونم شاید فکر می کردم که همه چیز یک شوخیه . فکر می کردم که مثل یک خواب کوتاهه که وقتی بیدار میشم دوباره به همون خورشید روشن عشقی می رسم که از اول نوجوونیم آسمون ابری منو گرمم  کرده و نور امید و زندگی رو تو دلم تابونده . دیگه امیدی نداشتم . امیدم رفته بود . شاید من اونو از خودم رونده بودم . شایدم تحقیرم کرده بود . شاید فکر می کردم که تحقیرم می کنه . خدایا این چه کاری بود که من کردم . چرا صبر نکردم . حالا باید چیکار کنم . چرا باید یه عمر عذاب بکشم . چرا باید تا آخرین لحظه زندگیم حسرت اینو بخورم که به خاطر یه اشتباه امید و آرزوهای دور و درازمو از دست دادم ؟/؟ چرا من فقط خودمو تو آینه زندگی می دیدم ؟/؟ چرا حتی واسه یه لحظه هم که شده خودمو جای اون نذاشتم ؟/؟ شاید اگه زنا می رفتن خواستگاری یه مرد منم می شدم مث امید که دلش به درد بیاد ؟/؟. تازه زنا که سر بازی نمیرن . می تونستم بیام و ببینم اون دختری که رفته خواستگاری عشقم چه شکلیه .؟/؟ اصلا کارش چیه و چه اخلاقی داره و مهمتر از اینا آیا امید , من و عشقمو رها می کنه و اونو می گیره ؟/؟ نه نه من اونو دوست دارم می خوام با اون باشم . حالا چه خاکی تو سرم بریزم . آزاده دیوونه این همه کتاب خوندی در مورد زنایی که به جای ازدواج با عشقشون با یکی دیگه ازدواج کردن و تا آخر عمرشون کلی آه حسرت و پشیمونی به دلشون نشست و تو همیشه به خودت می گفتی که نباید همچین بلایی به سرت بیاد . حالا باید چیکار می کردم . گریه ام گرفته بود . لباس سفید عروسی بر تن خودمو مثل یه لباس عزا می دیدم . همه بهم تبریک می گفتند . دلم پر از غم بود . دوست داشتم از همه شون فاصله بگیرم دوست داشتم فریاد بزنم وبه همه شون بگم من امیدو دوست دارم . در آخرین تماس تلفنی اون بدجوری دلمو شکسته بود . ولی حتی واسه یه لحظه هم به فکرم نرسید که ممکنه دلش گرفته باشه . هردومون خود خواه بودیم . آخه گناه من چی بود که واسم خواستگار اومد . آخه مادر اونی که تا چند لحظه دیگه شوهرم میشه از کجا می دونست که من دیوونه وار یکی دیگه رو دوست دارم . نمی دونم شایدم می دونست ولی نه اگه می دونست که دیگه این قدر کنه نمی شد . وقتی امید بهم گفت تقصیر توست خواستگار میاد شما ها همه تون مثل همین و خودت دلت میخواد واست خواستگار بیاد منم باهاش تند بر خورد کردم و اونم گفت پس اگه دوست داری و دلت میخواد شوهر کن -من میرم امید -برو به درک -شوخی نمی کنما .. فکر نمی کردم این قدر نسبت به این مسئله بی اهمیت باشه  . منتظر بودم باهام تماسی دوباره بگیره . بگه همه اینا از رو ناراحتی بوده ولی دیگه زنگی نزد ومغرورانه وشایدم دلسردانه و نومیدانه نسبت به امیدم به خواستگار جواب مثبتو دادم کاش غرورمو میذاشتم زیر پا . کاش زودتر از اینا به این فکر می کردم که هیچوقت نمی تونم خاطره خوب با اون بودنو فراموش کنم . اون بود که منو با عشق و دوست داشتن آشنا کرد . تا رفتم خودمو بشناسم عشقو شناختم . یه عشق پاک عشقی که روزای نوجوونی منو پر از شادی و نشاط و هیجان کرده بود . با اون بود که زیباییها رو زیباتر می دیدم و زشتیها برام مفهومی نداشت .. با هم از فرداهای قشنگی که در کنار هم بودیم می گفتیم . از این که هیچی جز مرگ نمی تونه مارو از هم جدا کنه . وقتی از آرایشگاه بر گشتم موقع پیاده شدن از ماشین امیدو با چشایی گریون دیدم که از در خونه شون اومد بیرون ووقتی نگاهش به این طرف افتاد با سری پایین از کنار ما رد شد . چند روز قبل هم به یه طریقی به گوشم رسیده بود که پیش یکی از بیرحمی و بیوفاییهای من گفته . از سنگدلی من .. پیش دوست پسر یکی از دوستام این حرفو زده بود . خیلی دیر شده امید . چرا حالا ؟/؟! حالاچرا؟/؟!   چرا یکی از ما غرورشو زودتر زیر پا نذاشته بود . واقعا ارزششو داشت ؟/؟ چرا باید با غرور ارزش گذشتو از بین ببریم و آینده خودمونو تباه کنیم ؟/؟ خدای من این همه جمعیت در آرزوی خوشبختی منند . من حالا چیکار می تونم بکنم ؟/؟ به چه پشتوانه ای می تونم عشق وا میدو دردلم زنده کنم ؟/؟ عشق امید که دردلم زنده شد ولی چه فایده ! عاقد قرار بود خودش بیاد و دیر کرده بود . به تک تک چهره ها نگاه می کردم . عمه خاله دایی پدر مادر عمو .. مادر شوهر .. راستی رسم زندگی چیه ؟/؟  من زودتر می میرم یا اونا ؟/؟ اگه آسیاب به نوبت باشه اونا باید زودتر بمیرن .. بیشتر اونا میان یه تبریکی میگن و میرن . براشون فرقی نمی کنه که دوماد کی باشه .. اصلا اونا که با من زندگی نمی کنن . اونا که نمیان یه عمر زجر و حسرت بکشن .. مامان و بابا چی .. خدایا اونارو چیکار کنم وخود امیدرو .. اون چی فکر می کنه . چراباید منو این طور تو منگنه بذاره ؟/؟ در این آشفته بازار چرا اون با من مدارا نکرده و نمی کنه ؟/؟ دیگه فایده ای نداشت . ملا تا چند لحظه دیگه می رسید ومن رسما زن کریم می شدم . ولی با این که جوان خوب و سر به زیری بود دوستش نداشتم . من امید خودمو می خواستم . با همه لجبازیهاش با همه دیوونگیهاش دیوونه اون بودم . با اون بود که آسمون آبی رو آبی تر می دیدم و خورشید عشقو سوزنده تر حس می کردم . با اون بود که احساس امنیت می کردم . این فاصله ها نوعی حس بیگانگی در من به وجود آورده بود که کابوس ازدواج در حال از بین بردن این جادوی بیگانگی بود .. از مهمونا فاصله گرفته وخودمو یه گوشه ای قایم کردم . من باید باها ش صحبت می کردم اون پاتوقش بقالی سر کوچه بود مغازه پدر دوستش . یه زنگ به اونجا زدم -ببخشید امید خان اونجان ؟/؟ -همین الان رفت یه دقیقه صبر کنین .. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . یعنی بر می گرده ومن می تونم آخرین حرفامو بهش بزنم ؟/؟ وبگم تقصیری ندارم . وخودت بهم گفتی ازدواج کن ولجبازیهات کارو به اینجا کشونده ؟/؟ امید گوشی رو گرفت . گریه امونم نداد .-امید من تو رو دوست دارم من خوشبخت نمیشم من بدون تو می میرم .. بغض گلوشو گرفته بود -حالا داری این حرفارو می زنی ؟/؟ حالا دیگه خیلی دیر شده . تو نمی دونی که یه سرباز تو غربت چه رنجی می کشه . من اون روز ,  دلجویی و همراهی تو رو می خواستم ولی تو گفتی که میری ازدواج می کنی . راستش آزاده من تقصیر کار واقعی ام ولی کاش درکم می کردی . خوشبخت بشی . از ته دلم میگم .-من بدون تو می میرم -حالا باید واسه شوهرت بمیری -راستشو بگو دیگه دوستم نداری ؟/؟ -آزاده از جونمم بیشتر دوستت دارم . تو اگه مادر ده تا بچه هم بشی و بیوه بشی بازم حاضرم با تو ازدواج کنم . سرنوشت و قسمت این بوده -امید قسمت تو دستای من و توست . مگه غیر از اینه که ما واسه خودمون قسمت درست کردیم که از هم جدا شیم دوباره برش می گردونیم -آزاده شوخی دیگه بسه . این همه تهیه و تدارک و عروسی و این بر نامه ها .. خیلی بچه ای من در تو نمی بینم . برو به عروسیت برس . بیشتر از این زجرم نده . بذار به حال خودم بمیرم . فکر نکنم با این حالی که دارم بتونم به خدمتم ادامه بدم .  خیلی بیرحمی بیوفا سنگدل .. تو نمی تونی اسم خودتو بذاری یه عاشق . بی وجدان ! ..-امید این جوری باهام تا نکن -میخوای یه دسته گل واست بیارم ؟/؟ خجالتم خوب چیزیه -حالا می بینی جنازه ام از مجلس بیرون میاد یا نه -بیرحم حالا می خوای من چیکار کنم خب تقصیر من . من مقصرم . راضی شدی آزاده ؟/؟ برو بذار من بمیرم . به من که زندگی ندادی . مرگو دیگه ازم نگیر . بذار زودتر بمیرم . خیلی بچه ای آزاده . خیلی . زود بود واست که ادای عاشقارو در بیاری .... همه دنبالم می گشتند -امید فقط به عنوان آخرین خواهش ازت میخوام که نیمساعتی تو مغازه باشی یا بیای این دور و بر ببینی که جنازه ام بیرون میاد یا نه . آخوند اومده بود . من و امید آخرین حرفامونو زدیم . من تا دقایقی دیگه زن کریم می شدم . خدای من اگه بخوام پیش این همه جمعیت قید همه چی رو بزنم چی میشه . خونواده ام چی میشن . فقط بابا مامان واسم اهمیت داشتن . نه فقط بابام اهمیت داشت . بابام هم تا حدودی داستان امیدو می دونست ومی دونم شاید بعد ها می تونست درکم کنه . چم شده بود . باید همه رو به جون هم می انداختم .-دوشیزه مکرمه .... آزاده .... آیا حاضرید .... وقتی برای بارسوم این جملاتو شنیدم وعروس رفته گل بچینه ها هم گفته شد رفتم طرف در خروجی اتاق . همه فکر می کردند چیزی رو جا گذاشتم یا چیزی به یادم اومده .. سکوت همه جا رو فرا گرفته بود .. یهو یه جیغی کشیدم و گفتم نههههههههههههههههههههههههههههههههه  نههههههههههههه نهههههههههههههه وای که چه بلبشویی شده بود . همه پیچیده بودن به هم . دلم می خواست بپرم برم کوچه وخودمو برسونم مغازه دوست امید و خودمو بندازم تو بغل عشقم . البته اگه هنوز اونجا مونده باشه ولی حس کردم این کارم جر این که مخالفین منو جری تر کنه فایده ای نداره . ملا صبر کرد ببینه من پشیمون میشم یا نه دید فایده ای نداره -بابا این چه وضعیه مارو مچل کردین . اول از رضایت عروس خانوم مطلع نشده که این همه تهیه و تدارک نمی بینن . فامیلای عروس و دوماد افتاده بودن به جون هم . فامیلای ما نمی دونستن چی بگن . در خونه باز بود وامید رو از اون دور دیدم لبخند رو لباش نشون می داد که همه چی رو فهمیده . لبخند عشق دیگه باهاش قهر نبود با منم قهر نبود دوست داشتم از اون فاصله داد بزنم دوسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتت داااااارررررررررررممممممممممممممم . دوستت دارم دوستت دارم ولی بازم جاش نبود . حالا دیگه باید منطقی بر خورد می کردم وقتی که امید بهم گفته بود که منو با ده تا بچه هم میخواد چرا من خودمو صفر کیلومتر تقدیمش نکنم ؟/؟ دیگه به دعوای بقیه و سر کوفت خونواده ام کاری نداشتم . بذار هر چی ناراحت میشن  بشن . این منم که باید زندگی کنم . حاضربودم با امید خودم تو یه چادر زندگی کنم . می دونستم تمام این ناراحتیها ی ناشی از به هم خوردن عروسی واسه چند روزه ولی خوشبختی من و امید یه عمره . تا وقتی که زنده هستیم تا وقتی که نفس می کشیم . دیگه هیچوقت از دستت نمیدم امید!  بذار اونایی که می خواستن من و تو رو از هم جدا کنن زجر بکشن . بذار اونایی که من و تو و عشق مارو درک نمی کردن آتیش بگیرن حرص بخورن . دوستت دارم . واست می میرم . اوخ خدا کی میشه این هرج و مرج ها تموم شه و من با امیدم خلوت کنم و تو آغوش گرمش جا بگیرم و هم با کلامم و هم با سکوتم بهش بگم که چقدر دوستش دارم . عشق دیگه با من و اون قهر نبود . لبخند عشق رو لبای هردومون نشسته بود ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

11 نظرات:

ایرانی گفت...

داداش امیر چطوری ؟خسته نباشی .این داستان لبخند عشقه .در طی روزهم هم ایمیل و جی میل یکی دوبار لبخندکهایی می زنند وگوشه چشمی نازک می کنند. درمورد این داستان یه پیامی برات فرستاده بودم اگه نتونستی پیامو بگیری وقت کردی این داستانو بخون البته خودت استاد مایی ومی دونم این روزا وقتت کمه ولی اگه افتخار بدی خوشحال میشیم .شاد باشی و برقرار .همه دوستت دارند .نامت همیشه بر اریکه این مجموعه می درخشد ....ایرانی

Unknown گفت...

درود بر ايراني عزيز استاد خودم و درود بر همه ي دوستان خوبم كه با نظراتشون ما رو حمايت ميكنند. اين نوشته يكي از شاهكارهاي خلق شده توسط شما بود كه سرشار از عشق حقيقي و احساس واقعي رو بيان ميكرد كه در اين زمونه مانند سرابي شده و جنين عشقي در اين زمونه وجود نداره. قلم زيبا و روان شما حس منو تحريك كرد و اشك در جشمانم جاري شد. ياد رمان زيباي اشك عشق افتادم كه باهم نوشتيم و هنوز منتشرش نكردم. در اين روز ولنتاين از صميم قلب براي همه ي عشقهاي واقعي نه زبوني و نه از روي هوس آرزوي خوشبختي دارم و انشالله بهم برسند. مرسي ايراني عزيز شاد باشيد دوستان بدرود

ایرانی گفت...

امیرجان خوشحالم از این که این نوشته شاگرد ساده تا این حد در اندیشه و ذهن و احساس استادی چون شما تاثیر گذار بوده وناراحت از این که دوست ندارم غمگین شوید وشدید . راستش این برگردان وپاسخی بود به رمان منتشر نشده اشک عشق کار مشترک من و شما که واقعیت نلخ آن قلبم را آزرد ومرا غرق در اما و اگر های زندگی کرد .واقعا چه دردناک بود که دو عاشق این قدر مفت از یکدیگر جدا شوند ومن در خیال خود با اندوه جنگیدم تا دیگر عاشقان قدر لحظه های با هم بودن را دانسته تلخی لحظه های جدایی را با تمام وجود درک و احساس کنند وبرای رسیدن به هم بجنگند .ممنونم امیر عزیز راستش می خواستم به این مسئله اشاره کنم حتی گفتم شاید روزی بگویم که چرا این داستان را نوشته ام که اشاره تو کارم را راحت تر کرد .به امید شادی همه عاشقان خونگرم و با وفای این جهان خاکی ...ایرانی

مرتضی گفت...

مثل تمام داستان های غیر سکسی یه حال و هوای خاص دیگه داشت. یه جذابیتی داشت که شاید تو هیچ داستان سکی پیدا نشه. خیلی زیبا بود ایرانی.

مرتضی گفت...

امیر عزیز و دوست داشتنی از پیام زیبا و دلنشینی که دادی سپاسگذارم . امیدوارم که در آینده ای نزدیک شاهد داستان ها و پیام های زیبای شما دوست گرامی باشیم.

شاد و سربلند باشی

ایرانی گفت...

متشکرم از محبت و تشویق و دلگرمی خاصی که به من میدی .ذهنم پر از سوژه سکسی و غیر سکسیست ولی اگه منو حتی بندازن تو یه سلول انفرادی و یه لپ تاب بدن دستم و بگن ازت پذیرایی می کنیم و تو فقط بنویس آدم هر چی سریع باشه چند تا می تونه بنویسه ؟ ولی من تا بتونم به خاطر شما به خاطر عشق و به خاطر علاقه ای که به نوشتن دارم می نویسم .پاینده باشی مرتضی جان ...ایرانی

امیرسکسی گفت...

بادرود به تو داداش مرتضای ارجمند و همه خوانندگان و نظر دهندگان گرامی .برای من هم مایه بسی افتخار خواهد بود که با رفع مشکلات خیلی بیشتر از اینها در خدمت شما باشم در هر حال ایرانی عزیز هم سخت مشغول بوده و از این که نهایت همراهی و همکاری را با او داشته از همه شما ممنونم .روز عشق را مجددا به همه عزیزان تبریک گفته وبه همه عاشقان پاک و با وفا و بی ریا ی زمانه درود می فرستم ..امیر

مرتضی گفت...

ما مخلص هر دوی شما هستیم

براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.

ایرانی گفت...

وماهم در خدمت همه شما هستیم به ویژه خوانندگان و یاران خوب و با وفایی چون تو داداش مرتضی ..هرچند منتظر باز گشت بی وفا ها هم هستیم ولی امتیاز شما بیشتره .خوش و خرم باشی ..ایرانی

matin گفت...

مرسی از ایرانی عزیز و داداش امیر گل خیلی عالی بود مرسی

ایرانی گفت...

ممنومازت متین جان .شاد و تندرست باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر