ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 20

با این کوسی که فریبا خانوم داشت باید یه فشار سنگین و بالا بهش میومد تا بتونه سر حال بیاد . تصمیم گرفتم قبل از مچ زنی اول یه کف زنی به راه بندازم . کف دستمو گذاشتم رو کوس خیسش و با یه حالت و سبک کیسه کشی از پایین به طرف بالا و بر عکس می کشیدم . وقتی هم که زیادی خیس می شد اونو به این طرف و اون طرف می مالیدم یعنی دستامو و پس از خشک کردن به این کارم ادامه می دادم -دختر نمی دونی دستات چه گرم و پر حرارته سابقه نداشت که من تا این حد خیس کنم سرمو گذاشتم رو سینه هاش و دوباره نوکشونو گذاشتم تو دهنم . فریبا خانوم پاهاشو به زمین می کوبید . دیگه به این کاری نداشتم که اون از چه حالتی بیشتر خوشش میاد و از چه حالت کمتر .. باید هر کاری از دستم بر میومد انجام می دادم از نوک سینه هل اومدم پایین تر شکمشو زبون می زدم . وبعد هم به نافش رسیدم ودر همون حالی که کف دستمو رو کوسش حرکت می دادم با یه حرکت لاک پشتی دهنمو رسوندم به بالای کوسش .یه قسمت از ورم رو کوسشو میون دو تا لبام قرار دادم و با یه مکش قوی گذاشتم تو دهنم -آاااااااخخخخخخخخ آاااااااخخخخخخخ دخترم عزیزم رویا جون دیگه داری خیلی حال میدی . با من میخوای چیکار کنی چطوری می خوای ادامه بدی . نذاشتم اون از این حالت خوشی و لذت یه ثانیه هم خارج شه . امونش نمی دادم از وسط روی کوسش پهلوها و کشاله های رونشو میک می زدم . باید مث اونای قبل با یه حرکت انفجاری کارمو تموم می کردم . این یکی یه خورده سخت تر بود و بیشتر کار می برد . دستام دیگه خسته شده از توان افتاده بودند . آرنج و قسمتی از دستمو به گوشه ای تکیه دادم تا با یه توان بیشتری بتونم به کارم ادامه بدم .حس کردم دست راستم وبیشتر کف دستم در حال لرزشه . نمی خواستم ضعف نشون بدم . نمی دونم این چه وضعش بود . یه روزه که نباید تا این حد یه نفرو خسته کنن . تصمیم گرفتم که خیلی زود از تکنیک اختصاصی مچ کاری استفاده کنم وبا حرکتای دیگه  نذارم که اون جنب بخوره هیکل درشتش خسته ام کرده بود . مچ دست راستمو فرو کردم تو کوسش و دست چپمو رو سینه هاش قرار دادم ودهنمم رو کوسش بود و با چه تلاشی خودمو مشغول کرده بودم که حد و حصری نداشت و در حال لیسیدن روی کوس وقسمتی از چوچوله های بالاش سرمو به شدت به چپ و راست می گردوندم تا هوسشو حسابی پخش کنم . دیگه تا می تونستم سنگ تموم گذاشتم . حتی گردنمم درد گرفته بود . جیغ های فریبا خانوم تمومی نداشت -عزیزم رویا رویاااااا وایییییی فریده فتانه رزا جون عزیز آتیش گرفتم این کوچولو منو کشت . همچنان پاهاشو به زمین می زد و در بر گشت سر و کله منو هم بی نصیب نمیذاشت .-ادامه بده بخور میکککشششش بزن . با دستات اون داخلو بسوزون . سینه هامو بمال بمال داره میاد داره می ریزه . خواهش می کنم ولم نکن . با فریاد های اون سر و کله بقیه پیدا شد . سعی کردم تمرکز خودمو بر هم نزنم . با فریاد های فریبا جونی دوباره گرفتم . حس کردم که می تونم چند دقیقه دیگه هم فعالیت داشته باشم . خستگی از تنم در رفته بود . اوج گرفته بودم همان طوری که فریبا خانوم هم اوج گرفته بود . همه ساکت بودند و می خواستند ببینند که آخر و عاقبت این کار چی میشه . همه شونو حداقل یه بار به ارگاسم رسونده بودم . البته مامان و عزیز رو امروز نه ... وای وای وای فریبا جون هرچی دم دستش بود به این طرف و اون طرف پرت می کرد . دیگه از خود بیخود شده بود و خودشم نمی دونست که داره چیکار می کنه . حالا دیگه فقط ملافه های تشک زیرش بود که می تونست بهشون چنگ بندازه . دستم تو کوس فریبا طوری شده بود که فکر می کردم دارم با یه ماهی تازه از آب گرفته ور میرم . با سه چهار حرکتی که در آن واحد انجام می دادم هر لحظه منتظر ارگاسم فریبا خانوم بودم . واسه یه لحظه دیدم که سرشو بالا آورد و دستاشو طوری دور گردنم حلقه زد که گردنم داشت می شکست و دست چپم از حرکت ایستاد و دیگه به لیسیدن بالای کوسش هم نتونستم ادامه بدم ولی واسه این که زحماتم به هدر نره هر طوری بود به حرکت دست تو کوس ادامه می دادم و اونم محکم تر فشارم می گرفت  . داد عزیز در اومد -زود باش بابا تو دیگه کی هستی گردن بچه ام شکست . مثل همون ماهی از آب گرفته شده چند تا پرش زد و آروم شد -اوووووهههههه اوووووهههههه هیشکی مث من نتونست امروز حال کنه . هیشکی مث من کیف نکرد . اوخ که تو یه گنجی دختر . خیلی خسته ات کردیم . خیلی .تو خیلی نازی . چشاشو بست و بیحال افتاد . منم که گردنم درد گرفته بود یه خورده به ماساژخودم پرداختم . دستام سست شده بود . دیگه نایی نداشتم . واقعا کاری کرده بودم کارستون . صدای عزیزو می شنیدم که داره به مامان میگه رزا دخترت خیلی خسته شده . نمیای خستگیشو در کنیم ؟/؟  فریده خانوم و فتانه گفتند بد فکری نیست .  فریبا خانوم بیحال رو تخت افتاده بود و رو تخت جا نبود . واسه همین منو گذاشتند زمین و چهار نفری یه قسمت از تنمو در اختیارشون گرفتند . یکی کوسمو می لیسید . یکی نوک سینه امو گذاشت تو دهنش . فتانه جون لبامو می بوسید و خانوم دکتر فریده هم با دستاش طوری ماساژم می داد که تمام خستگیمو در می کرد .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

ali t4nh4 گفت...

عالی بود.
همین.

ایرانی گفت...

ممنونم علی آقا .آخر سال و اول سال خوبی داشته باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر