ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پرواز هوس 3

در هر حال من و مامان یه جوری اتفاقات اون ساعت رو به تصادف و خواب و بی خبری نسبت دادیم . در حالی که حس می کردیم یه شور و نشاط خاصی در هر دو ما به وجود اومده . اون جوری که معلوم بود تا آخر سفر من و کیانا باید با هم می بودیم و من نباید اونو یه لحظه هم که شده تنها میذاشتم وبیخود نبود که دوستام می گفتند آدم سفر های خارج از کشور مخصوصا این تایلند رو باید مجردی بره و با خونواده حال نمیده . ولی در من یه شور و نشاط خاصی به وجود اومده بود که نمی دونستم رو زمینم یا هوا . وقتی به این فکر می کردم که کیرمو از پشت شورت مادر به کوسش مالیدم و آبمو خالی کردم پیش خودم خجالت می کشیدم و برای دلداری به خودم می گفتم کیان ناراحت نباش تو که مامانتو نگاییدی این قدر ناراحتی .. این جوری خودمو آروم می کردم و لی وجدان بیدارم می گفت آهای بچه بد اگه پا می داد راضی به گاییدنش هم بودی . یه پسر که نباید کیرشو فرو کنه تو کوس مامانش .. باز اون یکی وجدانم میومد جلو و می گفت اگه مامان بخواد حال بده چی ؟/؟ تو خیابونا که قدم می زدیم حال و حوصله چیزی رو نداشتم . مامان چند تا سوتین واسه خودش خرید و چند تا شورت و یه سری از همین چیزای ریز میز هم واسه دوست و آشنا گرفت -کیان فکر می کنی این شورت و سوتین ها مناسب من باشه ؟/؟ خندیدم و گفتم مامان اینا از چیزاییه که این جوری نمیشه نظر داد -شیطون شدی کیان . نکنه اون بغل زدن تصادفی تو خواب این جوریت کرده . یادت باشه من مامانتما شیطون . طوری این حرفا رو می زد که حس کردم حرفاش بوی سرزنش و انتقاد نداره . زنای نیمه لخت و خیلی فانتزی و باحال از کنارمون رد می شدند و مامان یه نگاهی بهم مینداخت ویه نگاهی هم به اون خانوما .-خوب دید بزن که تو تهرون خودمون از این خبرا نیست . زنا بیچاره باید با ترس و لرز نصف روسریشونو ببرن عقب .-مامان تو ناراحت میشی من این صحنه ها رو نگاه می کنم ؟/؟ -چه ربطی به من داره . تو جوونی و مردی . من که جز بچه هام هیچ دلخوشی دیگه ای ندارم . دستشو گرفتم تو دستم و برای اولین بار حس کردم که با یه حس جدیدی دارم با انگشتاش بازی می کنم .یه چند شب دیگه توبانکوک موندیم و قرار شد که بریم پاتایا ورفتیم . یه شهر ساحلی زیبا که حدود دوساعت تا بانکوک فاصله داشت . با مناظر طبیعی بسیار زیبا و دور نماهای جالب . کوه و جنگل و دریا در کنار هم .. اتفاقا اتاق ما در هتل هم درست رو به دریا بود با یه دور نمای جنگلی . چقدر طبیعت زیبا بود . اون روز من و مامان تو ساحل و شهر قدم می زدیم . مامان فقط روسری خودشو از سرش گرفته بود ولباسهاش حالت فانتزی نداشت با این حال شلواری که پاش کرده بود کونشو بر جسته نشون می داد و منو به یاد یکی دو شب اولی مینداخت که در کنارش سر کرده بودم و اون اندام وسوسه انگیزشو دیده بودم . دلم نمیخواست این سفر به انتها برسه . حس می کردم بالاخره یه شوکی تو راهه . ولی دراین چند روز اخیر روند این هیجانات یه رکود خاصی پیدا کرده بود . این که مامان هم شور و حال جوانی و هوس داشت شکی درش نبود ولی شاید اون این اجازه رو به خودش نمی داد که هوس و نیاز های خودشو با من ارضا کنه . بر عکس من که در رویاهام تا حدودی دلمو خوش کرده بودم با یه کشتی چند کیلومتری از ساحل دور شدیم . چقدر طبیعت زیبا و روح نواز بود . یه آرامش خاصی در هردومون به وجود آورده بود . دستامونو به هم داده بودیم و در کنار هم داخل نیمچه کشتی درسکوت به زیبایی اطراف نگاه می کردیم . به آسمان آبی که آدم به یاد نقاشی میفتاد . یه نقاشی زیبا . یه لکه ابر تو آسمون نمی دیدی . آب و آسمون به یه رنگ بودند . تخته سنگهای مرجانی .. درختان جنگلی .. وکیانا سرشو گذاشته بود رو سینه ام و موهای سرش در تماس با صورتم بودند . کیرم در تماس با شلوار پارچه ایش بود و به رون پاش فشار می آورد . نمیدونم چرا هوسم دوباره زیاد شده بود . اون با این که اینو احساس می کرد نمی دونستم چرا خودشو کنار نمی کشید. من بیشتر از این که از این جریان بترسم خجالت می کشیدم . نمی تونستم تو چشاش نگاه کنم . دوسه نفر دیگه هم که نمی شناختیمشون و خارجی بودند تو قایق یا کشتی کوچولوی ما بودند . یه عاشق و معشوق لباشونو رو لبای هم قرار داده بودند و سخت در حال بوسیدن هم بودند -خیلی قشنگه کیان نه ؟/؟ -آره مامان . آدم هر ناراحتی که داره از یاد می بره .. هرچی می خواستم یه حرفی پیدا کنم و بزنم انگار همه چی از یادم رفته بود . انگار هر لحظه مامانی بیشتر از لحظه پیش خودشو بهم می چسبوند . درمونده شده بودم . خودمو به یاد چیزای بد مینداختم تا کیرم بخوابه ولی می دیدم که کیانا داره دستشو رو صورتم می کشه و با یه خماری و نیاز خاصی سرشو بالاکرده و تو چشام خیره شده و.. با این حال هنوز زود بود که در مورد این حرکات قضاوت کنم  . من فقط تو این فکر بودم که دیرتر به مقصد برسیم تا این کیر لعنتی بخوابه . مجبور بودیم یه خورده گردش کنیم هر بهونه ای آوردم که از جام پا نشم ومامان متوجه کیر شق شده ام نشه نشد . وقتی از جام بلند شدم به اولین جایی که خیره شد همون نقطه لعنتی بود . با یه نگاه و لبخند معنی دار اون فهمیدم که همه چی رو فهمیده . با همه اینها کیرم قصد خوابیدن نداشت . چند تا زن ژاپنی و تایلندی و اروپایی رو دیدم که اونا هم به کیر گرسنه من خیره شده بودند وجالب اینجا بود که اونا به هم اشاره می زدند و بعد با انگشت کیر منو نشون می دادند و می خندیدند .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

جيبر گفت...

باحال بود ايول

matin گفت...

خیلی عالی و زیبا

ایرانی گفت...

باتشکر بسیار از جیبر نازنین .سرفراز باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر