ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 21

مشتامو گره می کردم . یه جوری شده بودم . گویی که وسط یه راهی گیرکردم و نمی دونم که باید عقب برم یا جلو . اراده من دست خودم نبود . عزیز از نگاه پرالتماس من به همه چی پی برد -رزا کاش می تونستیم یه کاری واسش انجام بدیم .-چی میگی مامان اون هنوز بچه هست -شوخیت گرفته اون واسه خودش یه زنی شده همین روزاست که عادت ماهانه اش هم شروع شه . اون که همش یه قدم جلوست صب کن پریودش شروع شه بهت میگم -نه عزیز .. نمی دونستم اونا در مورد چه کاری داشتند حرف می زدند فقط همینو می دونستم که دلم میخواد همه شون بهم حال بدن . روزمین نشستم و به طرفشون قمبل کردم . حالا فریبا خانوم هم اومد کمکشون . محاصره شده بودم وسخت بود که هرکدومشون تمام و کمال بهم برسن ولی انگار داشتن به این شعار عمل می کردند یکی برای همه ... همه برای یکی . خانوم دکتر با مهربونی ونوازش بهم می گفت حال کن دخترم خجالت نداره . من روزی پنجاه تا مریض دارم . تواجتماع واسه خودم کسی هستم ولی نباید خودمو فراموش کنم . می دونم هنوز سیستم بدنی تو طوریه که نمیشه به ار گاسم فکر کرد ولی بعد از شروع شدن دوره ماهیانه ات سعی می کنم یه کاری کنم که تو هم راضی باشی . سرمو تو بغلش گرفت و من چشامو بستم . دیگه کسی رو نمی دیدم فقط داشتم حال می کردم . دوباره رو زمین دراز شدم وسرم همچنان تو بغل خانوم دکتر فریده قرار داشت . فقط دستایی که با کوس و کون و سینه هام ورمی رفت رو احساس می کردم . خیلی خوشم میومد . حس کردم یه چیزی شبیه کیر به صورت عمود از پایین به بالای کوسم و بالعکس کشیده میشه . خوابم گرفته بود . فقط صدای یکی دو نفرو می شنیدم که می گفتند بذار بخوابه کارش نداشته باشین . هر وقت بیدارشد غذاشو میخوره . نمی دونم چند دقیقه یا چند وقت خواب بودم وقتی که چشامو باز کردم دیدم این گروه بازم  با هم دارن حال می کنن . مامان رزا وفتانه روی دو تا صندلی روبروی هم پاهاشونو به دو طرف باز کرده بودند و دستشونو روی کوسشون می کشیدند وگاه یکی دو تا از انگشتاشونو می فرستادن داخل و در همین حال چشاشون تو چشای اون یکی بود وبا این شیوه حال می کردند گویی با التماس می خواستند که اون یکی بهشون حال بده یا این که دستشو بفرسته تو کوس طرف . سعی می کردم چشامو کاملا باز نکنم تا متوجه بیداریم نشن و صدام نکنن . دوست داشتم با دیدن اونا حال کنم . فریبا خانوم طوری در لذت پس از لز با من غرق بود که هنوز بیحال پاهاشو به دو طرف باز کرده کوسشو با دستاش می مالید تا یه خورده در اون حال و هوای لحظه های خوشش باشه . فتان جون یه کیر ویبره رو فرو کرده بود توی کوس مامان وهمین کارو هم خانوم دکتر با عزیز انجام داد . ظاهرا هیشکدومشون حال نداشتند که به طور طبیعی مامان و عزیزو به ارگاسم برسونن . من که عذرم خواسته بود و فریبا هم که همونقدر که ارضا شده بود انگاری که یه دوقلو زاییده . اگه قرار بود فعالیت داشته باشه ویکی دیگه رو ارضا کنه معلوم نبود چه حالی میشه . نمی تونستم حس کنم که وقتی اون کیر های مصنوعی میره تو کوس عزیز و رزا جون اونا چه حالی میشن . دو تایی شون طوری جیغ می زدن که خونه رو گذاشته بودند روسرشون . مامان قمبل کرده بود . فتانه نوک کیر رو گذاشته بود دم سوراخ کوس مامان . سرعت گردش اول کم بود و بعد زیادش کرد . اولش رو همون لبه های کوس می گردوند بعد همونجور که پیشروی می کرد سرعت دورانی اونو زیاد می کرد . خیلی معرکه بود . منو به یاد مته برقی مینداخت که می خواد یه جا رو سوراخ کنه حالا مال مامان خودش سوراخ بود . از اون طرف عزیز هم همین وضعیتو داشت . خانوم دکتر حریف عزیز جون می شد ویه دستشو گذاشته بود رو کمر و بدن عزیز وهروقت می خواست جنب بخوره بهش فشار می آورد و مانع می شد ولی از اون طرف مامان زورش زیاد بود ولی فریبا جون که انگاری خواب از سرش پریده بود یهو پرید رو مامان ورزا جونو همون دمرو روی زمین دراز کرد وطوری مادر نازمو به زمین چسبوند که من ترسیدم و تصمیم گرفتم برم کمک .پاها و کمر مامانو محکم به زمین فشار می داد وفتانه حالا دیگه به کون مامان تسلط داشت . کونشو از وسط باز کرد ودوباره به گاییدن مادر جونم با کیر مصنوعی ادامه داد -وایییی مردم چیکار می کنین بی انصافا داغ شدم دلم داره در میاد . من دیگه معطلی و درنگ رو جایز ندونسته ورفتم که دست فریبا جونو بکشم دیدم این بار صدای مامان در اومد که رویا جون دارم می میرم کمک کن . کاری به فریبا خانوم نداشته باش بذار حال کنم . همینه .. حال کردن همینه دیگه .. آدمو دیوونه می کنه کلافه شده بودم از این همه جیغ و داد . رفتم سراغ لب ناز مامان . با یه بوسه لب به لب دیگه نذاشتم حرف بزنه .دستمو گذاشتم دور سرش وبا یه دست دیگه ام سینه هاشو تو چنگم داشتم . مامان از هوس به خودش می پیچید . فریاد تو گلوش خفه می شد . به زمین چنگ می زد . فتانه هم ول کن نبود . به کیر مصنوعی استراحت نمی داد . مامان دوسه دقیقه بعد از این که من لباشو شکار کردم ساکت شد . فتانه کیر رو از کوسش بیرون کشید . عزیز هم دست و پاشو ول کرد . منم لبامو از لباش جداکردم که دیدم صداش در اومد که رویا جون لبامو ببوس منو ببوس به بوسه ات نیاز دارم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

5 نظرات:

ناشناس گفت...

دمت گرم
یه درخواست داشتم اگه امکان داره یه داستان چند قسمتی بنویس مثل این داستان خانواده سرهنگ در شهوانی اگه بخونی بنویسی خیلی جذاب است:

.

ایرانی گفت...

بهارت مبارک دوست خوب من ..ممنونم از پیشنهادت مثل این که چند ماه پیش هم این مسئله رو عنوان فرموده بودی .اگر در آینده فرصت کنم سعی می کنم این داستان و بعضی از داستانهای دیگه رو بخونم فعلا که دارم به داستانهای خودم یه سر و سامونی میدم که با توجه به فرصت کم برام در اولویت قرار داره .سال خوشی داشته باشی و به آرزوهات برسی ...ایرانی

دلفین گفت...

ایرانی و امیر عزیز این نوروز باستانی را به شما وخانوادهای محترمتون تبریک میگم ارزو میکنم در این سال نو در هر لحظه زندگی پیروز و موفق باشید.دلفین

ناشناس گفت...

سلام ایرانی وامیرسکسی دوستان گلم عید شما عزیزان مبارک.آرزوی سلامتی وموفقیت برای شما عزیزان وسایر هموطنان بازدیدکننده گان سایت امیر سکسی رادارم. قربان شما فردین

ایرانی گفت...

فردین نازنین ودلفین گل و دوست داشتنی ام من هم برای شما سال خوشی آرزوکرده امیدوارم دلهای شما درهر چهار فصل بهاری باشد ...ایرانی

 

ابزار وبمستر