ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آرزوی شقایق

ده سال ازم کوچیکتر بود . اسمش بود شقایق . وقتی با خواهرش ازدواج می کردم اون 13 سالش بود من از خواهرش شهره فقط یه سال بزرگتر بودم . اونا همین دو تا خواهر بودند و برادرم نداشتن . خیلی دوستم داشت . منم هواشو داشتم . شقایق خیلی از خواهرش خوشگل تر بود . پوستی سفید داشت و صورتش گاهی سرخ و سفید می شد . به سرخی و پاکی و لطافت شقایق . حس می کردم که از یه چیزی رنج می بره .. ته دلش یه چیزی هست که نمی خواد هیشکی ازش با خبر شه . پدر زن و مادر زنم باهاش خوب تا نمی کردند . از نظر مالی هواشو داشتند ولی از نظر روحی و عاطفی نه . همین رو درساش اثر گذاشت و فقط تا دیپلمشو خوند و دانشگاه نرفت . یه علاقه خاصی بهش داشتم . گاهی وقتا حس می کردم عاشقشم . گاهی وقتا فکر می کردم که تمایل شدیدی دارم تا باهاش یه رابطه سکسی بر قرار کنم با این که زن داشتم ولی علاقه زیادی هم به خوندن داستانهای سکسی وبلاگ امیر سکسی داشتم . شقایق پیش من خیلی راحت لباس می پوشید . از دامن و شلوار و بلوز و تی شرت و پوشیدن هر چیز تنگ و چسبونی که بخواد اندامشو بر جسته تر کنه و بهم نشون بده ابایی نداشت . هر وقت منو می دید بهم دست می داد و دستاشو تو دستام نگه می داشت . هر کاری که می خواست بکنه باهام مشورت می کرد . حتی وقتی که خواستگار اومد براش اول با من مشورت کرد . بهش گفتم این جوون به دردت نمی خوره ولی پدر و مادرش انگاری دوست داشتند که اون زودتر سامون بگیره . اون شبی که می خواست بره خونه بخت حس می کردم اونی رو که من دوستش داشته و میخواستم باهاش ازدواج کنم یکی از چنگم در آورده .. شهره بهم گفت چته پویا -هیچی عزیزم من می دونم خواهرت اینجا خوشبخت نمیشه . قیافه جمال نشون میده از اون عوضی هاست . طرز صحبتش طوریه که فکر می کنم حقه بازه .. شاید تا حدودی حق با من بود ولی حسادت زیادی هم می کردم . نمی دونم چرا می خواستم شقایق مال من باشه . حس می کردم روحم مال اونه و اونم فکر و اندیشه شو تسلیم من کرده . وقتی برای آخرین بار اونو تو لباس سپید عروسی دیدم از جمع خارج شدم تا کسی اشکامو نبینه . هیجده سالش بود که ازدواج کرد . هنوز یه هفته نشده بود که یه روز دیدم واسم زنگ زد و گفت پویا بیا خونه مون باهات کار دارم . وقتی رفتم اونو دیدم خیلی خوشگل و آراسته مثل قدیما .. منتها این بار با یه میکاپ قوی و سرخ تر از شقایق .. تا منو دید در آغوشم گرفت خودشو بهم چسبوند . حرکتی که وقتی دختر بچه هم بود انجام نمی داد . اشک از چشای خوشگلش سرازیر شده بود -چیه شقایق . من دلشو ندارم تو رو این جور غمگین و ناراحت ببینم . نبینم این قدر در عذاب باشی -جمال معتاده اصلا توجهی بهم نداره . فقط شبی چند ساعت میاد خونه . شایدم از شرکت بندازنش بیرون . توچشای خوشگلش که مژه های خوشگل اونو درشت تر نشون می داد خیره شدم .. ادامه داد همش آرزو داشتم یه شوهری نصیبم شه که مثل تو باشه . مهربون خونواده دوست .. همسرشو درک کنه -وخواهر همسرشو .. لبخندی زد که صورت ناز و خیس اشکشو جذاب تر کرده بود . انگار اشکهای شقایق هم لبخند می زدند -پس تو همش دوست داشتی شوهری مث من داشته باشی . این نشون میده که منو هم دوست داشتی -ودارم -چه کاری از دستم بر میاد شقایق .. اگه بخوای از شوهرت جداشی کمکت می کنم منم نسبت به تو علاقه خاصی دارم -مث یه برادر ؟/؟ برادری که نداشتم -تا نظر تو چی باشه -من از دیدگاه تو دارم میگم . دستمو گذاشتم رو صورتش موهای سرشو کنار زدم یه خورده لبامو به لباش نزدیک کرده می ترسیدم از این که خیطم کنه ولی اون کمکم کرد ودر جهت مخالف من لبشو رو لبم قرار داد بدنشو به تن خودم چسبوندم وحرارت تنمو به تنش ... وقتی لبهامونو از لبای هم جدا کردیم نمی دونستم دیگه چیکار کنم و این رابطه و داغی جریان پیش اومده را در چه جهتی هدایت کنم . نتونستم اونجا بمونم -پویا تنهام نذار قرار بود کمکم کنی -خیلی زود بر می گردم -پویا اینو بهم جواب بده برو -چی رو -این که آیا همون آرزویی رو که من داشتم تو هم داشتی ؟/؟ می دونستم چی میگه ولی خواستم رویه اصول احساسی و منطقی شکارش کنم . یه نوشته ای از جیبم در آوردم و گفتم شقایق این چند جمله کوتاه رو شب عروسیت نوشتم بخونش جوابتو می گیری وقتی من رفتم بخونش ...از خونه خارج شدم متنش این بود .... نمی دونم آیا می تونم یه روزی احساسی رو که امشب دارم و داشتم بهت بگم یا نه . آدما خوشبختی اونی رو که دوست دارن میخوان و من حس می کنم که جمال به دردت نمی خوره . امشب زیباتر از همیشه شدی . مثل گلهای دشت شقایق در میان شکوفه های بهاری ولی نمی دونم چرا غنچه لبات باز نمیشه . شقایق دلم گرفته . حس می کنم با رفتن تو خیلی چیزا رو از دست میدم . نمی دونم اسم این احساسی رو که بهت دارم چی بذارم . عشقی همراه با هوس یا هوسی همراه با عشق .. شاید احساس یک گناه .. عشق و هوسی که تا آخرین لحظه زندگیم پایدار می مونه حتی اگه همراه با لذت گناه باشه .. دوستت دارم ............ دلم نمی خواست برم خونه . تو خیابونا قدم می زدم . داشتم به این فکر می کردم که آیا نوشته امو خونده اگه خونده عکس العملش چی بوده . عشق ؟/؟ دلسوزی ؟/؟نفرت ؟/؟  تمسخر ؟/؟  واسم زنگ زد که برم خونه شون -پویا خوب می شناسمت . می دونم هنوز خونه نرفتی . بیا کارت دارم . دلم هری ریخت پایین . وقتی چهره آرومشو دیدم که از سر زنش خبری نیست دلم آروم گرفت . دیدم که اونم دستشو به طرف من دراز کرد و تکه کاغذی داد به دستم -پویا منم اینو همون روز واست نوشتم . کوتاهه ولی بخونی بد نیست -چرا اینو یه ساعت پیش بهم ندادی -اولا تو مث فراریها رفتی بعدشم می خواستم مطمئن شم اون چیزی رو که دوست دارم تو نامه ات نوشته باشی . منتظر بودم ازم فاصله بگیره تا نامه شو بخونم . از کی تا حالا خجالتی شدی . ازجام تکون نمی خوردم . مجبورشدم نامه رو پیشش بخونم یه قسمتش به این صورت بود .... امروز روز مرگ منه روزیه که از اونی که دوسش دارم باید جدا شم اونی که آغوشش بهم آرامش میده ولی هنوز اون جوری که دوستش دارم و دوست دارم بغلم نزده . امروز از پویای خودم جدا میشم ولی کاش می دونست که اگه می خواست جسم و روحم می تونست متعلق به اون باشه هر چند که روحم تا ابد مال اونه . چرا من نباید امروز شاد باشم .. امروز اون دیگه از دستم راحت میشه .. پویا کاش می تونستم تو چشات نگاه کنم و بهت بگم که چقدر دوست دارم خودمو تسلیم تو کنم . تنمو در اختیارت بذارم تا بفهمی که وجود و جانم همه در اختیار توست .کاش می دونستی .. به اینجا ها که رسیدم نتونستم ادامه بدم . آروم آروم سرمو بالا آوردم و اون آروم آروم سرشو انداخت پایین -حالا دیگه واسه ما ناز می کنی ؟/؟ رفتم طرفش دستمو گذاشتم زیر چونه اش وقبل از این که سرشو بالا بیارم خودشو انداخت تو بغلم و... اونو غرق بوسه اش کرده بودم .-پنج ساله منتظر همچین لحظه ای هستم پویا شاید یه حکمتی بوده که شقایق این جوری به آرزوش برسه من تسلیم توام -منم سالهاست که در آرزوی شقایقم . شقایق دوست داشتنی و هوس انگیز خودم . دوستت دارم . از پشت بلوزش سینه هاشو لمس می کردم و زیر گلوشو می بوسیدم . دستمو از زیر دامنش به کون سفت و نازش رسونده و حریصانه می خواستم راهی برای رسیدن به کوسش پیدا کنم . بغلش کرده و اونو تا اتاق خواب بردم -سالهاست که منتظر ایتن لحظه بودم . خیلی شاعرانه و هوس انگیز لختش کرده . از نوک انگشتان دست تا نوک پاشو غرق بوسه کردم و کوس خوشگل و کوچولوشو که هنوز مثل یه غنچه زیبای نشکفته به نظر می رسید با لبام بازش کردم . غنچه ای که انگار شبنم صبحگاهی روش نشسته بود . شبنم عشق من و اون . لبامو گذاشتم روی اون غنچه و تا می تونستم میکش زدم -آهههههه عزیزم نازم بخوررررششششش چقدر تشنه و چشم انتظار این لحظه بودم . واسم یه رویا بود . یه آرزو . هرچی بیشتر کوس کوچولوشو میک می زدم بیشتر انرژی می گرفتم . صورتش سرخ تر از شقایق شده بود . از کوسش یه هوا رفتم بالاتر و لبمو گذاشتم رو سینه های کوچولو و دخترونه خواهر زنم . اون هنوز هیجده سالش بود و من ده سال ازش بزرگتر بودم وکلی از سکس با خواهرش تجربه کسب کرده بودم چه حالی می داد خوردن سینه هاش -پویا نوک سینه هامو گازش بگیر تا میتونی محکم میکش بزن . منو بسوزون . پاشو از زانو خم می کرد و به کیرم می زد -زود باش اینو بده اینو میخوام . حالا که دیگه دختر نیستم راحت بذار تو کوسم . میخوامش زود باش بهم بده . من و اون دیگه اون لحظه به همسرامون فکر نمی کردیم فقط تب تند عشق و هوس بود . کیرمو کشیدم رو کوس داغ و خیسش . از همون بیرون داغ بود و التهابش رو کیرم نشسته بود . هنوز کیرم ضربه اولو به کوسش وارد نکرده بود و تا نصفه ها نرفته بود که حس کردم دارم خالی می کنم . کمرشو محکم میون دستام حلقه زده وبه خودم فشردم و یه خورده هم به خودم فشار آوردم تا خالی نکنم -پویا بکن کوسسسسم داره از کیییییررررررت لذذذذذذت می بره داره آتیشششش می گیره . فقط به شادیها فکر می کنم فقط به لذت . حس می کنم که مال توام مال تو عزیزم -منم همین طور . اگه بگم کوسسسست دیگه  نمیذاره جز به خودش و جز به آرامش به هیچی دیگه فکر نکنم دروغ نگفتم -پس تند ترش کن -آخه -آخه نداره . ضربه ها رو سریعترش کردم خودمو رها کردم و به کوس شقایق سپردم غنچه ناز و سرخ شقایق باز شده بود وشبنم پاکش رو کیرم نشسته بود و می خواست که شیره اونو بکشه -شقایق کیییییررررم ول شده نمی تونم .. جون جوووون داررررره میاد -همینو می خواستم همینو می خوام پویا . بذار بیاد بریزه . این تازه شروعشه . می دونم که اولشه ... حس کردم که تازه متولد شدم . می دونستم که عشق من خواهر زن گل من هنوز ارضا نشده . یه خورده از هوسم کم شده بود ولی باید به فکر اونم می بودم . یه دور اونو بر گردوندم و پنجه هامو گذاشتم رو قاچای کونش . تماشای کون خوشگل و سفید و تازه و دخترونه اش که هنوز اون گندگی رو پیدا نکرده بود وسوسه ام کرده بود . می دونستم کار کردن رو این کون کمتر خسته ام می کنه . برشهای کونشو به پهلوها باز می کردم وکیرمو تا ته کونش فرو می کردم . دوباره شق شده بود -بززززززن عزیزم حالا تند تر بزن . الان که بهونه نداری -نه فقط تو رو میخوام شقایق -منو که داری -واسه همیشه میخوامت -منم می خوام واسه همیشه متعلق به تو باشم . بززززززن فقط این کوسم نیست که داره حال می کنه . انگارکیرت داره همه بدنمو میگاد . کوسم تنگخ حال می کنی ؟/؟ -مال توست عزیزم . مال توهه .کیر کلفت تو خیلی بهش حال میده . دست بزن .. به بدنم به کمرم .. به هر جام که دوست داری دست بزن . پنج ساله واسه این لحظه دارم ثانیه شماری می کنم . انگشتمو یه لحظه فرو کردم توی سوراخ کونش و دیدم که درد گرفت و مجبور شدم که فقط روی سوراخ کونشو ناز کنم . فدای خواهر زن نازم بشم که یه تیکه تضمینی برای تمام فصوله -پویا تند تر شدید تر بخواب روم محکم بزن . دستامو به میله تخت چسبونده بود و با هر ضربه من به طرف جلو پرت می شد و دوباره بر می گشت عقب -عزیزم خواهر زن خوشگلم زودتر ارگاسم شو دیگه همیشه میام پیشت -میشه ازت بخوام دیگه بهم نگی خواهر زن . بگو زن بگو معشوقه بگو شقایق من -یگیر شقایق من بگیر کیرمو قربون کوسسسست با هر ضربه یه کلام هوس انگیز تحویلش می دادم تا این که حس کردم داخل کوسش یه سنگینی و حرارت خاصی پیدا کرده و کیرمم بیش از گذشته خیس و داغ کرده -پویاااااا پووووویاااا تموم شد تموم شد من دیگه تموم کردم . واسه این که اونو از حالت خماری خارج نکنم بدون این که روشو بر گردونم با یه بوسه سکسمونو تکمیل کردم . می ترسیدم جمال بر گرده و بیشتر مشغول نشدیم . نمی دونستیم چیکار کنیم . آیا تقاضای طلاق بکنه یا نه دودل بود می گفت نمی تونه این زندگی رو تحمل کنه . حاضره تا آخرعمرش مجرد بمونه به شرطی که من باهاش باشم . یک ماه به همین صورت گذشت -پویا یه خبر خوش -چیه داری طلاق می گیری ؟/ ؟ -نه داری بابا میشی -از کجا می دونی باباش منم .. شقایق اخم و قهر کرد و مجبور شدم نازشو بکشم تا با هام آشتی کنه .-پویا بار آخرت باشه این طور باهام حرف می زنی ها . من حتما یه چیزی می دونم دارم میگم -ببینم می تونی سر جمال شیره بمالی ؟/؟-اگه زن شریک شیطون نباشه شقایقی که مال پویاست شریک شیطونه . جمال خیلی شقایقو اذیت می کرد . اعتیادش روز به روز شدید تر می شد . گاهی زنشو می زد . یکی از این روزا شقایق در حالی که صداش می لرزید ولی با یه شادی خاصی بهم گفت که برم خونه شون کارم داره و خواست که سریع خودمو برسونم . وقتی رفتم دیدم جلو خونه شون شلوغه و پلیس جمعن . یه جنازه ای رو زمین افتاده که می خواستن پس از انگشت نگاری و تحقیقات اونو با آمبولانس ببرنش . شقایق گوشه ای ایستاده بود وتا منو دید خیلی آروم گفت من و جمال خونه بودیم و یکی درزد و اون رفت دم در . صدای شلیک چند تا گلوله اومد . اونو کشتند و رفتند .امروز روز عروسی منه . پویا دیگه راحت شدیم . شقایق رو همراهی کردم و پس از یه سری باز جویی ولش کردند و قرار شد که جسدو فردا واسه دفن تحویل بگیریم . ظاهرا جمال قاچاق فروشی هم می کرد و در یک در گیری کشته شد . شقایق رو به خونه اش رسوندم وچون تنها بود قبل از این که اونو برسونمش خونه بابا مامانش یه سکس جانانه هم با هم داشتیم وخواستیم که از این لحظه های خوشمون یه خاطره خوشی هم داشته باشیم . شقایق آزاد شده بود .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

6 نظرات:

ABBAS گفت...

عالی بود مثه همیشه واقعا جالب و دوست داشتنی داستانهای تک پارتی تو سایت کم شده اگه وقت کردی یه داستان shemale دیگه بزار واقعا کار نویی بود

ایرانی گفت...

حتما در فرصتهای بعدی این کار را خواهم کرد .فعلا یه خورده از هیاهوی نوروز رد شیم تا ببینیم بعد چی پیش میاد .شادکام باشی ..ایرانی

matin گفت...

خیلی عالی بود داداش حرف نداشت

ایرانی گفت...

متشکرم داداش متین .موفق باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

ممنون داداش. زیبا بود.

ایرانی گفت...

ممنونم مرتضی جان .شاد باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر