ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 85

ظاهرا ندا هم می خواست یه خورده خودشو خالی کنه -امیدوارم که اون سیلی که تو بهم زدی و نعیم نویدشو به من داده بود حدیثه هم به تو بزنه -اون که همین حالا یه سیلی بهم زده که دست روز گار هم نمی تونست همچین سیلیی به من بزنه .... نمی دونم چرا هنوز دلشو نداشتم که باهاش خداحافظی کنم . شاید واسه این که بیگناه بودم . شاید به این دلیل که هنوز باور نداشتم این جریاناتو . دلم نمیومد که به این سادگیها قافیه رو ببازم .-ندا ببین عزیزم من هنوز دوستت دارم . عاشقتم . با این که نمی خوای حرفامو بشنوی با این که به من اجازه نمیدی از خودم دفاع کنم . مگه تو خودت نگفتی وقتی دستامو می گیری تو دستات ازش بوی عشقو احساس می کنی ؟/؟ مگه تو خون داغ عشقو تو رگهای من احساس نمی کنی ؟/؟.. دستامو به طرفش دراز کرده و آخرین شانسمو آزمایش کردم ولی اون با کف دستش طوری به سینه ام زد که دل به درد اومده من درد گرفت و دیگه موندنو بیش از این جایز ندونسته و دختره دیوونه رو با اشکهاش تنها گذاشتم . این بار دیگه جا نبود که به خاطر غصه هاش غصه بخورم .. رفتم خونه خودمون . خونه سوت و کور خودمون . یه مامان خدیجه ای داشتیم که اونم تو یکی از واحد های ناصر خان جا خوش کرده بود . دوست داشتم از این شهربرم . نمی تونستم حتی یکساعت دیگه تو این شهری که عزیز ترین آدمای زندگیم حرفمو قبول نمی کردند و به من بدبین شده بودند بمونم . دوست نداشتم درد بی اعتمادی نسبت به خودمو بیش از این احساس کنم ولی قبل از رفتن باید حرفای دلمو می زدم . تصمیم گرفتم یه نامه ای برای حدیثه و یه نامه هم واسه ندا بنویسم . این نا مه ها رو در دو نسخه تایپش کنم و به هر دو تاشون بدم یعنی هر کدوم علاوه بر نامه خودش اون یکی نامه رو هم تو دستاش داشته باشه . این جوری یه خورده سبک می شدم و یه خورده هم آروم می گرفتم و کمتر فکر و خیال می کردم . رحم خدا بسیاره شاید یه نوری تو دلشون مینداخت که واسه من یه فرجی شه . برام مال و ثروت دنیا هیچ ارزشی نداشت . واسم ندا مهم بود که از همه ثروتهای دنیا بالاتر بود . اول واسه ندا نوشتم ....... تقدیم به عشقی که وقتی دریچه قلبم را به رویش گشوده و او را در درونش جای دادم آن دریچه را برای همیشه بستم تا دیگری را در آن جای ندهم . امروز دوست داری که از خانه قلبم بگریزی .. عیبی ندارد به زور نمی توان عاشق شد .. به زور نمی توان عاشق بود ولی فاصله بین عاشق بودن وعاشق نبودن چیست ؟/؟ ماه و خورشید در پشت ابر نمی مانند . سرانجام روزی به  حقیقت پی خواهی برد که دیگر خیلی دیر شده باشد . آن روز به خوبی در می یابی آن که عاشق واقعی بوده من بوده ام یا تو ؟/؟  فقط ادعای دوست داشتن وعاشق بودن می کرده ای ولی من هعمیشه دوستت داشته ام . بد بختی و رنج و شکنجه از روز تولدم بر پیشانیم نوشته شده و این چند روز خوشی هم اشتباهی در فایل سرنوشتم بوده .. با همه اینها من از شهر خود از همه دلبستگیهایم فاصله می گیرم و می روم تا دیگر به دیدن من زجر نکشی . می دانم که اگر به تو سوگند بخورم با ور نخواهی نمود ولی به روح پدرم سوگند کوچکترین خیانتی به تو نکرده ام . عشق من نسبت به تو عشقی پاک بوده که با هیچ چیز دیگر در این دنیا تعویضش نخواهم نمود . تمام اینها توطئه ای بوده از طرف کسی که فکر می کرده دوستم می دارد و عاشقم می باشد . این دیگر گناه من نیست که دیگری هم دوستم بدارد و همانگونه که گناه من نیست که دیگری را دوست ندارم و تو نمی خواهی که این حقیقت را بپذیری . اگر بخواهم داستان دو شب قبل را برایت تعریف کنم باورت برایت دشوار است و به من خواهی خندید اما آن ندایی که من می شناختم باورم می داشت هر چند قسمتهایی از این جریان را با عجله برایت تعریف کرده ام ولی تمسخر تو برایم بسیار درد ناک بود .. من افتخار می کنم که همان نوید ساده و ندار گذشته باشم . همانی که داشتن یک دوچرخه برایش آرزو بود ولی آن نوید دیگر کلوچه ای را که به میان شنها انداخته باشی بر نمی دارد . دیگر محتاج تو و خانواده مغرورت نخواهم بود . دیگر محبت مادرم را هم که پسرش را درک نمی کند نخواهم خواست . دلم می خواهد زنده باشم و تو و لحظه پشیمانی ات را ببینم . آنگاه مرگ را با آغوش باز خواهم پذیرفت . لحظه پشیمانی ات را ببینم تا ببینی چه دردی دارد اگر کسی نخواهد به درد دل تو گوش بدهد وبخواهد که پیش داورانه سرت راببرد . آن روز خواهی فهمید منی که به حق می گفته ام چه دردی کشیده ام .. برای حدیثه یه خورده محاوره ای تر نوشتم ............... دستت درد نکنه خواهر عزیز  .این بود رسم جوانمردی ؟/؟ عشق و عاشقی زورکی نیست که بخوان تو دل یکی بچپونن . تو به خودت میگی عاشق ؟/؟ عاشقی که بخواد رنج و درد عشقشو ببینه اونو عذاب بده چطور می تونه اسم خودشو بذاره عاشق ؟/؟ تویی که به قیمت نابودی من حاضری منو به دست بیاری اسم خودتو میذاری انسان ؟/؟ تازه من نابود شده چه به دردت می خورم . عاشق اونه که برای اونی که دوست داره بمیره . خودشو فدای اون کنه . نه این که طرفو فدا کنه . حدیثه تو منو کشتی . گناه من چی بود . جز این که شب و روز واسه تو و خونواده ات حرص می خوردم .؟/؟ جز این که با خوشی شما خوش بودم ؟/ ؟جز این که وقتی داداشت از دام اعتیاد خلاص شد حس کردم که بار سنگینی از روی دوش من بر داشته شده ؟/؟ جز این که تو و حسنو مشغول کاری کردم ؟/؟ جز این که دوست داشتم در یه خونه ای زندگی کنین که حقتونه .؟/؟  منتی نمیذارم چون همه اینا رو خدا بهتون داده و منم یه وسیله ای بیش نبودم . خدا همه اینا رو به من هم داده بود و دوباره گرفت . من ازش پول نمیخوام ثروت نمیخوام . چون اون به من ثروتی داده بود که از همه دنیا بالاتر بود . روز گار بد شده . تو با این کار بچه گونه ای که کردی خواستی بین من و اون جدایی بندازی و موفق شدی ولی آگاه باش که من اگه بمیرم هیچوقت خودمو اسیر تویی که روح منو کشتی و عشقمو ازم گرفتی نمی کنم . من ندای خودمو محکوم کردم که چرا به حرفام توجه نداره . شاید این یه انتظار بیجا باشه . من حالا هیچ راه دیگه ای ندارم . من همه چیزمو از دست دادم . تو یا دوستم داری یا نداری . اگه نداری پس این بازیها واسه چیه واگر هم داری پس تو رو به همون عشقی که تو قلبته و برات مقدسه قسمت میدم که حقیقتو به ندا بگی تا اون بفهمه که من هر گز به عشقمون خیانت نکرده ام . هر چند که دارم از این شهر و دیار میرم . من تنهای تنهام . هیشکی دیگه دوستم نداره . حتی تو که فکر می کردی دوستم داری دوستم نداری . تو از هر دشمنی واسم دشمن تری ولی من با همه اینها ازت کینه ای به دل ندارم . چه بی وجدان باشی و چه با وجدان به خدای بزرگ می سپارمت . مواظب داداش حسن باش و مامان گل و زن داداشت ... اون مغازه هم از شیر مادر حلال ترت . اون مال منه . بیشتر پولشو به ناصر خان پرداخت کردم . قبل از این که بمیرم بقیه شو میدم . همونجا کاسبی خودتو بکن . فقط یه خورده در خلوت خودت فکر کن که با من و ندای من چیکار کردی . تو دل دو عاشقو شکستی . اگه یکی دل تو رو این جوری بشکنه چه حالی میشی ؟/؟ می خوام بهت التماس کنم که بهم رحم کنی ولی هرچی فکرشو می کنم می بینم مدتهاست که یاد گرفتم جز خدا به کسی التماس نکنم هر چند گاهی وقتا خودمو پیش زنم کوچیک می کردم وای خدایا منو ببخش قسمت این بوده که تنها باشم تنهای تنها ..... با رنوی مدل 59 خودم اون وقت شبی رفتم خونه سیمین دوست ندا .... تعجب کردند منو با اون سر و وضع دیدند . سیر تا پیاز ماجرا رو واسشون تعریف کردم . سهیل داداش سیمین از بس خندید چشاش پر اشک شد که مادرش بهش گفت جوون مردم داره دق می کنه تو داری می خندی ؟/؟همون شبونه نامه ها رو به دست صاحبانش رسوند . می دونستم که حدیثه نامه رو می خونه ولی از سیمین خواهش کردم که از ندا بخواد که یه وقتی نامه منو پاره نکنه .. برایم اهمیت زیادی داشت که احساس  منو درک کنه . وقتی سیمین از پیش ندا بر گشت تا اونو به خونه اش برسونم ازش پرسیدم ندا چیزی نگفت لبخند تلخی تحویلم داد و گفت نامه اتو خوند ولی اینم گفت که تو نباید اون چهار پنج میلیون پولو با خودت می بردی حقت نبود و ازت پسش می گیره -اگه دفعه دیگه دیدیش بهش میگی گدا خودتی این حاصل دسترنج خودمه . من که تا دو سه ساعت دیگه از این شهر و دیا رمیرم -آقا نوید باورکن ندا عاشقته از روی خشم و ناراحتی این حرفا رو می زنه . من حرفای شما رو قبول می کنم . یه صداقتی تو چهره شما هست ... -خب همین جا ترمزکن خواهر .. چطور این صداقتو ندای عاشق نمی تونه ببینه  -ببین یه زن حسوده . بعضی وقتا نمیشه بهش ایراد گرفت . اون عکسایی که من دیدم ... ولی اون باید با خونسردی به حرفات گوش می داد . با این حال عجله نکنین زود تصمیم نگیرین . خدا رو چه دیدی -دیگه از همه چی بدم اومده . فقط به ندا بگو که بر نامه طلاقشو بعدا ردیف می کنم و به مامان خدیجه منم بگو اگه یه وقتی خبر مرگ پسرشو آوردن تعجب نکنه و ناراحت نشه پسرش راحت میشه اگه بمیره . فقط جنازه امو تو صحن امامزاده ابراهیم دفن کنن . خیلی دلم میخواد کنار بابام باشم . فکر کنم اگه بجنبم یه جای خالی باشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

جاوید گفت...

دوباره سلام ایرانی جان
باز هم استاد عزیزم ایرانی با کلام شیوا و دل نشینش مرا غرق در رویا کرد .
ایرانی جان اون متن نامه های نوید خیلی زیبا و دلنشین بود و خیلی خوشم اومد و امید وارم که قسمت های بعدی به خوبی و خوشی تموم بشه .

با تشکر از استاد عزیزم ایرانی و امیر گل و عزیز

شب همگی خوش

Shadow-of-death گفت...

عالي بود، اما مگه قرار نبود كه قسمت ٨٥ تموم شه؟
چند قسمت ديگه مونده؟

راستي بابت اون يه غلط املايي نظر قبلي متأسفم، بعد تاييد متوجه شدم كه نميشد كاريش كرد! lol

ونداد گفت...

مثل همیشه عالی فقط این ندای عشق کی تموم میشه ؟

ایرانی گفت...

باتشکزازجاوید شادو وونداد نازنینم .ازلطف همگی سپاسگزارم .تاچندروز آینده پرونده داستانهای کرسی داغ هوس وندای عشق بسته میشه .جاوید گلم طبق معمول شرمنده ام کردی .شادوی عزیزم تا حالا صبرکردی چندروزدیگه هم صبرکن درمورد غلط املایی پیش میاد مسئله ای نیست گاهی ذهن آدم مشغوله ..من یه بار به جای بطری همش می نوشتم باطری .ونداد گلم فقط چندروز دیگه مونده وازهمین حالا دلتنگی های من شروع شده .سیزده بدر به همه تون خوش بگذره ..ایرانی

 

ابزار وبمستر