ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

چشم قربان !

رستم به دعوت داریوش به عنوان مهمون افتخاری رفته بود خونه شون . داریوش یه سری از هم خدمتی ها و دوستان قدیمشو دعوت کرده بود ولی رستم هم خدمتی اونا نبود فقط همکلاس داریوش بود . این گروه حول و حوش شصت سال سن داشتند . صاحب خونه از مهمون افتخاری خواست که یکی از خاطرات جالب سربازی خودشو که می دونست چیه و راجع به کلکی بود که واسه معافیت ازخدمت زده بود و داستانهای پیرامون اون صحبت کنه . موضوع مربوط به چهل سال پیش بود سال 1350 . رستم هر بار که می خواست این خاطره رو تعریف کنه طوری با لذت و هیجان می گفت که انگار اولین باره که داره تعریف می کنه یا این که ماجرا همین الان داره اتفاق میفته . اون حالا 59 سالش بود ولی اون موقع 19سال داشت ....... همه مونو به خط کرده بودند . ما تازه رفته بودیم آموزشی . موهای سرمونو تراشیده بودند و لباسامونو هم داده بودند . قرار بود آزمایش پزشکی بگیرند و معاینه مون کنند که هرکی معذوریت پزشکی داره بیماری خاصی داره معافش کنند . اگه کف پا صاف بود وضعف چشم تا یه حدی بود و وزن بدن هم خیلی زیاد ,  می شد معاف گرفت ودر یه صورت دیگه هم معافی می دادند و آن این که اگه باد یا ورم فتق می داشتیم و یه بیضه ما از اون یکی سنگین تر بود و به اصطلاح دو تا بیضه رو نمی شد تراز کرد می تونستیم معافی بگیریم . حالا راست یا دروغشو نمی دونم یکی از بچه ها تعریف می کرد که یکی قبل از معاینه کاری کرد که یه زنبور بیضه اونو نیش بزنه و ایجاد ورم کنه وپزشک گول خورده معاقش کرده . معاینه هم حداکثر تا یک ساعت بعد از گزیدگی یا گزندگی زنبور باید صورت بگیره وگرنه ورم می خوابه وزنبور گزیده هم باید درد شدیدی رو تحمل کنه .ولی بیشترا عقیده داشتند که ورم چند ساعت رو بیضه ها می شینه .  پادگان پر از زنبور بود وجمعیت سربازان هم زیاد . من و دو تن از دوستام هرکدوم چند تا زنبور رو کردیم داخل قوطی کبریت و نوبتمون که نزدیک شد رفتیم دستشویی در قوطی رو باز کردیم و طوری عمل کردیم که زنبوره اونجا رو نیش بزنه . فقط من موفق شدم . اوخ که چه دردی داشت و چه ورمی . دیگه خودمو معاف وآزاد می دیدم و به ریش دولت می خندیدم واقعا با کیر خودم داشتم دولتو کیر می کردم . درد و سوزش شدید رو تحمل کرده فقط باید حواسم می بود که متوجه التهاب بیضه ورم کرده ام نشن . هرکی میومد بیرون می گفت که پزشک یک جناب سرهنگ زنه و خیلی هم جدی و خشنه . خیلی ها خجالت می کشیدند و خیلی ها هم با کری خوندن و به امید حال کردن با دکتر زن وارد می شدند ولی وقتی اون هیبت و جدیت جناب سرهنگ رو می دیدند جفت می کردند . من مثل حالا چهار شونه و خوش تیپ بودم تازه اون موقع جوون هم بودم و از شما چه پنهون یه کیر کلفت به طول بیست سانت داشتم و نمی دونم چرا شق شده بود و نمی خوابید . حالا نیش زنبور بود یا شوق و ذوق معافیت بود یا یه چیز دیگه نمی دونم . دلم مث سیر و سرکه می جوشید . همه کیرشونو روی میز میذاشتند . جناب سرهنگ خانوم ویدا  که دکتر ارتش بود مث ناظم مدرسه یه چوب ترکه ای به دست گرفته بود چوب رو می ذاشته ته آلتی که رو لبه میز قرار داشت و اونو بالا می آورد و نگاهی به بیضه ها مینداخت و اونایی رو که حس می کرد نیازه دستمالی می کرد ولی بیشترارو  با یه نگاه می گفت که برن . به خدمتشون ادامه بدن . کیر شناس خوبی بود . اکثرا سختشون بود که شلوارشونو پایین بکشن وکیرشونو نشون بدن . اون هارت و پورت و کری خوندن دیگه وجود نداشت .  همه در مقابل این زن تسلیم شده کسی جرات نداشت نگاه و نظر منحرفانه ای داشته باشه . وقتی کیرمو گذاشتم رو میز یه خورده شگفت زده شد هم سر و تنه اش با مال بقیه فرق می کرد و هم قالبش . بد جوری شق کرده بود آلت رو با ترکه داد بالا و به بیضه ها نگاه کرد .. منو دیگه مرخص نکرد به دستیار مردش گفت که این مشکوکه باید همین جا باشه دتا بیشتر بررسی کنم . این کلمه مشکوکش خودش مشکوک بود . نمی دونستم آیا منظورش این بود که من مشکوکم یا سلامتی وکیر من مشکوکه وموردی که من دارم . دوست داشتم معاینات زودتر تموم شه وتا قبل از این که ورم بخوابه دستور معافیت من صادرشه . همه رفتند و اون دستیاره هم رفت . من موندم و جناب سرهنگ ویدا . با این که شلوارمو بالا کشیده بودم مثل بید می لرزیدم ومثل سگ می ترسیدم ولی نمی دونم چرا این کیر نمی خوابید . خانوم دکتر یه خونه سازمانی همون حوالی داشت وبا همون خشونت لازمه سرهنگی گفت -می دونی پسر کسی که بخواد سر دولت کلاه بذاره جریمه اش چیه ؟/؟ بسته به نوع عملیات داره ولی فکر کنم اگه کلک زده باشی حداقل سه ماه اضافه خدمت داره . تازه اگه باز داشتی نداشته باشه . خونه من و درمانگاه کنار همند و باید یه معاینه اساسی تری ازت بکنم و بفهمم چیکاره ای . بچه ها شجره نامه اونو داشتند . با این که خشن بود ولی خیلی زیبا و جسور بود . می گفتند شوهرش از دستش فرار کرده و رفته و بر نگشته . یکی می گفت اونو طلاق داده رفته . خونه سازمانی ویلایی قشنگی داشت . روی یه تپه جنگلی خوشگل تو یکی از شهر های شمال بود . جناب سر هنگ لهجه تهرونی ها رو داشت . تو راه درد و سوزش شدیدی داشتم ولی عشق معافیت باعث شده بود دردو بخورم . نمی دونم چرا این سر هنگه لفتش می داد . رسیدیم خونه شون و منو برد تو اتاق خوابش وتخت و پنجره اشم بود روبروی کوه و جنگل . دل تو دلم نبود . درد و سوزشم کمتر شده بود . شلوارمو کشیدم پایین یه نیم نگاهی به کیرم انداختم وای ورم داشت می خوابید فقط یه خورده التهاب داشت . حتما سه ماه اضافه خدمت هم می خورم . عجب غلطی کردم . جناب سرهنگ ویدا خانوم از اتاق بغلی برگشت . باورم نمی شد این همون زن خشن زیر یونیفورم باشه . یه شلوار لی چسبون کون گنده کن پوشیده بود و موهای مشکی لختشو افشون کرده تا وسط کمرس ریخته بود . چهره اش منو به یاد فروزان هنرپیشه سینما مینداخت . فقط یه خورده چاق تر بود . نصف سینه هاشم انداخته بود بیرون . داشت یادم می رفت که واسه چی اومدم . این بار کیرم در اثر هوس سکس با سرهنگ ویدا شق کرده بود . نه سوزش و التهاب حاصل از نیش زنبور .-بیا جلو ببینم . بکش پایین . شلوارمو کشیدم پایین خم شد و به بیضه هام نگاه کرد . اون قسمتی رو که زنبور زده بود به دقت نگاه کرد -به ریسکش می ارزه ؟/؟ -متوجه فرمایش شما نمیشم جناب سر هنگ . من راه رفتن واسم سخته . زیر شکمم درد می گیره . این ورم گاهی می خوابه گاهی زیاد میشه .-اگه دروغ گفته باشی میگم سه تا شش ماه اضافه خدمت واست بزنن وکارتتم موقع ترخیص بهت ندن . الان میام معاینه دقیق . کیر منو با صابون شست طوری که با وجود سوزش بیضه از بس خوشم میومد نزدیک بود آبمو تو دستش خالی کنم . منو نشوند رو تخت و کیرمو تا ته گذاشت تو دهنش و نوکش داشت حلقومشو پاره می کرد -جناب سرهنگ ما خیر معافیتو خوردیم . ترس برم داشته بود با این که کیف می کردم ولی جفت کرده بودم نمی دونستم چه نقشه ای داره دیگه نتونستم تحمل کنم . زندان و اضافه خدمتو پس از این که آب کیرم روونه دهن جناب سرهنگ شد به چشم می دیدم . چند تا از این جهشهای کیری منو خورد ویه مقدار از منی منو ریخت تو یه قوطی مخصوص .. یه خورده امید وار شدم به این سادگیها که معاف نمی دادند . زیپ شلوارشوباز کرد و رو تخت دراز کشید و پاهاشوبه طرفین باز کرد و گفت حالا بکش پایین . وای این سرهنگه چرا اینجوری می کنه . تو عمرم فقط یه بار رفته بودم شهر نو تهران یعنی جنده خونه معروف شهرمون نزدیک دروازه قزوین و میدون غار . اونجا جندهه دامن داشت و به من می گفت بکش پایین ولی این که جنده نیست می خواد معافی بده بهم . بلوزشم در آورد ودیگه فقط یه شورت و کرست داشت . اون موقع به سینه بند می گفتند کرست و منم این سوتین تو دهنم نمی گرده . بهم دستور داد لخت شم .. حتما دیگه میخواد منو چکاپ کامل کنه . شاید داره منو وسوسه می کنه که کیر منو بیضه هامو اندازه بگیره . نمی دونستم کیرم شق شه به نفعمه یا بخوابه .؟/؟ دستور داد شورتشو هم پایین بکشم -سرباز تو چقدر خنگی من که نباید به تو آموزش بدم واسه دفعه بعد اگه بخوای از این خنگ بازیها در بیاری من می دونم و تو . نفهمیدم چی داره میگه دفعه بعد روز و روزای بعد رو میگه یا قراره شورتشو بالا پایین بکشم .؟/؟ شایدم برای صدور معافیت باید دوبار آزمایش می کرد . راست می گفت پاک خنگ شده بودم کرستشو خودش از سرش در آورد و من و اون عین تازه به دنیا اومده ها رودر روی هم قرار گرفتیم . کف یکی از دستاشو دور کیر من لوله کرد سرشو به سر کوسش مالید ازم خواست که خودمو بندازم روش . خودشو به طرف من حرکت داد ووای کیرم رفت تو کوسش . چه مزه ای می داد . کوس اون جندهه گشاد بود ولی کوس تنگ جناب سرهنگ خیلی بهم می چسبید -آههههه سرباز -جان نثار رستم -رستم تو با این کیر رستمی خودت می خوای معاف بگیری -هرچه شما مرحمت بفر مایید قربان -آخخخخخ دست و پا چلفتی ! نشون بده یک مردی . تا آخر بفرست بره که بیضه هات بخوره به کوسم -چشم قربان -میشه اینجا ارتش بازی در نیاری -نمی دونستم چی بگم که ایراد نگیره لال شدم . پس هنوز صحبت بیضه بود و این امید واری وجود داشت که معافی بگیرم . کیرمو با سرعتی زیاد به ته کوس ویدا می کوبیدم و اونم در این محیط دنج جنگلی جز جیغ زدن وهوس نشون دادن کار دیگه ای از دستش بر نمیومد و من هنوز در انتظار معافیت بودم . خوار مادرتو گاییدن زنبور با این نیش زدنت . پس کی بود می گفت که نیش زنبور تا ساعتها آدمو باد میاره . زنبور هم همون زنبورای قدیم . جناب سرهنگ درست شده بود مثل یه جنده . نوک سینه هاش تیز شده بود . هر کاری رو که روی جندهه پیاده کرده بودم رو اونم پیاده می کردم . نوک سینه هاشو گرفتم تو دهنم ومثل شکلات میک می زدم . به دست و پا زدن افتاده بود . دیگه اون هیبت و شکوه یک ارتشی رو نداشت مثل موم اسیر دستای من بود . اوخ که چه حالی می داد گاییدن اون . اون دیگه شده بود یه زن احساساتی و لطیف و هوسباز -رستم باید آبمو بیاری وگرنه باید بری زندان . شوهرمو فراریش دادم . دو تا دستاشو به حالت تسلیم رو تخت ولو کرده و با دستام مچ دستاشو گرفتم -واییییی کوسسسسسسم لوله تفنگ کیرت کوسمو خوب هدف گرفته و آتیش کرده -قربان -بگو ویدا من که لباس تنم نیست -ویدا کوست حرف نداره -حرف نداره پس نشون بده که حرف نداره . میگن جوونا همش کوس دزدن . عاشق کوس عبور آزادن پس معطل چی هستی -دیگه از معاف خبری نیست ؟/؟ -از همون اولش می دونستم تو فیلمی . شوهرم هیچوقت نتونست ارضام کنه . مردی که نتونه بهم حال بده به درد لای جرز می خوره . اگه تونستی منو ارضام کنی آبمو بیاری که من حکم معافی تو رو جور می کنم .. از این باحال تر نمی شد پاهاشو به پهلوها باز کرده و دیگه با شجاعتی زیاد کیرمو می فرستادم توی کوسش . هرچه می گاییدمش هوسش زیاد تر می شد ولی تمومی نداشت و به فینال نمی رسید -بهت میگم آبمو بیار اگه نیاری پدرتو در میارم .. دیگه در مونده شده بودم و خودمو لعنت می کردم که چرا پام به اینجا باز شده . یه لحظه یاد جنده ای افتاده بودم که آبشو آورده بودم . اون خیلی ازم تعریف کرده بود ومی گفت کسی که بتونه آب جنده رو بیاره می تونه تمام زنای دنیا رو ارضا کنه . اون روز چند دقیقه با کیرم کوس جندهه رو گاییدم و اونم هوسی شده بود و رفتم رو میک زدن کوسش ... همین کا رو رو خانم سرهنگ ویدا پیاده کردم . کوس تنگ و ناز و خوش طعمشو گرفتم تو دهنم و تمام لگد هایی رو که به طرفم پرت می کرد تحمل کردم تا این که به زور سنگینی خودمو به پاهاش وارد کرده و اون چوچوله ها و یه خورده از داخل کوسشو گرفتم تو دهنم وول کنش نبودم . از بس با کف دستاش به سرم می کوبید سرسام گرفته بودم .-وایییی کوسسسسم دارم می میرم اوخ نه نه ... این دیگه چیه پسر خوبه خوبه دیگه تحملشو ندارم .. باشه قبوله معافت می کنم .. ولی من ول کن قضیه نبودم باید اونو به ارگاسم می رسوندم شاید اون جوری می زد زیر قولش . طوری کوسشو میک می زدم که هر لحظه به سرعت این کارم اضافه می کردم تا جایی که این سرعت ثابت موند . زبون و سقف دهنم دیگه بیحس شده بود . ویدا دیگه به سرم نمی زد . پاهاش شل شده بود -جوووووون جوووووون معافی .. معافی ... حال دادی .. بهم کیف دادی منم بهت حال میدم .. پس از اون روبروی جنگل سبز یه چند دقیقه ای کوسشو گاییدم و ازم خواست که آبمو تو کوسش خالی کنم منم با ترس و لرز این کارو کردم . با خودم حساب کردم کوس خوارش کرده من که معافم . میخواد حامله شه میخواد نشه . وقتی کارمون تموم شد و خوب اندام لختشو ورانداز کردم تازه متوجه شدم که واقعا بیست بیسته و حرف نداره . زیر لباس ارتش این زیباییها کمتر مشخص بود -خوش گذشت رستم ؟/؟  واقعا رستم گونه کار کردی . ویدا یک زنه ولی مثل یک مرد رو حرفش وای می ایسته . دلم نمیاد که از تو دل بکنم ولی چاره چیه . باشه هر چی تو بخوای ولی اگه می موندی من تو رو گماشته خودم می کردم . هیشکی دیگه رو هم به محفل خودمون راه نمی دادم . تقاضای طلاق از شوهرمو دادم که به زودی تمومش می کنم و خلاص میشم .. نمیذارم بهت سخت بگذره . فقط وقت اداری یه خورده دیسیپلین رو باید رعایت کنی . نمی دونی چقدر اعصابم آرومه حالا . اینجا همشون مث سگ ازم می ترسن . اگه مرد بودم می شدم فرمانده پادگان . شایدم شدم . به هیشکی رو نمیدم .. اندام زیبای ویدا و این جنگل و... -بهت قول میدم اگه از اینجا خوشت میاد و خیلی شاعرانه به نظر می رسه تا آخر خدمتت همین جا با هم می مونیم . وسوسه شده بودم . حرف درستی می زد . من الان اگه می رفتم تو شهر خودمون باید خر حمالی می کردم . باید می رفتم سرکار . وضع خونواده هم طوری نبود که در جا واسم زن بستونن . دنبال کوس و جنده بازی هم نمی تونستم برم . اگه پولی هم واسم می موند باید آخر هفته ها می رفتم شهر نو . وقتی که قبولی خودمو واسه در کنار ویدا موندن قبول کردم انگاری که دنیا رو بهش داده باشن . از خوشحالی هوسش دوباره بر گشت -رستم من به تو کون هم میدم . هرچی بخوای میدم . دوستت دارم . می میرم واسه کیرت . دستشو به علامت سلام نظامی به طرف کیرم گرفت ومن این بار با خودم گفتم که باید با کیر هم اونو به ارگاسم برسونم و همین کارو هم انجام دادم .کبکش داشت خروس می خوند که نه تنها طلسمو شکسته بلکه دوبار هم آبش اومده -ویدا جون این کیر هایی رو که در روز معاینه می کنی -نترس رستم ویدا که باهات پیمان بسته امکان نداره عهد شکن شه ولی تو چی اگه مرخصی ساعتی بگیری بری شهر -سرهنگ خوشگل من وقتی آدم بهترین رو زیبا ترین رو هوس انگیز ترین و طناز ترین رو داره چرا بره دنبال پایین تر .. تازه رستم بهت وفاداره عزیزم .. دوسال گذشت و ما از هم سیر نمی شدیم . خدمت تموم شد و چشای ما پر از اشک و دلهای ما پر از سوز و آه بود . ازش خواستم که واسم چند ماه اضافه خدمت بزنه دلش نیومد -برو به کار و زندگیت برس . سرنوشت من این بوده دیگه .. دوازده سال بزرگتر از من بود و خیلی زود ترقی کرده و درجه گرفته بود . چند تا هم تشویقی داشت . رفتم به شهر و دیارمون تهرون بزرگ وکار و کاسبی ام گرفت و با یه دختری که از قبل هم نمی شناختمش و بابا ننه ام واسم رفتن خواستگاری ازدواج کردم . ازش فقط یه پسر داشتم . زن خوبی بود . یه چند سالی گذشت . یه روز زنگ در خونه مون به صدا در اومد . درو باز کردم .. وای ویدا بود جناب سرهنگ . نمی دونم شاید حالا شده بود تیمسار . می خواستم بگم بیاد داخل ولی روم نمی شد .گفت که محل خدمتی اون حالا شده تهرون و آدرس منو از بابام اینا گرفته .. یه خونه مجردی داشت . صیغه اش کردم و هر چند وقت درمیون یه سراغی هم ازش می گرفتم . البته زنم چیزی از این موضوع نمی دونست . چند وقت بعد زن اصلی ام مریض میشه و می میره و منم این ویدا خانومو عقدش می کنم . حالا از اون یه دختر دارم و از همسر مرحومم یه پسر .. -رستم جان این داستانی که گفتی شبیه فیلمهای هندی بود .. از گوشه و کنار صدای پچ پچ میومد .. ای بابا ویدا که زنشه چطور از گاییدنهاش تعریف کرده -ول کن بابا اون الان هفتاد و خوردی سن داره و دیگه رستم هم که خودمونیه همه ما زن و بچه داریم . تازه همین الان یکی می گفت که اون و ویدا جونش شبا با هم میشینن داستانهای وبلاگ امیر سکسی رو می خونن و بعدش میرن تو رختخواب .. در همین لحظه رستم رو کرد به سایرین و گفت از این داستان چه درسی می گیریم ؟/؟  درس مهمشو میگم . هرکسی یه چیزی می گفت یکی از عشق یکی از امید و استقامت و یکی از قسمت ... اما رستم گفت همه اینا درست اما نکته اساسی این که زن هر چقدر قوی باشه و قدرتمند تیمسار باشه سلطان باشه فرمانده باشه وامر و نهی کنه ومرد هر قدر زن ذلیل باشه وزن هر قدر کوس نازش خریدار داشته باشه این کیره که سلطنت می کنه کیره که تیمسار و فرمانده و سرلشگر و سرهنگو هر چی که می خواین حساب کنینه وحرف آخر در واقع با اونه . یکی از میون جمعیت فریاد زد و گفت درسته که پیروزی با کیر وکیرداراست ولی به شرطی که همیشه سر فراز باشه .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

18 نظرات:

ایرانی گفت...

شب جمعه همگی خوش ! به محفل گرم و دوستانه ما خوش آمدید .یه داستان سکس با خواهرزن ویکی هم دوجنسی ساده داشتم که اونو به ترتیب در سه شنبه وجمعه هفته بعد منتشر می کنم .همه شما عزیزان و بازدید کنندگان نازنین را به خدای یگانه می سپارم .شادکام باشید ..ایرانی

ایرانی گفت...

با همه احترامی که برای بعضی از همکاران ندیده و نشناخته ام در سایت لوتی قائلم ولی متاسفانه این سایت انگار صاحب و مدیری نداشته ویه حالت هر کی به هرکی دارد گاهی لطف می کنند پس از چند اشاره و اعتراض به منبع داستان اشاره می کنند گاهی این کارو انجام نمیدن اصلا یه سری کارای ماستکی ماستکی انجام میدن .حالا میگیم اینا رو ولش یه کاربری هست به نام abr135 اگه بخوام بگم نرمال نیست و از نظر روانی یه خورده مشکل داره زشته و توهین میشه شما خودتون قضاوت کنید جدیدا چند تا از داستانهای تک قسمتی منو که منتشر کرده حالا اون منبع پایین رو پیشکشش .گرفته اسم داستان رو هم حذف کرده که مثلا من نفهمم .معلوم نیست این شبری یا شیری نازنین کجاست که به این کاربرسایت لوتی گوشزد کنه آخه چرا از داستانهای به درد نخور وبلاگ امیر کپی می گیرید که به خاطر حذف سر و ته این داستانهای بی سر و ته منت هم رو شما بذارن .حالا گذشته از اینا من کاری به این کارا ندارم .چه واسه شما مدیران نازنین و زحمتکش سایت مذکور مهم باشه چه نباشه اگه یه مقاله کوبنده از این جانب دیدید گله مند نباشید .هرچند این روزا زیاد وقت ندارم و با وجود تب و سرفه شدید و آنفلونزابازم فکرم پیش شما بازدیدکنندگان گرامی سایت خودمونه وبا همین وضعیت هم می نویسم و اون وقت این کاربر رانده شده از خبر نامه سایت ما میره اونجا گرد و خاک بلند می کنه .آخر هفته خوبی داشته باشید .خدا نگه دارتان ..ایرانی

سعید گفت...

سلام
خیلی قشنگ بود
مرسی

ABBAS گفت...

عالی بود و داستان نویی بود تو سبک خودش من که واقعا خوشم اومد امیدوارم همیشه موفق باشی

مرتضی گفت...

درود به ایرانی عزیز
داستان جالب با موضوع جدیدی بود.ممنون

ایرانی گفت...

باسلام به داداش سعید عباس جان وآقا مرتضای گل .صبح جمعه همگی به خیروشادی .متشکرم از نظرات گرم وپرشورتون .شادباشید..ایرانی

جيبر گفت...

شاهكار بودگل كاشتي

امید گفت...

سلام به دو دوست عزیزم امیر و ایرانی
امید هستم. ممنونم از داستانهای زیباتون و دستتون درد نکنه
جناب اقای ایرانی امیر الان وقت نداره و ازش درخواستی نمیکنم ولی یه سوال از شما دارم اگر امکان داشت جوابم رو بدید یادم میاد امیر آرشیوی از کل داستانهای روی نت داشت آیا شما هم دارید؟ بخصوص داستانهای سایت آویزون خدابیامورز اگه دارید یا اگه امیر گلم این پیام رو میخونه و این داستان رو ، هرکدوم دارید برامون بزارید ممنون میشم دنبال داستان پازل تمنا هستم و کاملش نیست.حالا که دیگران بدونه ذکر منبع داستان میدزدند و میزارن شما با ذکر منبع بزارید تا یاد بگیرند
دوست دار شما
-------------- امید ------------

ناشناس گفت...

سلام به دو دوست عزیزم امیر و ایرانی
امید هستم. ممنونم از داستانهای زیباتون و دستتون درد نکنه
جناب اقای ایرانی امیر الان وقت نداره و ازش درخواستی نمیکنم ولی یه سوال از شما دارم اگر امکان داشت جوابم رو بدید یادم میاد امیر آرشیوی از کل داستانهای روی نت داشت آیا شما هم دارید؟ بخصوص داستانهای سایت آویزون خدابیامورز اگه دارید یا اگه امیر گلم این پیام رو میخونه و این داستان رو ، هرکدوم دارید برامون بزارید ممنون میشم دنبال داستان پازل تمنا هستم و کاملش نیست.حالا که دیگران بدونه ذکر منبع داستان میدزدند و میزارن شما با ذکر منبع بزارید تا یاد بگیرند
دوست دار شما
-------------- امید ------------

ali t4nh4 گفت...

سلام عالی بود مخصوصا این چند خط آخرش.
(نکته اساسی این که زن هر چقدر قوی باشه و قدرتمند تیمسار باشه سلطان باشه فرمانده باشه وامر و نهی کنه ومرد هر قدر زن ذلیل باشه وزن هر قدر کوس نازش خریدار داشته باشه این کیره که سلطنت می کنه کیره که تیمسار و فرمانده و سرلشگر و سرهنگو هر چی که می خواین حساب کنینه وحرف آخر در واقع با اونه .)
زنده باد مرد سالاری

matin گفت...

زیبا و عالی مرسی

ناشناس گفت...

ایرانی عزیز ممنون ازنشرداستانهایی میکنی قلمت بینظیره درثانی بقول دوستمون امید اگه ازداستانهای مرحوم آویزون هوس ضربدری_پازل تمنا_نادر ومهمونهاش_هرچی که درآرشیودارید قطعاامیرسکسی عزیزدارند شرمندهمیکنید.ثالثا زیاد کار کپی پست کاربرا لوتی را به دل نگیر چون همه ماها مدانیم نویسندهاش ایرانی عزیزه حتی اگه متن ونامها راعوض کرده باشند.منتظرداستانهای زیبا شما ودرخواستی هستیم.قربان شمافردین.

ایرانی گفت...

باسلام به امید گل وعزیزم !امیر گل ودوست داشتنی از روزی که برایم مجوز نویسندگی صادر کرده این افتخار را داشتم که خود بنویسم و خود منتشر کنم ومن در آرشیو خود فقط صدها اثر وداستانی را که نویسنده اش خودم بوده ام دارم و حتی یک داستان غیر این ندارم وتز من این است که داستانها چه با کیفیت بالا وچه پایین تر اگر تازه وجدید باشند بهتر است .گاهی وقتها که چند سایت را با هم بررسی می کنم می بینم شصت هفتاد درصد هم داستانهای مشابه دارند و حتی یک داستان در یک سایت چند بار هم منتشر شده ..تقریبا همه آنهایی که قابل انتشار بود تا به حال منتشر شده اند وخودمن راه سخت و دشوار را که ارائه تازگی بود پذیرفتم .وامیر گل آرشیوگرانبهایی از داستانهای جذاب قدیمی روداره وپازل تمنا رو دقیقا نمی دونم آیا امیر کاملشوداره یا نه که امیدوارم هر وقت اوضاعش جورشد بتونه این خوشحالی روداشته باشه که بیشتر از گذشته درخدمت شما باشه .همان گونه که من افتخار می کنم در خدمت دوستان خوبی چون شما باشم ..ایرانی

ایرانی گفت...

سلام به علی آقای نازنین و باذوق که عبارتهای آخرداستانو دوباره نوشتی .درود بر تو علی جان امیدوارم هیچوقت تنها نباشی وهمیشه قدرتمند باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

سلام به شاهگل عزیز جیبر نازنین .همیشه شاد و لب خندان باشی ..ایرانی

ایرانی گفت...

با تشکر از متین گلم ودوست خوب آشنام فردین عزیز.در مورد داستانهای قدیمی در پیام قبلی ودر پاسخ به امید عزیزم مطالبی را بیان کرده ام .خوشحالم از توجهی که به داستانهای این مجموعه وبالا رفتن کیفیت آن دارید .فرصت من در همین حد است که آن هم به سختی به رتق و فتق همین چند داستان برسم امید وارم که مدیریت گرامی امیر محترم در آینده ای نزدیک پس از برطرف شدن مشکلات از آرشیو گرانبهای خود درجهت نشر داستانهای جذاب استفاده نماید .ازحمایتی که در رابطه با ناجوانمردان کپی بردار از اینجانب نموده ای بی نهایت سپاسگزارم .شاد و پیروز باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

داداش داستانات خوب هستن ولی بین داستانات خیلی برای خودت نوشابه باز میکنی و داستان جذابیت خودش رو از دست میده حالا میخوای نظر منو پاک کنی یا نکنی کلا زیاد توهم نزن در مورد خودت

ایرانی گفت...

دوست خوب نازنینم اگه منظورت اینه که من از خودم تعریف می کنم شاید برات سوءتفاهم شده هر وقت چنین احساسی کردی با دلیل به موردی که باعث چنین برداشتی شده اشاره کن تا توضیح بدهم .شاید یکی دوبار در حکم وضرورت دفاع از خود چنین کرده باشم ولی اگه خوب منو شناخته باشی حتما متوجه شدی که چقدر عاشق فروتنی هستم وعاشق نوشابه کوکاکولا.توعمرم یک نخ سیگار نکشیدم یک قطره مشروب نخوردم حتی یک ثانیه به دنبال مخدر نبوده ام اما امان ازاین اعتیاد به کوکا که بازم آن قدر اراده ام قویه که یک هفته هست که به شدت بیمارم ولی این یه هفته ای تونستم نوشابه نخورم .اما در یه مورده که نمی تونم ترک اعتیاد کنم و اون محبت و دوستی نسبت به شماست که در هر شرایطی با هر توانی دوست دارم که در خدمت شما باشم و چند بار هم گفته ام و باز هم می گویم که پیرو این فرموده و شعرم که ..افتادگی آموز اگر طالب فیضی ..هرگز نخورد آب زمینی که بلنداست ویا عبادت به جز خدمت خلق نیست ..به لباده و جامه و دلق نیست .از جمله ات می شد معنای دیگری هم استنباط کرد و این که در خود داستان از خودم تعریف می کنم که در متن داستان جایی برای تعریف وجود ندارد واگرمنظورت اشاره به وبلاگ امیر سکسی در بعضی داستانهاست فقط وفقط به خاطر اینه که اگه سایتهایی کپی برداشتند و به منبع اشاره نکردند دستشون روبشه هرچند بعضی ها آنقدر گستاخ وپررو هستند که آن قسمتها را هم سانسور می کنند .دریه مورد یه متقلبی همچین کاری کرد ولی یادش رفت یه جا رو سانسور کنه .باید بااین افراد مقابله کرد .میگی من چیکار کنم اگه بخوام یه چیزی بگم میگی داری نوشابه باز می کنی وقتی من با دردگلو و سینه و سر و گوش و داشتن سرفه شدید و تب و تب لرز دست از نویسندگی نمی کشم حق ندارم در مقابل این افراد پررو و بیسواد و داستان دزد متقلب ازخودم واز این مجموعه دفاع کنم ؟ درپایان ازت ممنونم که احساس پاکت را خالصانه بیان داشته ای ومن فرد انتقاد پذیری هستم وبرای همه انتقادات پاسخی منطقی دارم وازانتقاد های سازنده شما در جهت سازندگی خود استفاده می کنم .دوست با محبت من دست گرم دوستی ومحبت تو را می فشارم و منتظر پیامهای بعدی تو می مانم .شاد و خندان باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر