ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ستایش جاوید 3

همون ستایش خانوم خودمونه ووقتی اینو فهمیدم که دیگه بیشتر از قبل غیرتی شدم و به یکی از پسرا گفتم آهای مگه خودت ناموس نداری بی شرف ؟/؟ به توچه ؟/؟ انگار تنت میخاره ؟/؟ -آره تنم میخاره مثلا میخوای چیکار کنی ؟/؟ -الان نشونت میدم . راستش من از نظر هیکل کمی بزرگم و قدم 190هست و وزنم تقریبا 90 کیلو میشه و نسبت به اون 3 تا پسر هیکل بزرگی داشتم وخلاصه پس از حرف زدن با تمام قدرت مشتی به صورتش زدم خون از بینی اش سرازیر شد و فکر کنم شکسته بود ووقتی دوستاش اینو دیدند دوتایی افتادن سرم ویه درگیری حسابی راه افتاد وراستش چون اونا سه نفر بودن وقتی یکی می زدم دو تا می خوردم . واونقدر همدیگه روزدیم که دیگه واسه هیچکدوممون جونی نمونده بود . شرایط من بدتر از اونا بود و دیگه نمی تونستم مقاومت کنم وافتادم زمین و اونا شروع کردند به لگد زدن من ومن هم دیگه داشتم از هوش می رفتم که یهو از اون طرف خیابون گشت پلیس سر رسید ووقتی اونا اینو دیدن یکی از دوستاشون گفت بچه ها هوا پسه فرارکنین . دویدن و سوار ماشینتشون شدن وگشت هم که اونا رو دید افتاد دنبالشون واونا دررفتن . درهمین حین دیدم ستایش داره گریه می کنه ومیگه آقا جاوید بلند شین چیزیتون که نشده ومنم گفتم خوبم ولی خب دروغ می گفتم چون حالم خیلی بد بود وستایش بهم گفت خیلی ازتون ممنونم و شما جونمو نجات دادین ونمی دونم شما اگه نبودین چه بلایی سرم میومد داشت همین طور حرف می زد که یهو سرم گیج رفت ودیگه نمی دونم چی شد ووقتی چشامو بازکردم دیدم توی بیمارستان یه سرم به دستم وصل کردن ودستمو گچ گرفتن وهمه فامیل کنارم جمع شدن و دارن به همدیگه میگن خدارو شکر به هوش اومد. مادرم داشت گریه می کرد و می گفت خدایا شکرت . یه خورده به دور و برم نگاه کردم یهو دیدم ستایش هم گوشه ای ایستاده وداره منو نگاه می کنه . راستش زیاد یادم نمیومد که اون روز چه اتفاقی افتاد وفقط یادم میومد که منو سوار آمبولانس کردن . چند ساعت گذشت و وقت ملاقات تموم شد ولی ستایش نرفت و اون بود و مامان . بابام که تو اداره بود و نتونسته بود بیاد ملاقات فقط مامان و ستایش اونجا بودند  .ستایش ساکت بود و حرف نمی زد که ناگهان مامان گفت من برم بیام . من موندم و ستایش . چند دقیقه ای همین طور ساکت بودیم که یهوگفت خیلی ممنون آقا جاوید واقعا نمی دونم چه طوری ازتون تشکر کنم . تواین زمونه جوونایی مثل شما کم پیدا میشه -خواهش می کنم این چه حرفیه وظیفه بود-آقا جاوید خیلی مردی . اگه شما نجاتم نمی دادی معلوم نبود الان چی به سرم میومد واون نامردا باهام چیکار می کردن . ستایش نزدیک ترشد وگفت شما پسر خیلی خوبی هستین وآرزوی هر دختریه که مردی مثل شما داشته باشه . راستش من این مردونگی شما رو ازهمون روز اولی  که وارد کلاس شدین ازحرکاتتون ورفتارتون دیدم -خواهش می کنم خجالتم ندین من که کاری نکردم من همون کاری روکردم که باید می کردم ودیگه شما خیلی خجالتم میدین . یهو اومد جلوتروکنارم ایستاد وگفت ایکاش شوهر آدم مثل شما باشه ! من کم کم داشتم از حرفاش می فهمیدم که منظورش چیه ولی خودمو زدم به اون راه . خواستم کمی خودمو تکون بدم که یهو درد شدیدی بدنمو به لرزه انداخت . انگار وضعم خیلی خراب بود و خودم نمی دونستم . خلاصه نتونستم ازجام تکون بخورم وباید چند روزی رو اونجا بستری می موندم . ستایش یه لبخندی زد و دستمو گرفت وگفت تکون نخور آقا ! دراین لحظه انگار برق منو گرفت وخودمو گم کردم ولی فهمیدم که طرف هم عاشقم شده ولی حرفی نزدم فقط گفتم ستایش خانم چیکار می کنین ؟/؟ لطفا دستتونو بکشین الان یکی میاد می بینه -عیبی نداره مگه دارم دست یه غریبه رو می گیرم ؟/؟ -منظورتون چیه ؟/؟ -دیگه خودت رو به اون راه نزن خیلی خوب می دونی که منظورم از این کارا چیه .-من اصلا منظورتون رو نمی فهمم . خودم این جوری باهاش حرف می زدم که اون چیزی رو که من میخوام وآرزوشو دارم بهم بگه . زود دستمو فشار داد و گفت جاوید تو دوست دختر داری ؟/؟  گفتم نخیر ستایش خانوم خودتونو کمی کنترل کنین . این حرفا چیه . من دوست دخترم کجا بود . خیلی زود خنده ای کرد و گفت میدونستم خدایا شکرت .جاوید عاشقتم دوستت دارم خیلی آقایی
من هم منتظر این حرفش بودم ووقتی این حرفو زد محکم گفتم هورااااااااااااااخودشه همینه ایول خدایا شکرت منو به آرزوم رسوندی . ستایش که همین جوری مات مونده بود گفت تو هم آره ؟/؟ گفتم بابا من از دستت شب و روز ندارم وآرزوم این بود که تو باهام باشی
. ستایش گفت ای کلک پس تو خودت خودتو به اون راه زده بودی . خیلی کلکی دیوونه -مااینیم ستایش دوستت دارم -من هم دوستت دارم عاشقتم جاوید . دراین لحظه اومد جلو ودستشو گذاشت روسینه ام .. ادامه دارد .. نویسنده .. جاوید


5 نظرات:

ایرانی گفت...

جاویدجان احساس قشنگ ولطیفی داری .ساده و دلنشین می نویسی و با تمام وجود .افتخار می کنم که با نویسنده خوب و خوش قلمی مثل تو آشنا شدم .شاد و سربلند باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

با تشکر فراوان
ازت میخوام یه داستان سکسی زوری بنویسی که چند نفر یه دختره را میبرن ازش فیلم میگیرن وبعدش ازش سو استفاده میکنند مثل داستان نیره حتمانصف بیشترخواننده ای این داستان را میپسندند ممنون

ایرانی گفت...

سلام به دوست گل آشنام ! ازمن خواستی این داستانو بنویسم یا از استاد گلم جاوید خان .در هر حال فرقی نمی کنه من اگه فرصت کردم در آینده این کارو انجام میدم .لطف کردی دوست خوب آشنام و یه بار دیگه هم از جاوید نازنین به خاطر قلم روان و احساس زیبایش تشکر می کنم .همگی شاد باشید ..ایرانی

جاوید گفت...

استاد عزیزم ،ایرانی .
داری منو خجالت میدی ،واقعا خیلی خوشحالم که داستان رو پسندیدی و این کارت باعث میشه که من بیشتر از قبل مشتاق نوشتنش بشم ،فقط به خاطر وبلاگ امیر سکسی مینویسم و بس و جا داره از امیر جان عزیز هم تشکر کنم که اجازه داد که من هم شروع به فعالیت تو این سایت کنم .

در ضمن دوست گلم من نمی خواستم داستان سکسی بنویسم ولی حالا که میبینم مشتاقان این جور داستان ها زیاده ،چشم اونم مینویسم .
ولی اینو بدونین که این اولین باری خواهد بود که میخوام داستان سکسی بنویسم و اگه یکم ضعیف بود به بزرگی خودتون ببخشید .

ممنون از همه دوستان گلم و به ویژه از ایرانی و امیر عزیز که خیلی در حقم لطف کردن .

شب همگی خوش .

ایرانی گفت...

جاویدجان هرجورکه راحتی و هرجور که اندیشه و احساست تو رو به اون طرف راهنمایی می کنه بنویس .سکسی یا غیر سکسی فرقی نمی کنه .هردو تاش طرفداران مخصوص خودشوداره واینو هم بدون یعنی بدان که هر جور بنویسی وهرجور بنویسم وهرجور بنویسند بازم خیلی مشکل بشه رضایت همه روجلب کرد چون سلیقه ها متفاوته خواسته ها ودیدگاهها فرق می کنه وهمه هم حق دارند .اصولا سکس لطفش بیشتر در اینه که دوجنس مخالف رودربر داشته باشه وبه نظرمن مهمترین علتی که خیلی از خواننده ها به داستانهای سکسی بامحارم علاقه نشون میدن فقط به خاطر اینه که چون همچین چیزی تقریبا امکان نداره جزدرموارد استثنایی پس می تونه یه خالی بندی هیجان انگیز باشه وقرار گرفتن درچنین فضای سکسی دلیل بر بی غیرتی عزیزان و نازنینان نمیشه .خودمن که عادتم اینه خارج از فضاوداستان سکس اصلا به هیچیک از کلمات و اصطلاحات سکس وابزار و اندام آن اشاره نمی کنم چون به کلام وفرهنگ خارج از آن اهمیت بسیاری داده ودوست دارم روابط انسانها بر پایه اصول فرهنگی وتربیتی درستی باشد واین داستانها صرفا جنبه سرگرمی وایجاد هیجان دارد .هیچ درنوشتن عجله هم نکن .دلها آنچه را که می خواهند می پسندند و بیشتر می پسندند .یعنی اگر از عشق و دوستی ومحبت ووفا بنویسی و آن چه که در این خصوص در پیرامون ما می گذرد خواننده بیشتر خود را به جای بازیگر احساس می کند وبه نظر من یکی ازدلایل این که طرفداران داستانهای سکسی بیشتر نشان می دهند این است که این سایت از اول بر همین پایه بوده واز طرفی دوستداران مطالب غیر سکسی کمتر نظرات خود را اعلام می نمایند وشرایط اینترنتی هم به گونه ایست که خیلی ها هنوز از وجود خانه عشق ما با خبر نیستند .جاوید دوست داشتنی وعزیز !یک نویسنده در عین آن که باید اعتماد به نفس داشته باشد نباید احساس کند که بهترین است .همیشه باید برای بهترشدن تلاش نماید .انتقاد پذیر باشد .از انتقاد دیگران دلخور نشود آن را باجان ودل بپذیرد .تشویقهای دیگران باید مصممش کند که باز هم برای رضایت آنان بکوشد و مهمترین خصلت او می تواند این باشد که درنوشتن شجاعت داشته باشد ومن در همین جا با نویسنده شجاع جاوید عزیز خداحافظی می کنم ویک بار دیگر از امیر عزیز هم تشکر که حضور اینچنینی ما حضور ی از اوست که با مدیریت وبنای این محیط دوستانه نشان داده که دوستیها وبرادریها همچنان پابر جاست .عید همگی مبارک !..ایرانی

 

ابزار وبمستر